eitaa logo
تهذیب حوزه علمیه آیت الله ایروانی(ره)
251 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
40 فایل
رهبر حکیم انقلاب: در جمهوری اسلامی هرجا که قرار گرفته‌‌‌اید، همان‌‌‌جا را "مرکز دنیا" بدانید و آگاه باشید که همه‌‌‌ی کارها به شما متوجه است
مشاهده در ایتا
دانلود
[۱۵] 🌷 والامقام ❣از خــون چشم حــمید بگویم؛ آن دو شبی کــه در بودیم و حمید اصلا چشم روی هم نگذاشت... ناغافل دیدم از چشم های حـمید دارد خون می‌آید؛ داد زدم: حمید! چشم هات... ترکش خــورده؟ خندیـد... برگــشت زل زد بهم، گــذاشت خــودم بفهمم بعد از دو شــــبانه روز کــار و بــی خــوابی، مــویرگ هــای چشمش پــاره شــده و اون خــون... 🆔 @tahzibiravane
[۱۶] 🌷 شهید مدافع حرم مهدی عزیزی 💠 یک روز نشسته بودم توی حیاط مسجد، مهدی آمد کنار من نشست. یک دفعه چشمش افتاد به عکس شهدا که بالای دیوارهای مسجد نصب شده بود. رو به من کرد و با حسرت گفت: یعنی میشه یک روز هم عکس مارا بزنند آن بالا پیش شهدا؟ گفتم : آنها برای زمان خودشان بودند. تو باید بروی زمان خودت را پیدا کنی چند وقت بعد عباس آقا داشت دنبال عکس مهدی میگشت تا بزند آن بالا پیش شهدا... 🆔 @tahzibiravane
[۱۷] 🌷 محسن صداقت (از همراهان سردار زاهدی در واقعه حمله به کنسولگری ایران در دمشق) 🔸سه شب قبل از شهادت، شهید محسن صداقت خواب سردار شهید سلیمانی را در محل کارش می بیند. شهید گلایه می کند که دوستانم رفتند و من تنها موندم. سردار سلیمانی هم در پاسخ فرموند: نگران نباش تو هم بزودی به ما ملحق می شوی.. و شهید چقدر زود به آرزوی قلبی اش رسید... 🔹نقل از همسر شهید 🆔 @tahzibiravane
[۱۸] 🌷 شهیدان زنده‌اند... ✍️پیکرش را با یک شهید دیگر تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می‌گفت: یکی‌شان آمد به خوابم و گفت: جنازه‌ی من رو فعلاً تحویل خانواده‌ام ندید! از خواب بیدار شدم. هر چه فکر کردم کدام یک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن خواب بوده دیگه. فردا قرار بود جنازه‌ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. این‌بار فوراً اسمشو پرسیدم. گفت: امیرناصر سلیمانی. از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازه‌ها. روی سینه یکی‌شان نوشته بود «شهید امیر ناصر سلیمانی». بعدها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده‌اش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخورد. 📚فرمانده، فرمان قهقهه، ص۳۶ 🆔 @tahzibiravane
[۱۹] 🌷 مدافع حرم عباس دانشگر ▫️برای انجام کاری به لپ‌تاپش نیاز داشتم. بین کار، چشمم به پوشه‌ای خورد که نامش باعث تعجبم شد: «عشق من» کنجکاو شدم و با خودم فکر می‌کردم که چه کسی می‌تواند عشق عباس باشد؟! از سر کنجکاوی برادرانه، پوشه را باز کردم. حجم زیادی از عکس‌ها و فیلم‌های حضرت آقا را در آن پوشه گردآوری کرده بود. ▪️خودم در رایانه شخصی‌ام، فیلم‌ها و عکس‌های حضرت آقا را در پوشه‌ای به نام «رهبری» ذخیره کرده بودم اما او رهبری را جور دیگری خطاب کرده بود و این نشان ارادتش بود و برای من درس‌آموز. 🆔 @tahzibiravane
[۲۰] 🌷 سید علی اکبر شجاعیان (از فرمانده گردانهای لشگر ۲۵ کربلا) 🔘خيره شده بود به هلي‌كوپتر انگار اولين بار است كه مي‌بيند. گفت: اين آهن‌پاره ساخته دست انسان است و پرواز مي‌كند. انسان اگر خودش بخواهد تا كجا بالا مي‌رود؟ ▪️تا ديدمش رفتم جلو و روبوسي كردم. گفتم مبارك باشد، پزشكي قبول شدي! ولي انگار براش اهميتي نداشت. با تبسّم گفت: هر وقت شدم بهم تبريك بگین. 🆔 @tahzibiravane ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
[۲۱] 🌷 مدافع حرم سیدرضا طاهر ▫️قصد داشتم برای اربعین به کربلا برم. پیاده روی نجف تا کربلا، به نیابت از شهیدم و همه شهدا... همه بهم میگفتن سید محمدو تنها نذار و نرو؛ اون بچه تو این موقعیت به حضورت نیاز داره ولی من با اطمینان میگفتم: سید محمد مشکلی نداره، اونو می سپرم به باباش. حتما باباش مراقبش هست که این سفرو برام جور کرده. دلم پر میزد برای رفتن سید محمدو گذاشتم پیش مامانم و رفتم. مامانم باجون و دل مراقبش بود... یه شب که همه خواب بودن، مامانم با صدای بلندِ خنده های سید محمد از خواب بیدار میشه و میبینه که بلند بلند و از ته دل میخنده. بعد چند لحظه بیدار میشه و میگه: مادر جون، باباجونم اومد پیشم. بالا بود، پیش سقف. کلی باهام بازی کرد. برام غذا آورد. بهم گفت: سیدمحمد از چیزی نترس من همیشه پیشتم... ✍به نقل از همسر شهید 🆔 @tahzibiravane
[۲۲] 🌷 علی اصغر خنکدار ♦️وقتی قایق ها بسمت فاو حرکت کردند، در میان تلاطم خروشان اروند، اصغر ناگهان ازجا برخاست و گفت: بچه ها سوگند به خدا من کربلا را میبینم...بچه ها بلند شید اباعبدالله را میبینم...بچه ها بلند شید کربلا را ببینید! سخانش که تمام شد گلوله ای آمد و درست نشست روی پیشانی اش؛ آرام وسط قایق زانو زد. خشک مان زده بود. بصورتش خیره شدم مثل قرص ماه می درخشید و خون موهایش را خضاب کرده بود... 🆔 @tahzibiravane
[۲۳] 🌷 مهدی نوروزی (از بسیجیان مجاهد در ایام فتنه ۸۸ و از شهدای برجسته مدافع حرم) ☑️ محمدهادی ۲۰ روزه بود که گریه عجیبی می‌کرد. آن موقع در تهران تنها بودیم، خانواده‌ام نزدیکم نبودند و مادرم هم تهران نبودند. زنگ زدم که: آقامهدی! بچه دارد عجیب گریه می‌کند. از وقتی که به دنیا آمده بود آرام بود و اصلاً گریه نمی‌کرد. آقامهدی همیشه می‌گفتند: چون من خدمت نظام را می‌کنم، خدا به این بچه آرامش داده است که بتوانی دست تنها به کارهایت برسی. آن روز به ایشان گفتم: بچه دارد گریه می‌کند و کاری از دستم برنمی‌آید. به من گفتند: گوشی را روی آیفون بگذار تا صدایش کنم و بچه پس از شنیدن صدای پدرش در آغوشم خوابید، بدون این‌که شیری بخورد یا لازم باشد تکانش بدهم... 💔راوی: همسر شهید 🆔 @tahzibiravane
[۲۴] 🌷 غلامحسین حقانی (از شهدای واقعه هفتم تیر ۱۳۶۰) 🔘«الان من مامان هستم!» خیلی با محبت بود و با خوش‌اخلاقی و متانتش، آدم را آرام می‌کرد. حتی شده بود من بداخلاقی می‌کردم؛ ولی او هیچ‌وقت حتی یک داد هم نکشید... گاهی دو ماه نبود؛ اما وقتی می‌آمد، با خوبی‌هایش جبران می‌کرد. مسافرت می‌رفتیم مشهد؛ آنجا می‌گفت بچه‌ها مال من! شما کار نداشته باش! از بچه‌ها مراقبت می‌کرد و میگفت: تا حالا تو بچه‌ها رو نگه می‌داشتی، حالا من می‌خواهم نگه دارم! با شوخی می‌گفت الان من مامان هستم! به بچه‌ها می‌گفت هر کاری دارید، الان به من بگویید؛ مامان‌تان به اندازه کافی زحمت کشیده است... 💬 به نقل از همسر شهید 🆔 @tahzibiravane
[۲۵] 🌷 سرلشگر خلبان عباس بابایی (شهیدی که عید قربان فدایی ولایت شد) ✨با اصرار می‌خواست از طبقه‌ی دومِ آسایشگاه به طبقه‌ی اول منتقل شود. با تعجب گفتم: «به خاطر همین من رو از دزفول کشوندی تهران؟!» گفت: «طبقه‌ی دوم مشرف به خوابگاه دخترانه است. دوست ندارم در معرض گناه باشم». 🔸وقتی خواسته‌اش را با مسئول آسایشگاه در میان گذاشتم نیش خندی زد و با لحن خاصی گفت: «آسایشگاه بالا کُلی سرقفلی داره، ولی به روی چشم منتقلش می‌کنم پایین». 📚کتــاب پرواز تا بی‌نهایت، ص35 ‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🆔 @tahzibiravane
[۲۶] 🌷 طیب حاج رضایی (از شهدای انقلاب اسلامی که بخاطر خودداری از دروغ بستن به امام(ره) اعدام شد) ❣"طیب" واقعا عاشق امام حسین(ع) بود. وقتی مادرم به بعضی از خرج‌هاش اعتراض می کرد، می گفت: من زندگی و پولی رو که به دست میارم به دو قسمت تقسیم می کنم: یه قسمتش رو خرج خودم می کنم یه قسمت دیگه اش رو خرج امام حسین(ع) می کنم... همیشه تو همون میدون تره بار گوسفندای زیادی می‌خرید و میذاشت بچرند و پروار بشن تا محرم تو حسینیه ها و تکیه ها خرج امام حسین (ع) بشن. 📌عکس: حضور رهبر فرزانه انقلاب بر سر مزار شهید در حرم مطهر حضرت عبدالعظیم(ع) 🆔 @tahzibiravane