eitaa logo
تحلیل سیاسی و جنگ نرم
120.9هزار دنبال‌کننده
73.3هزار عکس
47.6هزار ویدیو
205 فایل
✨ ﷽ ✨ 🌹 #سلام_بر_ابراهیم : کپی مطالب با ذکر صلوات بر شهدا آزاد است🌹 تعرفه تبلیغات کانال تحلیل سیاسی👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2850554239C983f38caaa ایدی تبادلات @Madar1214
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ قرار بود موشکی را در فضای باز تست کنیم. موقع تست باران گرفت. به حاج حسن گفتم: «بگذاریمش برای بعد.» او مخالفت کرد و گفت: «این تست باید الان انجام بگیرد حتی اگر نتیجه اش منفی باشد.» 🔸 اتفاقا نتیجه تست مثبت شد. بچه ها از خوشحالی همدیگر را در آغوش می گرفتند. حاج حسن مثل عادت همیشگی اش شروع کرد به خواندن دو رکعت نماز شکر. بعد از نماز شروع کرد برای بچه ها سخنرانی کردن. توی ذهنم بود که حتما می خواهد از پاداش نیروها برای شان بگوید؛ اما مطلب دیگری گفت: «بچه ها حالا که این تست با موفقیت انجام شده؛ یعنی خدا به ما نگاه کرده و به ما نظر دارد. پس بیاییم از این به بعد به همدیگر قول بدهیم، نمازمان را اول وقت بخوانیم.» 🔹 برای ما می گفت؛ وگرنه نماز او همیشه اول وقت بود. 📚 «با دست های خالی» بقلم مهدی بختیاری نشر یا زهرا (س)
..صورتش سرخ شده بود و اشک توی چشمهایش برق میزد. آلبوم را گرفتم و خواستم آنرا کنار بگذارم. آلبوم را از دستم کشید و گفت: «گُلم! ولش کن؛ این آلبوم تمام زندگی منه؛ انگیزه ماندن و جنگیدن منه.» گفتم: «خودت رو اذیت میکنی.» اشکهایش دانه دانه می چکید روی گونه هایش. 🔸 گفت: «فرشته؛! اینا همه عاشق آقا ابا عبدالله (ع) بودن. بخاطر آقا خیلی عرق ریختن؛ خیلی زخمی شدن؛ خیلی بیخوابی کشیدن؛ خیلی تشنگی و گرسنگی کشیدن؛ خیلی زیر آفتاب سوختن؛ اما یه بار نگفتن خسته شدیم؛ تشنه ایم؛ خوابمان میآد. 🔸 به این عکسها نگاه میکنم تا اگه خسته شدم، یادم نره شهید قراگوزلو شبها به جای خواب و استراحت، نماز شب و زیارت عاشورا میخواند و های های گریه میکرد. 🔸 به اینا نگاه میکنم تا اگه یه وقت آرزو کردم کاش منم خانه و زندگی داشتم، یادم بیاد مصیّب میگفت: 'زیاد آرزو نکنین؛ چون مرگ به آرزوهای شما میخنده.' 👈 یادم باشه امروز زمان آرزو نیست زمان حرف نیست؛ باید عمل کنیم. هر کسی سَری داره باید هدیه بده؛ دست داره باید بده؛ اگه پیره و نمیتونه بیاد جبهه، باید از جبهه پشتیبانی کنه.» 🔹 میدانستم خسته و غصه دار است. به قول خودش از اول جنگ، یک گردان از دوستانش شهید شده بودند. کنارش نشستم و باهم به عکسهای شهدا نگاه کردیم. او بدون رودربایستی از من، اشک می ریخت و من از گریه او بغض میکردم و میگریستم. راوی: همسر شهید 📚 برگرفته از کتاب « گلستان یازدهم» بقلم بهناز ضرابی زاده / نشر سوره مهر
🔸 هــزاران سـال از آغاز حیـات بشـر بر این کـره خـاکی میگذرد و همۀ آنان تا به امـروز مـرده اند و ما نیز خواهیـم مُـرد و بر مـرگ ما نیز قـرنهــا خواهد گذشت. 🔹 خوشـا آنـان که مــردانه مـرده اند و تو ای عــزیز میدانی که؛ تنهـا کسانی مــردانه میمیرند کـه مــــردانــه زیـســته بـاشــند .
🔸 هــزاران سـال از آغاز حیـات بشـر بر این کـره خـاکی میگذرد و همۀ آنان تا به امـروز مـرده اند و ما نیز خواهیـم مُـرد و بر مـرگ ما نیز قـرنهــا خواهد گذشت. 🔹 خوشـا آنـان که مــردانه مـرده اند و تو ای عــزیز میدانی که؛ تنهـا کسانی مــردانه میمیرند کـه مــــردانــه زیـســته بـاشــند .
حضرت زهرا (س) و سید مرتضی 🔻 یکبار سر چند قسمت از مطالب نشریه سوره، نامه تندی به سید نوشتم که یعنی من رفتم. حالم خیلی خراب بود و حسابی شاکی بودم. پلک که روی هم گذاشتم حضرت زهرا (س) را در عالم رویا دیدم و شروع به شکایت از سید کردم. ایشان فرمودند: « با پسـر من چکار داری؟ » 🔹 اما من باز هم از دست حوزه و سید نالیدم؛ باز ایشان فرمودند: « با پسـر من چکار داری؟ » بار سوم که این جمله را از زبان خانم شنیدم از خواب پریدم؛ وحشت سراپای وجودم را فرا گرفته بود. 🔸 مدتی گذشت؛ تا اینکه نامه سید به دستم رسید: «یوسف جان! (یوسفعلی میر شکاک) دوستت دارم! هر جا می خواهی بروی برو .. ولی بدان برای من پارتی بازی شده و اجدادم هوایم را دارند.» 📚 کتاب آوینی / نشر یا زهرا (س)
🔅 نمی دانم مجید چه کرده بود که آن همه ثروت پدرش نتوانست پابندش کند. یک روز بعد از صبح گاه دیدمش؛ احساس کردم به او بیش از همه سخت می گذرد. ازش پرسیدم: «مجـیـد! این جا خوب است یا ویلای تان در خیابان پاسداران؟» 🔹 سرش را پایین انداخت و گفت: «اینجــا خیلی خـوش می گذرد.» 📝 در وصیت نامه اش نوشته بود: «خــدایا! تو شـاهد باش که همه مظـاهر دنیــا را به سویی افکندم و به سمت تــو آمدم.» ▫️مـزار شهید: امامزاده علی اکبر(ع) چیـذر 📚 «مربع های قرمز» خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا بقلم زینب عرفانیان/ نشر شهید کاظمی
📝 .. و بنام آنکه مرگِ حتی یک پرنده، در زمانی است که از یاد او (تسبیح او) دور گردد و با سلام بر یکی از عاشقان او که در حریم عاشقان، دیدارش را می طلبد. ◽و اما بگذار از احوالاتم بگویم که جمعه به بهشت زهرا رفتیم. ترسم که از آنهمه نیروی جوان که در آن بهشت آباد در زیر خاک نهفته شده، روزی این خاک منفجر گردد. رفتیم و دیدیم که عاشق ترین ها چه کسانی بودند و چه بی ریا و چه زیبا به سوی محبوب شتافتند و دیدیم که در این راه یکی سر داده بود و دیگری از دست و پا گذشته بود و بی مهابا به سویش شتافته بودند و در آن حال گروهی بر گرد قبری حلقه زدند و سرود سردادند: «گلبرگ سرخ لاله ها، در کوچه های شهر ما، بوی شهادت میدهد.» 🔸آری در تهرانی هستیم که در آن، هر روز شاهد شهیدی از تبار حسین (ع) از سنگر مجلس، کمیته و حزب الله هستیم و این تنها حجله های آنها بر سر کوچه هاست که در انسان تکانی بوجود میآورد. ◽ولی همسرم! بجنگ که امروز وظیفه تو جنگیدن است و بدان آن زمان دلم برای تو تنگ میشود که روی از جنگ بر گردانی؛استغفر الله. وتا زمانی که در پی انجام وظیفه ات هستی ما راضی هستیم چرا که: یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچـه را جـانــان پسندد 🔸رضای مهربانم! در ثبت لحظه ها بکوش و بدان که شما تاریخ فردا را می سازید. به امید آن روزی که شمشیر حق را در دست مهدی عج ببینیم و بتوانیم در رکابش از یارانش باشیم و خمینی را در کنار او نظاره گر باشیم. همسرت فهیمه ٦٠/١٠/٩ 📚 نامه های فهیمه/علیرضا کمری نامه های مرحومه فهیمه بابائیان پور به همسر شهیدش غلامرضا صادق زاده
◽شما موقع عصبانیت چه می کنید؟! 🌹 مهدی اُنس خاصی با قرآن داشت. همیشه قبل از خواب و قبل از نماز صبح قرآن می خواند و به دوستانش هم این مطلب روتوصیه می کرد. یک قرآن جیبی داشت که تا لحظه شهادت از خودش جدا نکرد. 🔹 بــرش اول: با یکی از بچه ها بحثـش شد، خیلی عصبانی شده بود. فورا از سر جایش بلند شد و قرآنش را برداشت و از چادر زد بیرون. تا دو سه ساعت ازش خبر نداشتیم. رفته بود توی بیابان های اطراف، خودش را با قرآن آرام کند. وقتی برگشت خیلی آرام شده بود. با اینکه مقصر نبود؛ اما از آن شخص مقابل عذرخواهی کرد! 🔹 بــرش دوم: مهدی در گرماگرم آتش و خون هم با آیات قرآن انس داشت. گاهی که آتش دشمن زیاد می شد، با دست به بچه ها اشاره می کرد و آیه «وَ جَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ» را می خواند. زمانی هم که بچه ها می خواستند سمت دشمن سلاح سنگین به کار ببرند، آیه «فَـلَمْ‌ تَقْتُلُوهُمْ‌ وَ لٰکِـنَ‌ اللَّهَ‌ قَتَـلَهُمْ‌ وَ مَـا رَمَيْتَ‌ إِذْ رَمَيْتَ‌ وَلٰکِـنَ‌ اللَّهَ‌ رَمَى‌ وَ لِيُبْلِيَ‌  الْمُؤْمِنِين مِنْهُ‌ بَلاَءً حَسَناً إنَ‌ اللَّهَ‌ سَمِيعٌ‌ عَلِيمٌ‌» را می خواند و با دست به سمت دشمن اشاره می کرد. 📚 خاکـریز هــزار و یک بقـلم حسین فاطمی نیا خـاطراتی از
✳️ هشت روز مانده به اربعین سال ۹۳ ساعت یازده شب بود که مجید سراسیمه آمد خانه: «وسایلم را جمع کنید که عازم کربلا هستم.» گفتم: «زودتر می گفتی که به چند تا از فامیل و آشنا خبر می دادیم.» عجله داشت و رفقایش داخل ماشین منتظرش بودند. 🔸 چه رفقـایی و چه سفر اربعیـنی! تا برسند مرز مهران، صدای آهنگ و بگو بخندشان بلند بود؛ گویا کارناوال شادی راه انداخته بودند. 🔹 مجید اولین بار که رفت داخل حرم حضرت علی (ع) کمی تغییر کرد و کم حرف شد. هر بار هم که می رفت حرم، دیر برمی گشت؛ آنهم با چشم های قرمز. رفقا مانده بودند که این خود مجید است یا نقش بازی جدیدش. 🔸 پیاده روی که شروع شد، مجید غرق در خودش بود. نه می گفت و نه می خندید. پایش که رسید بین الحرمین، از درون شکست. دیگر دست خودش نبود. ذکـر لبـش یا حسـین یا حسـین بود و مشغول اشـک و نـالـه. 🔹 وقتی می خواستند برگردند، به صمیمی ترین دوستش گفت: «توی این چند روز از امـام حسین ع خواستم که آدمم کند. اگر آدمم کند دیگر هیچ چیز نمی خواهم.» 🌹 او حـرّی دیگر شده بود. فاصله بین توبه و شهادتش ۱۳ ماه بیشتر نبود. 📚 برگرفته از کتاب " مجید بربری " بقلم کبری خدابخش
🔻..گفت: «تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد! ما باید توی شهر خودمون،کوچه به کوچه، مسجد به مسجد، مدرسه به مدرسه، دانشگاه به دانشگاه، کار کنیم. باید بریم دنبال جوانها؛ باید پیام اینهایی که توی خون خودشون غلتیدند رو ببریم توی شهر.» 🔹 گفـتم: «خب! اگـه این کـار رو بکنیم چـی ميـشه!؟» 🔸برگشت و با صدایی بلندتر گفت: «جامعه بیمه ميشه. گناه در سطح جامعه کم ميشه. مردم اگه با شهـدا رفیق بشن، همه چی درست ميشه؛ اونوقت جوانها ميشن یار امام زمان عج .» ◽بعد شروع کرد توضیح دادن: «ببین! مانميتونیم چکشی و تند برخورد کنیم؛ باید با نرمی و آهسته آهسته کار خودمون رو انجام بدیم. باید خـاطرات کوتاه و زیبای شهــدا رو جمع کنیم و منـتقل کنیم. نباید منتظر باشیم که ما رو دعوت کنند؛ باید خودمان بریم دنبال جوانها. البته قبلش باید روی خودمان کار کنیم. اگه مثل شهــدا نباشیم، بی فایده است؛ کـلام ما تأثیر نخواهد داشت.» 📚 علمــدار / گروه فرهنگی شهید هادی
✳️ خداوند، فـلاح اخـروی انسان را در گذشتن از خود و وابستگی های آن نهاده است و اسـوه این امر، واقعه کــربلاست. ◽ انسان همواره میزان و معیار خویش را از آرمانـش کسب میکند و آرمــان ما کــربلاست. آنجا که سیدالشهدا آن همه مشقّات و مصیبتهای جانگداز را برای خود و اصحاب و خانواده خویش به جان خرید. بر ما فرض است که به ایشان تأسی کنیم و این اُمت براستی کـربلایی است. 👈 در بطن همه تلاشهای ما، آرمان کـربلا نهفته است و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تا امروز لحظه ای بر ما نگذشته است جز آنکه آن را با عاشـورا محک زده ایم و سـرِّ استقامت مـا نیز اینجـاسـت. 📚 " گنجینه های آسمانی " گفتارهای مجموعه روایت فتـح
🌹 سیزدهم ارديبهشت ۶۵ درکـربلای فـکه همچـون مقـتدايش حضـرت ابوالفـضل العبـاس(ع) هـر دو دستش جـدا میشود و چشمانش هم مورد اصابت گلوله قرار مي‌گيرد. در حالی كه به علت خونريزی شديد دچار عطش شده بود و آب طلب می كرد، نیمه های شب آسمان شروع به باریدن كرد. ◽ دمادم صبح، یارانی که در کنارش بودند دیدند که حسن نیـم‌خـیز شد و عرضـه داشت : « الســلام علــیک یــا ابـــاعــبداللـــه ع » و بعد سـر به زمین گذاشت و به آسمـان پــرکشید .. ◽ مدتی قبل برای دوستان نزدیکش، تاریخ و نحوۀ شهادتش را بیان کرده بود! و دقيقاً روز شهادتش با سالروز تولدش يكی می شود.  🌷 پیـکر مطهرش ۱۸ روز در سرزمین گرم و سوزان فـکه، زیر آتش بی امان دشمن ماند تا به آغوش خـانواده بازگشت. 📚 گنجینه لشگر ۱۰ / بقلم مراد کاکاوند شهـید محـمد حـسن حسنـیان فـرمانده گـردان المـهدی عج لشــگر ده سیدالشـهدا ع مزار مطهرش: بهشت زهـرا س قطعه ۲۴ ردیف۱۴۴ شماره ۳۳