هدایت شده از طرحی نو🌱
🔴 غولها و دستگاه کوتولهپرور
🔹غولها در دروازه ورودی شهر، دستگاهی ساخته بودند که آدم بزرگها را تبدیل به کوتوله میکرد. شهر پُر شده بود از کوتولهها.
🔸غول جوان مجبور بود هر روز برای جمعآوری هیزم، راه تکراری خانه تا جنگل را طی کند. یک روز که از جنگل بر میگشت پروانهای توجه او را جلب کرد. ردّ او را گرفت و به چشمهای درخشنده رسید. کنار چشمه، پیری نشسته بود. این دیدار به انسی عمیق تبدیل شد. غول جوان هر روز به بهانه آبتنی، روانه چشمه میشد. با هر ملاقات، حجابهای بیشتری از اندیشه او کنار رفته و افقهای دورتری را میدید. یک روز که غول جوان برای دیدن پیر، راه چشمه را در پیش گرفته بود سئوالی در ذهنش شکل گرفت. چرا در ورودی شهر دستگاه کوتولهساز قرار گرفته است؟ او تصمیم گرفت این سئوال را از پیر دانا بپرسد.
🔹پیر سرش را پایین انداخته بود گویی مطلبی را سبک سنگین میکرد. سرش را بالا آورده و با آرامش به صورت جوان نگاه کرد. دیگر اثری از غول در چهرهاش باقی نمانده بود. او رازی را که سالها در دل پنهان داشته بود با جوان در میان گذاشت. نگهبانان شهر، غول نیستند آنها فرهیختگان شهر هستند که وظیفه محافظت از آن را بر عهده داشتند. غولی میان آنها نفوذ کرده و معجون قدرتطلبی را به آنها خورانده است. این معجون، روحشان را تسخیر و عقلشان را از بین برده است و به شکل غول درآمدهاند. جوان پرسید راه از بین بردن طلسم چیست؟ پیر، معجونِ آگاهی را به جوان داد و از او خواست در نیمه شب که ماه کامل میشود این معجون را در رودخانۀ کنار دروازه شهر بریزد. با از بین رفتن طلسمها، فرهیختگان شهر به صورت و سیرت آدمیان بازگشتند.
🔸جوان ملتمسانه به پیر گفت: امکان ندارد چند روز بیشتر در شهر بمانید؟ پیر گفت: نه ماموریت من در این شهر پایان یافته و باید بروم. جوان که گویا جز رضایت چارهای دیگر نداشت گفت: حالا که میروید نصیحتی کنید که توشه راه ما باشد. پیر گفت: هدف از ساختن دستگاه در ورودی شهر این بود که مردم شهر به رشد و تعالی برسند ولی با طلسم شدن بزرگان و فرهیختگان شهر به وسیله غولها، این دستگاه به دستگاه کوتولهپرور تبدیل شد. باید به کمک فرهیختگان دستگاهی بسازید که همه مردم شهر را به رشد و تعالی برساند. پیر دو بال در آورده و به آسمان پر کشید. جوان در حالیکه اشک از چشمانش جاری بود فریاد زد بعد از آن چه کنیم؟ پیر در حالیکه در افق ناپدید میشد گفت: دستگاهی بزرگتر بسازید که همه مردم دنیا را به رشد و تعالی برساند. پایان
.............
پ ن: اندیشمندان اسلامی برای نقش آفرینی بیشتر کشورهای اسلامی در نظم نوین جهانی، نیاز به توسعه دستگاه فکری خود دارند.
✍️ #محمد_میرزایی
#طرحی_نو
#داستان
به (طرحی نو) بپیوندید. 👇👇
🆔 @Tarhi_No1
هدایت شده از طرحی نو🌱
⚫️ کجایی سردار
▪️سلام سردار، نمیدانم کجایی؛ در شام بلا و کنار حرم بیبی زینب یا در یمن و کنار کودکان ستمدیده صعده، شایدم در فلسطین و کنار جوانان شجاع غزه یا در افغانستان و کنار اجساد دخترکان تکهتکه شده هزاره.
▪️یک سری هم به ایران بزن؛ میدانم که خیالت از آن راحت است، چون وقتی رفتی، امنترین کشور منطقه بود ولی اوضاع فرق کرده است.
▪️یادت هست سردار که میگفتی ایران حرم است؟ بیا ببین پای حرامیان به حرم باز شده است.
▪️چقدر نگران دو قطبی شدن کشور بودی و همیشه میگفتی ما یک خانوادهایم، بیا ببین دشمن چگونه بین این خانواده اختلاف انداخته است.
▪️همیشه بر احترام به بزرگترها تاکید میکردی بیا ببین چگونه حرمتِ بزرگ این خانواده را شکستهاند.
▪️همیشه نگران دخترکان بدحجاب خانواده بودی که مبادا اهریمنان گزندی به آنها برسانند بیا ببین چگونه این دخترکان را از ما جدا کردهاند.
▪️راستی سردار دست شکسته آرتین را دیدهای؟ بدن دریده شده آرمان چطور؟ کیان غرق به خون ...
▪️تو که طاقت دیدن اشکهای فرزندان شهدا را نداشتی بیا ببین در این سه ماه چقدر فرزندان مدافع امنیت، یتیم شدهاند.
▪️سردار، سری هم به زندانهای ایران بزن؛ جوانانی که میتوانستند هر کدام یک شهریاری یا احمدی روشن شوند، منتظر چوبه دار هستند.
▪️کجایی سردار؟ دلمان برایت تنگ شده است؛ به اشکهایت به لبخندهایت به دغدغههایت به تلنگرهایت.
▪️بیا سردار بیا بازهم برای ما سخن بگو، به یادمان بیاور که ما یک خانوادهایم، بیا و کسانی را که از این خانواده بریدهاند به آغوش خانواده برگردان، بیا سردار و از احترام به بزرگترِ این خانواده سخن بگو، بیا سردار و از حرم بودن ایران حرف بزن.
▪️کجایی سردار ...
✍️ #محمد_میرزایی
#طرحی_نو
به (طرحی نو) بپیوندید. 👇👇
🆔 @Tarhi_No1