تحلیلگر پلاس
قسمت بیست و چهارم / نوال با حزب تماس گرفت: من برای یک نشست مهم با موضوع مقاومت به تهران دعوت شدم.
قسمت بیست و پنجم /
هادی میخواست از اتاق سردار خارج شود، یک لحظه ایستاد و گفت: ببخشید حاج آقا یه سوال شخصی دارم برای تجربیات خودم، جسارتا امکانش هست بپرسم؟
سردار گفت: بله حتما
هادی گفت: اگر صلاح ندونستید پاسخ ندید. میخواستم ببینم اگر شما بدون توضیحات من با این خبرنگار ملاقات میکردید میتونستید تشخیص بدید جاسوسه؟
سردار گفت: عکسش رو مجدد بده ببینم.
هادی عکس نوال را از لای تقویمی که دستش بود درآورد.
سردار عکس را نگاه کرد. دختری جذاب با آرایش عربی که در کنار پرچم مقاومت ایستاده، سردار گفت: عکس برای ایام اخیره؟ یا برای قدیم؟ یعنی میخوام بدونم: پوشش الانش اینه یا نه؟
هادی گفت: برای روزهای اخیر نیست ولی پوشش اخیرش همینه
سردار گفت: اگر اینی هست که من دیدم و به فرض اینکه قبل از توضیحات شما میدیدم تا لحظه ای که سوالاتش رو نمیپرسید نمیتونستم حدس بزنم جاسوسه یا نه، ولی میتونستم حدس بزنم این داره با یک بالادستی خاصی کار میکنه
هادی گفت: جسارتا میشه بیشتر توضیح بدید؟
سردار گفت: از این پوشش و این ظاهر میشه حدس زد این آدم داره با یه کارفرمایی همکاری میکنه که نفوذ خبرنگارش و تاثیر گذاری خبرنگارش براش مهمه، من این رو فهمیدم
هادی تشکر کرد و خارج شد و به محل کارش رفت. از یکی از بچه ها درباره ی پیام علوی پرسید.
همکار هادی پاسخ داد: اطلاعات کاملش رو در آوردیم. اینها برای یک موسسه هستند که مستقیم با مقاومت یا ارگان های ما همکاری نداره، منتها براش مهمه که از برند مقاومت استفاده کنه، یه تعداد سیاستمدار هم داره و برای اینکه در سیاست داخلی برای جامعه هدفی که مقاومت براش مهمه، اینها رو تبلیغ کنه، نیم نگاهی هم به مسئله ی مقاومت داره!
هادی کمی فکر کرد و گفت: در مجموع چنین کاراکتری با این توضیحاتی که دادی به نظرت میدونه داره با موساد همکاری میکنه؟ مستقیم از وضعیت نوال خبر داره؟
همکار هادی پاسخ داد: هیچ چیزی قطعی نیست. منتها من با فهمی که نسبت به مسئله دارم و شناختی که از پیام و مجموعشون دارم حدس میزنم اینها خبر ندارن که نوال با موساد داره کار میکنه و صرفا به عنوان خبرنگار لبنانی دعوتش کردن.
هادی گفت: خیلی خب، نمیخوام مطلع بشن یا حتی حساس بشن، منتها ارتباط هاشون با نوال حتی ارتباط های خصوصی و شخصیشون میخوام تحت رصد دقیق باشه، اگر مراوده ی اینها با نوال بیشتر از مسئله ی کاری بشه میشه حدس زد که موساد، یا شاید هم خود نوال به استفاده ی بیشتر از پیام نیاز داره، پس تاکید میکنم روابط شخصی اینها برام مهمه! از طرفی میخوام یه تماس با پیام بگیری و بگی: من از دفتر سردار فلانی هستم، دیدم همچین همایشی دارید خوشحال شدیم و اگر کمکی از دست ما برمیاد به ما بگید. خودت رو هر طور شده به پیام نزدیک کن و باهاش طرح رفاقت بریز و غیر مستقیم ازش آمار بگیر ببین چطوری به نوال رسیدن!
همکار هادی در پاسخ گفت: چشم ولی به نظرت اگر اینا با نوال همکار باشن تو حرف زدنش با من معلوم میشه؟
هادی گفت: اصلا نمیخوام در صحبت هاش معلوم بشه، صرفا میخوام بدونم مسئله رو چطور برات روایت میکنه، نوع روایت کردنش برام مهمه!
مرتضی نوال را در لبنان با اطلاعاتی که برای تهران فرستاده بود رسما تحویل برادران در تهران داده بود و خیلی پیگیر مسئله نبود.
نوال از بیروت خارج شد و به تهران آمد و همان ابتدا در فرودگاه با پیام رو به رو شد. او به عنوان یک دخترک لبنانی برای پیام آنقدر جذاب بود که دلش را با خودش برد و ذهن پیام را حسابی مشغول کرد.
نوال از همان فرودگاه تا توانست با پیام گرم گرفت. از او خیلی تشکر کرد و به محل اقامتی که برایش مشخص کرده بودند منتقل شد.
تمام فکر و ذکر پیام از لحظه ی دیدار حضوری با نوال و به محض دیدن رفتارش شده بود نوال!
ذهنش مشغول شده بود.
وسط فکر و ذکرهای پیام فردی که هادی به عنوان رابط به پیام وصل کرده بود با او تماس گرفت.
+ سلام، محسن هستم. از دفتر سردار با شما تماس گرفتم، راجع به همایشی که دارید برگزار میکنید. میخواستم حضوری ببینمت وقت داری؟
- بله حتما، چرا که نه؟ کجا همدیگه رو ببینیم؟
+ نمیدونم اگر دوست داشتی شما بیا دفتر ما، وگرنه من میام سمت شما
- اتفاقا ایده ی خوبیه من میام دفتر سردار، برای ساعت 18 امروز اونجا باشم خوبه؟
+ بله مشکلی نیست. بیا، رسیدی جلوی درب ورودی تماس بگیر من هماهنگ کنم بیای داخل
محسن به محض اینکه تلفن را گذاشت با هادی تماس گرفت:
+ اگر ممکنه هماهنگ کنید من برم دفتر سردار، اونجا پیام رو ببینم.
- هیچ مشکلی نیس من با رئیس دفتر حاجی صحبت کردم، اونجا کاملا وانمود میکنن که تو در دفتر حاجی کار میکنی، یه اتاق در اختیارت هست اونجا با پیام کارها رو پیگیری کن، شمارهی رئیس دفتر حاجی رو میدم بهش یه زنگ بزنم
+ خیلی ممنونم چ، همین الان پیگیر میشم
محسن به دفتر سردار رفت. برای عادی سازی محیطی را برای محسن آماده کرده بودند تا پیام برسد.
ادامه دارد....
@TahlilgarPlus
27.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لعنت به من اگر احوال بپرسم
#حکایت
@TahlilgarPlus
33.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حماسه رستم در جنگ روم / شاهنامه ی فردوسی به زبان ساده (قسمت ۱۵)
💠 در این برنامه #شاهنامه ی فردوسی به داستان کاووس و زمانی که روم و بربر و مصر علیه ایران متحد میشوند و اتفاقات پس از ان خواهیم پرداخت. / این ویدئو تقدیم میشود به هم وطنهای ایرانی، دوستان افغانستانی و تاجیکستانی و ترکمنستانی و ازبکستانی و تمام کسانی که روزی عضوی از حوزه ی تمدنی مشترکی بوده اند.
@TahlilgarPlus
30.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من ملحد هستم
#حکایت
@TahlilgarPlus
تحلیلگر پلاس
قسمت بیست و پنجم / هادی میخواست از اتاق سردار خارج شود، یک لحظه ایستاد و گفت: ببخشید حاج آقا یه سو
قسمت بیست و ششم /
محسن از همان لحظه که "هادی" دستور داد با پیام هماهنگ شد
اولین دیدار محسن با هادی به شکلی بود که پیام نه تنها با محسن کاملا رفیق شد بلکه محسن را برادری دید که احساس کرد هم میتواند رویش حساب کند هم میتواند او را محرم بداند و در مورد برخی مشکلات خصوصی خود با او صحبت کند
پیام در صحبتهایش با محسن یکی دو تا اظهارنظر سیاسی تند هم داشت که محسن کاملا با آن مخالف بود اما طوری در آن مورد با پیام همراهی و او را تایید کرد که دل پیام محکم تر شد و محسن را بیش از پیش رفیقی قابل اعتماد تصور کرد
یک ویژگی اخلاقی محسن این بود که اگر با اصلاح طلب، اصولگرا، برانداز یا با هر گروهی هم صحبت میشد و چیزی میگفتند کاملا همراهی میکرد، همراهی اش هم ریاکارانه، نفاق گونه یا برای فریب نبود
همین اخلاق محسن باعث شده بود هم رفقای زیادی از طیفهای مختلف داشته باشد، هم نزد همه محترم باشد هم بتواند افراد زیادی را به مرور با عقیده ی خود همراه کند.
محسن وسط صحبت هایی که پیام داشت به نوال هم رسید. به پیام گفت: این خانم رو چطور پیدا کردید؟
پیام گفت: من با بچه های رسانه ای لبنان در ارتباط هستم. برخی مخاطب های اکانت های خبر رسانی ما هستن، اونا یکی دو تاشون خبرهایی رو گاه و بی گاه برام میفرستن، نوال رو هم اونا بهم وصل کردن و من از طریق اونها باهاش ارتباط گرفتم و خدا همه رو خودش جور کرد و خیلی سریع و بی دردسرتر از همهی مهمونها اومد ایران.
نوال خیلی هم بی دردسر و اتفاقی نیامده بود، بخشی از پروژه ی موساد بود. محسن میدانست اما پیام نه...
محسن کمی فکر کرد. آنجا بود که فهمید موساد با پیام بی آنکه خودش بداند خیلی وقت است که در ارتباط است.
محسن به پیام گفت: جدی میگی؟ یه اکانت هماهنگ کرد نوال اومد ایران؟
پیام گفت: آره به همین راحتی
محسن گفت: واقعا کار خدا بوده ها، خودش برات همه چیز رو جور کرده
پیام گفت: آره واقعا نمیدونی چقدر برای این مراسم زحمت کشیدم، متوسل شدم به روح شهید مغنیه، خودش همه چی رو جور کنه
محسن کمی فکر کرد. میخواست ببیند میتواند نشانه ای از حس علاقه به نوال در پیام پیدا کند یا نه!
به پیام گفت: درسته، واقعا خود شهید عنایت کرده، درباره ی این خبرنگار لبنانیه هم اولین باره اومده ایران، فکر نکنم قبل از تو کسی تونسته باشه بیارتش ایران، انصافا دختره، جای خواهری واقعا خبرنگار متشخص، نجیب و با حیاییه.
پیام سری تکان داد و تایید کرد و بعد گفت: اتفاقا امروز یه دیدار باهاش دارم در دفتر خودمون درباره ی هماهنگی رسانه ای که باید انجام بشه.
بحث به اینجا که رسید محسن گفت: خب پس من خیلی مزاحمت نمیشم، برو برای جلسه آماده شو، بعدش هم به من یه زنگ بزن حتما میخوام ببینمت یه همفکری روی برخی مسائل داشته باشم.
پیام خوشحال بود که رفیقی پر نفوذی مثل محسن پیدا کرده از طرفی برایش مهم بود با او همکاری کند به محل کارش رفت تا زود تر نوال را ببیند.
برای نوال ماشین گرفتند تا به محل کار پیام بیاید. دخترکی با قدی متوسط و موهای فرفری طلایی رنگ و البته آن قدر پر که با وجود شالی که روی سرش انداخته بود، سرش بسیار بزرگتر به چشم می امد.
نوال وارد دفتر پیام شد. احوال پرسی گرمی با بچه های گروه کرد و بعد به دفتر پیام رفت تا کارها را با هم هماهنگ کنند. بسیار حواسش بود که حتما وسط گفتگو ها به شکلی که انگار غافل است شالش از سرش بیفتد و بعد به مانند کسی که انگار تازه با این قوانین جدید آشنا شده اما به آنها بی حد متعهد است فورا خودش را اصطلاحا جمع و جور کند.
پیام بیش از آنکه حواسش به کار باشد دلش با نوال بود. او بالاخره بحث ها را جمع و جور کرد و بعد از نوال خداحافظی کرد تا او برای جلسه ی فردا با سردار به هتل برود و کارها را جمع بندی کند و خودش برود سراغ محسن...
نوال به هتل رفت، پیام هم به محسن زنگ زد تا او را ببیند. محسن قرار بود شام را با پیام باشد. با هم درباره ی موضوعات مختلف صحبت کردند و بخشی از صحبت ها کاملا به زندگی شخصی دو طرف و گذشته و حال آنها وارد شد و بحث دوباره رسید به نوال
پیام داشت توضیح میداد که نوال در فرودگاه آمده چه ها گفتند و بعد تصاویری که روی خروجی رسانه رفته واکنش ها (به ویژه واکنش کاربران لبنانی چه بوده و ...) به هنگام توضیحات با تبلت خود عکس نوال را هم به محسن نشان داد.
محسن کمی به عکس نوال نگاه کرد و ذهنش درگیر تر شد. معمولا خانم ها وقتی موهایشان را رنگ می کنند بعد از یک مدت ریشه موها سیاه رنگ میشود اما نوال موهایش کاملا طلایی بود. مشخص بود او برای این چند روز که قصد آمدن به ایران را داشته موهایش را رنگ کرده است. این جزئیات همیشه برای محسن مهم بود چون میدانست پشت بعضی اتفاقات قطعا انگیزه هایی هست.
ادامه دارد....
@TahlilgarPlus
42.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میثم مدواری شیری که داعشی شکار میکرد / صدای مقاومت
💎ایران در سالیان اخیر قهرمان ها و فداکارهای زیادی به خود دیده است. از کسانی که با داعش جنگیده اند تا رزمنده های دفاع مقدس و پرستارهای فداکار در بحران کرونا و آتش نشان ها و ... . در این برنامه قصد داریم شهید قهرمان وطن، خلاصه ای از زندگی میثم مدواری رو با هم مرور کنیم.
@TahlilgarPlus
تحلیلگر پلاس
میثم مدواری شیری که داعشی شکار میکرد / صدای مقاومت 💎ایران در سالیان اخیر قهرمان ها و فداکارهای زیاد
اولین سری از برنامههای "صدای مقاومت" (که با موضوع قهرمانهای وطن خواهد بود) را در روز میلاد حضرت زینب (س) با عنوان شهید قهرمان وطن، شهید میثم مدواری شروع کردیم
برنامه را حتما ببینید
13.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی شیطان از فرعون تعجب کرد
#حکایت
@TahlilgarPlus
22.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حماسه رستم در جنگ روم / شاهنامه ی فردوسی به زبان ساده (قسمت ۱۶)
💠 در این برنامه #شاهنامه ی فردوسی به داستان کاووس و زمانی که روم و بربر و مصر علیه ایران متحد میشوند و اتفاقات پس از ان خواهیم پرداخت. / این ویدئو تقدیم میشود به هم وطنهای ایرانی، دوستان افغانستانی و تاجیکستانی و ترکمنستانی و ازبکستانی و تمام کسانی که روزی عضوی از حوزه ی تمدنی مشترکی بوده اند.
@TahlilgarPlus
May 11
15.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان عجیب گاندی
#حکایت
@TahlilgarPlus