eitaa logo
تاج بندگی
186 دنبال‌کننده
348 عکس
454 ویدیو
3 فایل
خواهر من مدافع حرم باش مراقب چادر مادرم باش ارتباط با ادمین. @najis2h منتظر انتقادات پیشنهادات شما هستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام خدمت همراهان عزیز سوال پرسیدن رمان چند قسمته جواب ۱۰۰ قسمت
6.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الان اگه عصر جدید بود عالم و پر میکردن ماشاالله واقعا عجیبه ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🙏لطفا کانال مارا را به دوستانتان معرفی کنید ╭┅────────┅╮ 🌹@tajbandegii ╰┅────────┅╯
سحر هفتم ماه رمضان دلم یاد شب هفتم محرم کرد رباب فرمود علی جان دو دستم را به زیر آب بردم حلالم کن نبودی آب خوردم حاجت روا باشید با دستای باب الحوائج رباب ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🙏لطفا کانال مارا را به دوستانتان معرفی کنید ╭┅────────┅╮ 🌹@tajbandegii ╰┅────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگفت: دنبالِ شهادت نرو.. کھ اگه دنبالش بری بهش نمیرسی🍂 یه کاری کن شهادت دنبال تو باشه ..!❤️🌱 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🙏لطفا کانال مارا را به دوستانتان معرفی کنید ╭┅────────┅╮ 🌹@tajbandegii ╰┅────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماز کاملش خوبه..🤣🤣 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🙏لطفا کانال مارا را به دوستانتان معرفی کنید ╭┅────────┅╮ 🌹@tajbandegii ╰┅────────┅╯
❥••●❥●••❥ 💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با اشک‌هایم به مصطفی التماس می‌کردم :«تورو خدا پیداش کنید!» بی‌قراری‌هایم صبرش را تمام کرده و تماس‌هایش به جایی نمی‌رسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟» 💠 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» مادرش مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمی‌خواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد. دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال می‌زد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟» 💠 از صدایم تنهایی می‌بارید و خبر زینبیه رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من سُنی‌ام، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمی‌تونم اینجا بشینم تا حرم بیفته دست اون کافرا!» در را گشود و دلش پیش اشک‌هایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر شیعه را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعه‌اس یا ایرانیه!» و می‌ترسید این اشک‌ها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد. 💠 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من می‌ترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح حضرت زینب (علیهاالسلام) شدم. تلوزیون سوریه فقط از نبرد حمص و حلب می‌گفت، ولی از دمشق و زینبیه حرفی نمی‌زد و از همین سکوت مطلق حس می‌کردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم. 💠 اگر پای تروریست‌ها به داریا می‌رسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه می‌کردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهایی‌مان اضافه شد. باورمان نمی‌شد به این سرعت به داریا رسیده باشند و مادرش می‌دانست این خانه با تمام خانه‌های شهر تفاوت دارد که در و پنجره‌ها را از داخل قفل کرد. 💠 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم آیت الکرسی می‌خواند و یک نفس نجوا می‌کرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمی‌دانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد. ... ❥••●❥●••❥ به قلـ✍️ـم ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🙏لطفا کانال مارا را به دوستانتان معرفی کنید ╭┅────────┅╮ 🌹@tajbandegii ╰┅────────┅╯
❥••●❥●••❥ حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریست‌های ارتش آزاد جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهم‌السلام) چنگ می‌زدم تا معجزه‌ای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد. 💠 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود. خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه وحشت کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بی‌پاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟» همچنان صدای تیراندازی شنیده می‌شد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاری‌ام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.» 💠 این بی‌خبری دیگر داشت جانم را می‌گرفت و امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی می‌افتاد نمی‌تونستم جواب برادرتون رو بدم!» مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمی‌رفت جلوتر بیاید و دلش پیش زینبیه مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!» 💠 و حکایت به همینجا ختم نمی‌شد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه شیعه‌های اطراف دمشق رو آتیش می‌زنن تا مجبور شن فرار کنن!» سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمی‌ذارم کسی بفهمه من شیعه‌ام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی می‌کرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال سلیمانی رو می‌شناسید؟» 💠 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و می‌دانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق شهید شده!» ... ❥••●❥●••❥ به قلـ✍️ـم ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🙏لطفا کانال مارا را به دوستانتان معرفی کنید ╭┅────────┅╮ 🌹@tajbandegii ╰┅────────┅╯
باسلام اعضای کانال رو ۳۰۰نفر کنید که ادامه داستان رو ۴ قسمتی کنیم یاعلی بگید و عضو کنید
✨به نام نامی شهید✨ نام:شهید جهاد مغنیه تاریخ ولادت:2مه 1391(1370شمسی) تاریخ شهادت :18 ژانویه 2015 (در سن 24سالگی) محل شهادت:بلندی های جولان، استان قنیطره سوریه ملیت:لبنانی فرزند شهید عماد مغنیه ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🙏لطفا کانال مارا را به دوستانتان معرفی کنید ╭┅────────┅╮ 🌹@tajbandegii ╰┅────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یــادت باشــد شهیــد اسـم نیســت، رســـم است!!! شهیــد عکس نیست که اگـر از دیوار اتاقت برداشتــی فراموش بشـــود!!! شهیــد مسیــر است، زندگیـست،راه است، مــرام است! شهید امتحـان پس داده است.. شهیــد روزنه ایست به سوی خدا.. ❤️🕊 شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات.. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🙏لطفا کانال مارا را به دوستانتان معرفی کنید ╭┅────────┅╮ 🌹@tajbandegii ╰┅────────┅╯
تاج بندگی
یــادت باشــد شهیــد اسـم نیســت، رســـم است!!! شهیــد عکس نیست که اگـر از دیوار اتاقت برداشتــی فر
جهاد خیلی جووان نورانی و شیک بود ، هیج‌وقت با نامحرم مختلط نمی‌شد ، همیشه نمازش اول وقت بود ، گاهی اوقات هم وقتی داشت فعالیت و یا صحبتی میکرد ، اگه صدای اذان می‌شنید ، مکان رو ترک میکرد .🌱🕊
تاج بندگی
جهاد خیلی جووان نورانی و شیک بود ، هیج‌وقت با نامحرم مختلط نمی‌شد ، همیشه نمازش اول وقت بود ، گاهی ا
بازم بیاید شهدا رو الگوی خودمون قرار بدیم نماز اصل و ریشه زندگیامونه بیاید نمازامونو سبک نشماریم بیاید ریشه زنگیمونو قوی تر از دیروز کنیم😊🌱