eitaa logo
تحلیلگر پلاس
3.9هزار دنبال‌کننده
119 عکس
324 ویدیو
1 فایل
@TahlilgarPlus اینجا خود خودم هستم، حرف های شخصیم، ویدئوهای مربوط به خودم، نکته‌هایی درباره‌ی فعالیت هایی که داریم انجام میدیم، مسائل فرهنگی-اجتماعی و چکیده ی کتاب‌هایی که دارم میخونم و.... رو تقدیم نگاه شما خواهم کرد
مشاهده در ایتا
دانلود
43.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حمله به ایران افراسیاب پشنگ / پادشاهی نوذر / شاهنامه ی فردوسی به زبان ساده (قسمت ۱۳) 💠 در این برنامه ی فردوسی به داستان کاووس ماجراجو و دیو سپید می پردازیم./ این ویدئو تقدیم می‌شود به هم وطن‌های ایرانی، دوستان افغانستانی و تاجیکستانی و ترکمنستانی و ازبکستانی و تمام کسانی که روزی عضوی از حوزه ی تمدنی مشترکی بوده اند. @TahlilgarPlus
این عکس را شما برایم فرستاده اید اجتماع امت حزب الله اولا دم بچه های گروه گرم که همه جا و در همه اجتماعات هستند و پرچم را بالا برده اند دوما بازم دمتون گرم که یاد من هم هستید من از شما و این تصاویر اعتماد به نفس میگیرم از شما ممنونم رفقای عزیز به شما افتخار میکنیم @TahlilgarPlus
تحلیلگر پلاس
قسمت بیست و دوم/ اونها نمیخواستن تحت هیچ عنوان در این سفر مستقیم با نوال و عوامل موساد مرتبط بشن م
قسمت بیست و سوم / بچه های حزب از طریق رصد ترددهای افراد شناسایی شده توانسته بودند چند لایه از عناصر همکار با موساد را بشناسند و این اتفاق کوچکی نبود. بچه های حزب دیده بودند که عامل موساد کتاب و جزواتی هم به نوال داده بود (موضوع کتاب ها ایران بود) اما عامل موساد حتی کتاب‌ها و جزوات را با جلدهای غیر مرتبط با حقیقت کتاب، تحویل داده بود تا عوامل حزب کاملا سر در گم شوند. جلسه ی موساد با نوال در اسپانیا تمام شده و حالا او قرار بود به لبنان برگردد و بعد راهی ایران شود. یاسر هم قرار بود راهی لبنان شود. نوال تقریبا میدانست باید چه کند و وقت برگشت چیزی ذهنش را مشغول نکرده بود اما یاسر بی حد عصبی بود. در اسپانیا تقریبا هیچ کدام از ماموریت های اولیه به نتیجه نرسیده بود. نوال به بیروت برگشت و به فاصله یک روز یاسر هم وارد لبنان شد. در جلسه ی مربوط به نوال در حزب مرتضی با علامت سوال‌های بیشتری رو به رو شده بود. هدف از نشست چه بوده؟ چرا نوال رفت؟ آیا موفق شده بودند عوامل حزب را بشناسند؟ موساد قصد داشته در این سفر حزب را فریب بدهد یا آزمایش کند؟ تقریبا برای هیچ کدام پاسخی نداشت. مرتضی به یاسر گفت: فعلا هیچ چیز درباره ی خروجی سفر نوال نمیشه گفت و باید صبر کنیم اولین تماس ها رو با حزب بگیره و ببینیم آیا تغییراتی در رفتارش یا در سوالاتش دیده میشه یا نه و شاید اینها اون چیزی باشه که ما رو به اهداف سفر نزدیک کنه... نوال هم در محل سکونتش در عین حال که منتظر تماس حزب بود منتظر یک پیام از ایران نشسته بود. یک کاربر لبنانی با یک فعال رسانه‌ای نزدیک به مقاومت در ایران تماس گرفته و گفته بود با یکی از خبرنگاران مقاومت در لبنان (نوال) در ارتباط است. میتواند هماهنگ کند او برای سفری به ایران بیاید و این گروه هم میتوانند چند مصاحبه با نوال داشته باشند. کاربر لبنانی (اکانت وابسته به موساد) قرار بود اطلاعات نوال را به فعال رسانه ای ایرانی بدهد تا با هم وارد گفتگو شوند. نوال همان طور که پیش بینی میکرد روی تلفن همراهش یک پیام دریافت کرد: سلام، من پیام علوی هستم از تهران. در موسسه ی چراغ فعالیت میکنم. هفته ی بعد یک نشست با موضوع مقاومت در تهران است و ما میهمان هایی را از خارج دعوت کرده ایم. شنیدم شما هم قصد دارید به تهران بیایید، میتوانید در جلسه‌ی هفته‌ی بعد هم باشید؟ نوال به محض اینکه پیام را دید پاسخ داد: سلام، بله بله، من منتظر پیام شما بودم، منتها باید از حزب اجازه بگیرم. اما یک سوال؟ در صورت اجازه‌ی با حزب، شما میتوانید هماهنگ کنید من با چند مسئول ایرانی هم مصاحبه کنم؟ پیام: بستگی داره، باید بدونیم با کدوم مسئولان و در چه سطوحی! نوال به پیام گفت: نمیدونم. مثلا یکی دو تا فعال رسانه ای مرتبط با مقاومت، سیاستمدار‌های همسو و اگر شد یک یا چند فرمانده ی نزدیک به مقاومت پیام گفت: برای فعال های رسانه‌ای و سیاستمداران مشکلی نیست، براتون پیداش میکنم ولی برای فرماندهان باید ببینیم کدام فرمانده و در چه سطحی!! نوال اسم یک نفر را گفت: مثلا فلان سردار در نیروهای مسلح... پیام گفت: اجازه بدید میپرسم و بهتون اطلاع میدم. تماس پایان یافت و پیام دست به کار شد. با یکی از دوستانش تماس گرفت. + سلام، علوی هستم. یکی از خبرنگاران معروف حزب قراره بیاد ایران، میتونیم در نشست از حضورش استفاده کنیم و در بخش میهمان های خارجی اسمش رو داشته باشیم، خودش هم اخبار رو پوشش میده، البته باید منتظر باشیم ببینیم حزب بهش اجازه میده یا نه ! منتها میخوام بدونم به فرض اینکه حزب بهش اجازه بده ما میتونیم هماهنگ کنیم با سردار...... دیدار داشته باشه؟ - برادر اینکه تونستی همچین گزینه ای را هماهنگ کنی خیلی خوبه، اگر واقعا این طوری که میگی با حزب هماهنگه شاید بتونم با رئیس دفتر سردار صحبت کنم و یه وقت بگیرم. + بله من مطمئن هستم با حزب هماهنگه - پس مسئله ای نیست. من هماهنگ میکنم خبرتون میکنم. پیام علوی خواست با نوال تماس بگیرد اما مجددا در فضای مجازی کمی درباره ی نوال جستجو کرد. گوگل، اینستاگرام نوال و ایضا توئیترش پر بود از تصاویر و مصاحبه هایش! خیلی به نسبت قبل تغییر کرده بود. اصلا شبیه به دو سال قبلش نبود. در دو سال قبل تصاویرش شبیه به این نوال محجبه ای که امروز میدید نبود. به هر جهت خانم متشخصی به نظر میرسید. پیام کمی عکس ها را بالا و پایین کرد. بعد به نوال پیام داد: سلام، هماهنگی ها رو انجام دادم. اگر حضورتون قطعی شد، حتما نشست با سردار رو هم هماهنگ میکنیم. نوال پیام ارسالی از سوی پیام علوی را دید اما باز نکرد. خیالش راحت شد که میتواند حالا مستقیما با سردار دیدار کند. یک پیام برای اکانت موساد فرستاد: سلام عزیزم، سفرم به تهران قطعی شده برای یک مصاحبه ی مهم باید برم اونجا امیدوارم زودتر بتونم بیام و از نزدیک ببینمت. ادامه دارد.... @TahlilgarPlus
تحلیلگر پلاس
قسمت بیست و سوم / بچه های حزب از طریق رصد ترددهای افراد شناسایی شده توانسته بودند چند لایه از عناص
قسمت بیست و چهارم / نوال با حزب تماس گرفت: من برای یک نشست مهم با موضوع مقاومت به تهران دعوت شدم. امروز بخش آخر از مصاحبه ی مربوط به خانواده ی شهدای حزب رو در خبرگزاری کار کردم. لطفا ببینید و نظرتون رو بگید. برای هفته ی بعد حتما خودم رو می رسونم که بقیه‌ی جلسات رو پیگیری کنیم. رابط نوال و حزب به مرتضی اطلاع داد و مرتضی هم با همین خبر رفت پیش شیخ صالح مرتضی بعد از احوال پرسی به شیخ گفت: شیخ تصور کن یه خبرنگار اومده پیشت و میگه من برای نشست مقاومت دعوت شدم تهران، در مرحله ی اول تو چطور قضاوتی دربارش میکنی؟ شیخ گفت: مشخصه، یه آدم همسو و قابل اعتماد به نظر میرسه. مرتضی گفت: دقیقا، نوال بعد از سفر به اسپانیا، اومده و همین ادعا رو مطرح کرده، حالا ما اگر از ارتباطش با موساد خبر نداشتیم احتمالا الان اعتماد سازی بیشتری بین ما و اون با این حرفش مطرح میشد. شیخ صالح گفت: درسته، از این میخوای به چی برسی؟ مرتضی گفت: باید به عنوان تجربه ثبت بشه و به برخی عوامل حزب منتقل بشه که در مواردی از این دست فریب نخورن و باید به تهران هم اطلاع بدیم. شیخ گفت: پس هدف از سفر به اسپانیا همین بوده، جلسه داشتن برای تهران! مرتضی گفت: بله، منتها فقط مسئله این نیست که میخواد بره تهران، مسئله اینه که چه شبکه‌ای در تهران هماهنگ کرده که این منتقل بشه و تو جلسه شرکت کنه؟ اینم ممکنه بخشی از شبکه ی همکار با موساد تا خود تهران باشه، که برادرا باید شناساییش کنن... شیخ گفت: احسنت، اینم از مواردیه که باید کامل در بیاد، هماهنگی با تهران رو انجام بدید. باید بدونن مهمون دارن... از دفتر حزب به دوستانی در تهران اطلاع داده شد که به زودی میهمان دارند. جزئیاتی هم درباره ی قضیه مطرح شد. هادی در تهران مسئول پیگیری موضوع بود. چند بار به عکس نوال نگاه کرد و بعد هم به عکس پیام علوی! او پیام علوی را میشناخت و حالا سوالات زیادی داشت. آیا پیام با نوال همکار است؟ پیام علوی به دنبال افرادی برای همکاری بوده و اشتباهی به مسئله اضافه شده؟ همه چیز نمی تواند اشتباهی باشد چون نوال قبلش برای سفر به تهران، به اسپانیا رفته و بعد با پیام تماس گرفته ! اینها باید حل میشد و خیلی سوالات دیگر ... هادی بعد از چند تماس جزئیات کامل جلسه ی نوال در تهران و برنامه هایش را در آورد. در بررسی‌های هادی مشخص شد قرار است نوال با یکی از مقامات مطرح سپاه پاسداران دیدار کند. مسئله ای نبود که بتوان تلفنی پیگیری کرد. هادی باید شخصا ماجرا رو دنبال میکرد. رفت دفتر همان فرمانده و از رئیس دفترش وقت ملاقات برای یک موضوع فوری خواست. جلسه ای همان روز بعد از نماز در نظر گرفته شد. آنقدر مسئله مهم بود که هادی به محل کارش بر نگشت. در دفتر سردار ماند و آن بخش از کارها که امکان پیگیری تلفنی داشت را پیگیری کرد تا وقت نماز برسد. برای اقامه ی نماز رفتند. نماز را خواندند. نیروها برای ناهار رفتند اما سردار به اتاق کارش برگشت. هادی وارد شد. عذرخواهی کرد که وقت سردار را میگیرد و گفت: هادی: یکی از عناصر موساد قراره به زودی با شما دیداری داشته باشه! سردار خندید و گفت: جدی میگی؟ ما میریم تلاویو یا اون میاد تهران؟ هادی گفت: اونا میان تهران سردار سردار گفت: با جزئیات توضیح بده ببینیم ماجرا چیه؟ هادی گفت: یک خبرنگار به زودی از لبنان میاد برای اینکه از شما سوالاتی بپرسه، مدعی شده که با حزب در ارتباط هست و بچه های حزب هم تایید کردن، منتها میگن جاسوس تحت نظره و یه سفر رفته اسپانیا و اونجا آموزشش دادن که بیاد ایران، حالا میخواد با شما دیدار کنه! سردار گفت: آقا ست؟ خانمه؟ کیه این خبرنگار ما؟ عکسشو داری؟ هادی عکسی از نوال به سردار نشان داد و گفت: ایشونه، یه خانمه! سردار کمی نگاه کرد به عکس تا خوب به ذهن بسپارد و بعد به هادی گفت: وظیفه من چیه؟ هادی گفت: شما باهاش دیدار میکنید، دستگاه ضبط حتما باشه و دوربین ها هم بچه های دفتر چک کنن فعال باشه چون جملاتش و زبان بدنش به هنگام بیان موضوعات برای ما مهمه، مهم تر اینه که ببینیم چه سوالاتی از شما داره! منتها فریب رسانه ای بر اساس دستور العمل سازمان حتما در گفتار شما باید باشه، البته ما جزوه ی دستورالعمل رسانه ای رو به روزرسانی کردیم حتما تقدیمتون میکنم قبل از جلسه خونده بشه و یه خواهش هم اینه: یک روز قبل از جلسه ما حتما مجدد شما رو ببینیم. سردار کمی فکر کرد و گفت: سناریوی رفتاری من قراره در جلسه چی باشه؟ مقتدر و آگاه؟ یه شخصیت هالو و ساده یا چی؟ هادی گفت: خدا خیرتون بده که پرسیدید ما میخوایم شما رو این طوری بفهمه "یه شخصیت ساده، فریب خور و البته تحکم کننده" در واقع اگر در مصاحبه طوری وانمود کنید که متوجه فریب طرف مقابل نشدید عالی میشه! سردار کمی فکر کرد و گفت: خیالت راحت باشه، حالا ان شالله قبل از جلسه مجدد با هم هماهنگ میکنیم... ادامه دارد.... @TahlilgarPlus
این عکس را شما برایم فرستادید برایش این متن بی نظیر را نوشتید: بی شک هنوز هم امید بنیان گذار انقلاب به دبستانی هاست محکم و قبراق بر سر پیمان مردان ۱۳۵۷ایستاده و کوتاه هم نمی آیند. این پیام امروز دختران من و منِ معلم بود به تمام دنیا می گوییم : ما تمام نمی شویم آزادی غزه، آرزوی دختران ایران است. به نیابت از شما جناب تحلیلگر و تیم همراه و خانواده بزرگ تحلیلگر در هوای پر از امید، ۱۳ ابان ۱۴۰۳را نفس کشیدیم دبستان فرزانگان_ شایستگان پردیس فاز هشت این را هم برایم نوشته اید : سلام من رو به جناب تحلیل گر برسونید و بفرمایید من هر روز صبح قبل از شروع کلاس زیارت آل یاسین رو به نیابت از شهدا و غزه و لبنان می خونم عرض سلام و ادب ممنون بابت عکسی که فرستادید و ممنون بابت این متن زیبا روحم با این عکس با این لبخند ها با این پرچم مقدس و با شعاری در دست بچه هاست زنده شد درود بر شما و خدا قوت بر این همه همت اگر امید امام خمینی(ره) به دبستانی ها بود ، امید ایران هم همچنان به دبستانی هاست ومعلمانی که چراغ راهشان هستند. به شما افتخار میکنیم راستی ، هنگام زیارت آل یاسین حقیر را هم دعا کنید. @TahlilgarPlus
40.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رستم و جنگ مازندران / شاهنامه فردوسی / داستان کهن به زبان ساده / قسمت ۱۴ 💠 در این برنامه ی فردوسی به رستم و جنگ مازندران می پردازیم. / این ویدئو تقدیم می‌شود به هم وطن‌های ایرانی، دوستان افغانستانی و تاجیکستانی و ترکمنستانی و ازبکستانی و تمام کسانی که روزی عضوی از حوزه ی تمدنی مشترکی بوده اند. @TahlilgarPlus
پرچم ایران در جای جای تجمع روز گذشته در لندن این تصویر را شما برایم فرستاده اید روی پرچم پایین هم عکس رضا ربع پهلوی دیده میشود که رویش نوشته: نیم پهلوی به نسل کش ها پیوست... دمتان گرم ممنون بابت این حضور و خداقوت به شما بابت این همه غیرتتان دست تک تک رفقایی که پرچم ایران را در تجمعات خارج از کشور بالا گرفته اند می بوسم رفقای عزیز به شما افتخار میکنیم @TahlilgarPlus
تحلیلگر پلاس
قسمت بیست و چهارم / نوال با حزب تماس گرفت: من برای یک نشست مهم با موضوع مقاومت به تهران دعوت شدم.
قسمت بیست و پنجم / هادی میخواست از اتاق سردار خارج شود، یک لحظه ایستاد و گفت: ببخشید حاج آقا یه سوال شخصی دارم برای تجربیات خودم، جسارتا امکانش هست بپرسم؟ سردار گفت: بله حتما هادی گفت: اگر صلاح ندونستید پاسخ ندید. میخواستم ببینم اگر شما بدون توضیحات من با این خبرنگار ملاقات می‌کردید می‌تونستید تشخیص بدید جاسوسه؟ سردار گفت: عکسش رو مجدد بده ببینم. هادی عکس نوال را از لای تقویمی که دستش بود درآورد. سردار عکس را نگاه کرد. دختری جذاب با آرایش عربی که در کنار پرچم مقاومت ایستاده، سردار گفت: عکس برای ایام اخیره؟ یا برای قدیم؟ یعنی میخوام بدونم: پوشش الانش اینه یا نه؟ هادی گفت: برای روزهای اخیر نیست ولی پوشش اخیرش همینه سردار گفت: اگر اینی هست که من دیدم و به فرض اینکه قبل از توضیحات شما میدیدم تا لحظه ای که سوالاتش رو نمی‌پرسید نمی‌تونستم حدس بزنم جاسوسه یا نه، ولی می‌تونستم حدس بزنم این داره با یک بالادستی خاصی کار میکنه هادی گفت: جسارتا میشه بیشتر توضیح بدید؟ سردار گفت: از این پوشش و این ظاهر میشه حدس زد این آدم داره با یه کارفرمایی همکاری میکنه که نفوذ خبرنگارش و تاثیر گذاری خبرنگارش براش مهمه، من این رو فهمیدم هادی تشکر کرد و خارج شد و به محل کارش رفت. از یکی از بچه ها درباره ی پیام علوی پرسید. همکار هادی پاسخ داد: اطلاعات کاملش رو در آوردیم. اینها برای یک موسسه هستند که مستقیم با مقاومت یا ارگان های ما همکاری نداره، منتها براش مهمه که از برند مقاومت استفاده کنه، یه تعداد سیاستمدار هم داره و برای اینکه در سیاست داخلی برای جامعه هدفی که مقاومت براش مهمه، اینها رو تبلیغ کنه، نیم نگاهی هم به مسئله ی مقاومت داره! هادی کمی فکر کرد و گفت: در مجموع چنین کاراکتری با این توضیحاتی که دادی به نظرت میدونه داره با موساد همکاری میکنه؟ مستقیم از وضعیت نوال خبر داره؟ همکار هادی پاسخ داد: هیچ چیزی قطعی نیست. منتها من با فهمی که نسبت به مسئله دارم و شناختی که از پیام و مجموعشون دارم حدس میزنم اینها خبر ندارن که نوال با موساد داره کار میکنه و صرفا به عنوان خبرنگار لبنانی دعوتش کردن. هادی گفت: خیلی خب، نمیخوام مطلع بشن یا حتی حساس بشن، منتها ارتباط هاشون با نوال حتی ارتباط های خصوصی و شخصیشون میخوام تحت رصد دقیق باشه، اگر مراوده ی اینها با نوال بیشتر از مسئله ی کاری بشه میشه حدس زد که موساد، یا شاید هم خود نوال به استفاده ی بیشتر از پیام نیاز داره، پس تاکید میکنم روابط شخصی اینها برام مهمه! از طرفی میخوام یه تماس با پیام بگیری و بگی: من از دفتر سردار فلانی هستم، دیدم همچین همایشی دارید خوشحال شدیم و اگر کمکی از دست ما برمیاد به ما بگید. خودت رو هر طور شده به پیام نزدیک کن و باهاش طرح رفاقت بریز و غیر مستقیم ازش آمار بگیر ببین چطوری به نوال رسیدن! همکار هادی در پاسخ گفت: چشم ولی به نظرت اگر اینا با نوال همکار باشن تو حرف زدنش با من معلوم میشه؟ هادی گفت: اصلا نمیخوام در صحبت هاش معلوم بشه، صرفا میخوام بدونم مسئله رو چطور برات روایت میکنه، نوع روایت کردنش برام مهمه! مرتضی نوال را در لبنان با اطلاعاتی که برای تهران فرستاده بود رسما تحویل برادران در تهران داده بود و خیلی پیگیر مسئله نبود. نوال از بیروت خارج شد و به تهران آمد و همان ابتدا در فرودگاه با پیام رو به رو شد. او به عنوان یک دخترک لبنانی برای پیام آنقدر جذاب بود که دلش را با خودش برد و ذهن پیام را حسابی مشغول کرد. نوال از همان فرودگاه تا توانست با پیام گرم گرفت. از او خیلی تشکر کرد و به محل اقامتی که برایش مشخص کرده بودند منتقل شد. تمام فکر و ذکر پیام از لحظه ی دیدار حضوری با نوال و به محض دیدن رفتارش شده بود نوال! ذهنش مشغول شده بود. وسط فکر و ذکرهای پیام فردی که هادی به عنوان رابط به پیام وصل کرده بود با او تماس گرفت. + سلام، محسن هستم. از دفتر سردار با شما تماس گرفتم، راجع به همایشی که دارید برگزار می‌کنید. میخواستم حضوری ببینمت وقت داری؟ - بله حتما، چرا که نه؟ کجا همدیگه رو ببینیم؟ + نمیدونم اگر دوست داشتی شما بیا دفتر ما، وگرنه من میام سمت شما - اتفاقا ایده ی خوبیه من میام دفتر سردار، برای ساعت 18 امروز اونجا باشم خوبه؟ + بله مشکلی نیست. بیا، رسیدی جلوی درب ورودی تماس بگیر من هماهنگ کنم بیای داخل محسن به محض اینکه تلفن را گذاشت با هادی تماس گرفت: + اگر ممکنه هماهنگ کنید من برم دفتر سردار، اونجا پیام رو ببینم. - هیچ مشکلی نیس من با رئیس دفتر حاجی صحبت کردم، اونجا کاملا وانمود میکنن که تو در دفتر حاجی کار میکنی، یه اتاق در اختیارت هست اونجا با پیام کارها رو پیگیری کن، شماره‌ی رئیس دفتر حاجی رو میدم بهش یه زنگ بزنم + خیلی ممنونم چ، همین الان پیگیر میشم محسن به دفتر سردار رفت. برای عادی سازی محیطی را برای محسن آماده کرده بودند تا پیام برسد. ادامه دارد.... @TahlilgarPlus