تا حدودی درگیر کلاس بودم
خداروشکر هم استقبال خوبی شده بود و هم خیلی خوب برگزار شد البته جلسه اولش بود...
سعی میکنم امشب یک داستان طبی قرار بدم که مفید باشه براتون...
البته اگه با پیشنهادهاتون و نظراتتون کمک و همراهی کنید خیلی خوشحال میشم تا بتونم داستانهایی رو بذارم که بیشتر مفید باشه و افراد بیشتری بتونن استفاده کنن
خوب اتفاقاتی که برامون افتاده و داستانها و مطالبی که برامون رخ داده زیاده ولی اینکه کدومش برای اعضای گرامی کانال مفیدتر میتونه باشه بستگی به همراهی عزیزان داره ...
#داستان_طبی
چند وقت پیشا بود ... شاید دوسه سال پیش بود...
(میدونید که خیلی وقتا کسایی که اصلا قبولت ندارن شایدم نمیتونن به سادگی قبولت کنن دقیقا نزدیکانت هستن)😒
از یک طریق غیر متعارفی😁 متوجه شدیم که یک از نزدیکانمون چند وقته درگیر یک بیماری هست و هر چی دکتر میره فایده نداره
یعنی موقتی بهتر میشه ولی دوباره مجبور میشه آنتی بیوتیک مصرف کنه اونم انواع و اقسام زیادی از آنتی بیوتیک ها رو از قرص بگیر تا آمپول ...
خوب بالاخره توی بیمارستان آشنا داشتن فایده هم داره دیگه.... میتونی پیش چندتا دکتر و متخصص بری و هر کدوم هم بنا بر نظر خودش داروی خاص خودشو تجویز کنه ...
وای یادم رفت بگم مشکلش چی بود🙈
آره مشکلش کلیه بود و عفونت کلیه... کسایی که درد کلیه کشیدن میفهمن چی میگم میخوای زمینو گاز بزنییییی
....
...
جالبه بدونید بخش عظیمی از #درمان با اعتقاد صورت میگیره یعنی وقتی اعتقاد به یک پزشک داشته باشی راحت تر مسیر درمانت طی میشه و خوب میشی تا وقتی با شک و تردید میری پیشش این یک واقعیت هست که شاید خیلی از ما توی زندگی هامون تجربه ش کرده باشیم
مثلا مادری که میگه بچه من با داروی خونگی خوب نمیشه آخرش مجبور میشن برن دکتر و بیمارستان و اونی که میگه بچه من شفاش دست خداست و خدا هم میتونه با همین چیزای ساده ای که تو خونه دارم شفا بده بچه مو ...
اگه دقت کرده باشید گاهی مریضی اونقدر مارو جلو میبره تا واقعا کم میاریم و مستاصل میشیم و اونوقتی که با اضطرار میریم در خونه خدا زمان درمان شدنه ....
انگار خدا دلش واسه ما تنگ شده باشه هاااا
و هر چی صدامون کرده باشه ندیده باشیم و نشنیده باشیم یا خودمونو زده باشیم به اون راهههه ...
و بعد دیگه موقع یک داد یا یک تلنگور رسیده ...
( حالا شاید داستان فلج شدن یک هفته ای دختر کوچولوی3 ساله رو براتون بعدا تعریف کردم... که چطوری باعث شد مدتها نماز صبح پدر و مادر برن مسجد و حرم زیارت...)
.....
درسته نمیشد مستقیم وارد بشیم اما واقعا هم نمیشد بگیم به ما چه و مشکل خودشه و... خودش بیاد بپرسه و ... باید ی کاری میکردیم...
حالا باید ی کاری میکردیم🤔
...
....
آدم دلش میسوخت جوون قوی هیکل به خاطر کلیه ای که اندازه یک مشت هم نمیشه بخواد زمینو گاز بزنهههه😥
خلاصه از یک طریقی که خیلی متوجه نشن از طرف ما داره آب میخوره...
بهشون رسوندیم که چیکار کنن و چون اون شخص واسطه رو دقیق انتخاب کرده بودیم ... بلطف خدا چند روز بعد خبر رسید که کلا درد و عفونت تموم شده
و مارمیت اذ رمیت و لکن الله رمی
حالا... زمان این بود که #کلیه ها رو کمی تقویت کنیم که دیگه این مشکل براش پیش نیاد...
دوتا حدس:
1) #عفونت و #درد_کلیه
2) تقویت کلیه
حدس تا ساعت 23 #جایزه هم داره
...