#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️ وقتی ازش میخواستیم برای یکی دعا کند،
▫️ دیگر به این راحتیها یادش نمیرفت.
▫️ تا مدتها بعدش میپرسید: «آن بندۀ خدا چی شد؟»
▫️ روز آخری هم که دیدمش، گفت: «مریض شما حالشان بهتر شد؟»
▫️ گفتم: «بله، فعلاً مرخص شده و توی خانه است.»
▫️ گفت: «مراقب باشید بیماریاش برنگردد؛ برای شفای کامل صدقه بدهید؛ به افراد زیادی صدقه بدهید، حتی اگر مقدارش کم باشد...»
📚 به شیوه باران، ص۶٧
🗓 سهشنبه ٧ بهمن ماه ١٣٩٩
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️ از درِ مسجد وارد صحن جمکران شدیم.
▫️ از بلندگو کسی با امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف درد و دل میکرد: «مولا جان! کاش میدانستیم کجا تشریف دارید...؟»
▫️ آقا زیر لب زمزمه میکرد: «کجا تشریف ندارند؟!»
📚 به شیوه باران، ص۴٠
🗓 سهشنبه ٢١ بهمن ماه ١٣٩٩
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️ این دهههای آخر عمر با اینکه خیلی سختش بود،
▫️ باز هم کارهای شخصی را مثل همیشه خودش انجام میداد.
▫️ برای تجدید وضو رفته بود توی حیاط.
▫️ چند ساعتی گذشت و اهل خانه متوجه نبودنش شدند.
▫️ دیدند روی زمین افتاده و همانطور تسبیح به دست ذکر میگوید.
▫️ گفتند: «وقتی زمین خوردید، چرا صدا نزدید؟»
▫️ گفته بود: «گفتم شاید خواب باشید، یا کاری داشته باشید.»
📚 به شیوه باران، ص۶٩
.
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️ در سال آخر، وسط درس حالش بد میشد.
▫️ یک روز سرفههای پیدرپی امانش نمیدادند.
▫️ جعبۀ دستمالکاغذی روی میز تمام شد و سرفۀ او نه!
▫️ به نزدیکانش میگفتیم: «اینقدر سختش است، بهتر نیست نیاید و استراحت کند؟»
▫️ میگفتند: «راضیاش میکنیم.»
▫️ فردا باز دیدیم سر ساعت آمده...
▫️ شرمنده میشدیم؛
▫️ کتابمان را محکمتر توی دست میگرفتیم.
📚 به شیوه باران، ص٧٠
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️ توی مسجد کیپتاکیپ جمعیت بود.
▫️ بعد از روضه، بلند شد و برای مردم دست تکان داد؛
▫️ اینبار اما نه به کوتاهی همیشه.
▫️ بند پردهای که قسمت زنانۀ مسجد را جدا میکرد، پاره شد و افتاد.
▫️ حالا زن و مرد با شوق نگاهش میکردند؛ و او انگار ازشان دلجویی میکرد.
▫️ توی دلم گفتم: «چرا مثل همیشه زود نمیرود؟ چرا دل نمیکَند؟»
👋 نمیدانستم روضۀ آخر است...
📚 به شیوه باران، ص٧١
🗓 سهشنبه ١٢ اسفند ماه ١٣٩٩
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
این طرف حیاط، کنار حوض یک درخت انار بود.
کنار انار، بوتۀ گل محمدی.
آنطرف حیاط هم یک درخت خرزهرۀ بزرگ که مدام گلبرگهاش میریخت؛
و یک نفر باید هر روز جارو بهدست، به داد حیاط میرسید.
جمعه بعد از روضه داشت کنار حوض وضو میگرفت.
گفتم: «آقا! اجازه بدهید این خرزهره را ببُریم. درخت میوه که نیست؛ فقط حیاط را کثیف میکند.»
با مهربانی و خنده گفت: «نه! این را علی آقا [فرزند ایشان] کاشته؛ نباید بِبُرید.»
مهربانی، از چشمهایش میبارید.
📚 به شیوه باران، ص۴۵
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️ گفتم: «آقا! شوهرخواهرم مریض است؛ توی حرم دعایش کنید.»
▫️ پرسید: «چه بیماریای دارد؟»
▫️ با شرمندگی گفتم: «روانی است.»
▫️ گفت: «همۀ ما روانی هستیم؛ اگر نبودیم، گناه نمیکردیم...».
📚 به شیوه باران، ص١٩
🗓 سهشنبه ٣ فروردین ماه ١۴٠٠
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️داشت میرفت مکه، و میخواست آنجا هرطور شده امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف را ببیند.
▪️رفته بود[محضر آیتالله بهجت قدسسره] دستورالعمل بگیرد که چه کند برای رسیدن به این آرزو؟
▫️منتظر بود بشنود که فلانذکر را اینقدر بار تکرار کن؛ یا فلاننماز را این تعداد شب بخوان.
▪️آقا اما فقط گفته بود: «تا ما چقدر بهوجود و حضور حضرت باور داشته باشیم؟!» (بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان)
📚 به شیوه باران، ص34
🗓 سهشنبه ١٠ فروردین ماه ١۴٠٠
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
□ چند وقت پیش از آقا پرسیدم: «چطور می شود امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف را درک کرد؟»
▪️ گفتند: «زیاد قرآن بخوانید و به قرآن زیاد نگاه کنید.»
□ از وقتی این حرف را زدند، قرآن خواندن روزانه ام ترک نشده بود؛
اما امروز خیلی دلم گرفت.
▪️ با خودم گفتم: «توی این مدت، چرا نباید یک حس نزدیکی به امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف داشته باشم؟»
□ بعد از جلسه، بدون اینکه حرفی بزنم، آقا برگشتند به من گفتند: «چشم آدم باید مواظب باشه. اگر کسی می خواد آقا امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف رو ببینه، باید مواظب چشمش باشه که گناه نکنه.»
▪️ سرم را انداختم پایین. حساب و کتاب چشم هایم خیلی وقت بود از دستم در رفته بود. (بر اساس خاطرۀ یکی از مرتبطین)
📚 در خانه اگر کس است، ص ۴٣
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️آمده بود و با اصرار میگفت: «آقا، دستورالعمل بدهید!»
▪️پاسخی نشنید.
▫️باز تکرار کرد: «به من یک دستورالعملی بدهید!»
▪️آقا با تندی گفت: «دستورالعمل؟! دستورالعمل؟! دستورالعمل که چیزی نیست؛ کو عملکننده آقا؟!»
▫️مرد، باز خواستهاش را تکرار کرد.
▪️اینبار آقا گفت: «یک حرفی به شما میزنم که اگر هزار سال هم بگردید، همین است؛ و غیر از این نیست: بروید و گناه نکنید!»
📚 به شیوه باران، ص٢١
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
🔹گفته بود: «توی حرم که مشغول نماز و دعا هستم، هر کس میآید کنار سجّادهام، منتظر مینشیند تا سؤالی کند یا حرفی بزند، از همان لحظه او را هم در آن نماز و دعا شریک میکنم.»
📚 به شیوه باران، ص30
🗓 سهشنبه 11 خرداد ماه 1400
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️وسط نماز جماعت هفتهشت نفرۀمان،
▫️صدای مهیبی بلند شد؛
▫️شعلههای زرد و نارنجی از داخل بخاری نفتی زبانه کشید.
▫️دستپاچه و هراسان نماز را شکستیم و پریدیم بیرون.
▫️آتش فرونشست.
▫️آقا آرام نشسته بود آن جلو...
▫️رسیده بود به سلام آخر نماز...
📚 به شیوه باران، ص31