eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.4هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
داد چشمان تو در کشتن من دست به هم فتنه برخاست چو بنشست دو بدمست به هم هر یک ابروی تو کافی‌ست پی کشتن من چه کنم با دو کماندار که پیوست به هم؟! شیخ پیمانه‌شکن، توبه به ما تلقین کرد آه از این توبه و پیمانه که بشکست به هم عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت زلف او باز شد و کار مرا بست به هم مرغ دل زیرک و آزادی از این دام محال که خم گیسوی او بافته چون شست به هم دست بردم که کِشم تیر غمش را از دل تیر دیگر زد و بردوخت دل و دست به هم! هر دو ضد را به فسون جمع توان کرد "وصال"! غیر آسودگی و عشق که ننشست به هم... @takbitnab 🌹🌹🌹
عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام ساقی شکردهان و مطرب شیرین سخن همنشینی نیک کردار و ندیمی نیک نام شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام بزمگاهی دل نشان چون قصر فردوس برین گلشنی پیرامنش چون روضه دارالسلام صف نشینان نیکخواه و پیشکاران باادب دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام باده گلرنگ تلخ تیز خوش خوار سبک نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام غمزه ساقی به یغمای خرد آهخته تیغ زلف جانان از برای صید دل گسترده دام نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام هر که این عشرت نخواهد خوشدلی بر وی تباه وان که این مجلس نجوید زندگی بر وی حرام @takbitnab 🌹🌹🌹
بیقراری سپهر از عشق است گرم رفتاری مهر از عشق است خاک یک جرعه از آن جام گرفت که درین دایره آرام گرفت دل بی‌عشق، تن بی‌جان است جان از او زندهٔ جاویدان است گوهر زندگی از عشق طلب! گنج پایندگی از عشق طلب! @takbitnab 🌹🌹🌹
گر عقل روی حرفِ دل اما نمی‌گذاشت تردید پا به خلوت دنیا نمی‌گذاشت از خیرِ هست و نیستِ دنیا به شوق دوست می‌شد گذشت، وسوسه اما نمی‌گذاشت اینقدر اگر معطّل پرسش نمی‌شدم شاید قطار عشق مرا جا نمی‌گذاشت دنیا مرا فروخت، ولی كاش دست‌كم چون بردگان مرا به تماشا نمی‌گذاشت ای دل! بگو به عقل كه دشمن هم اینچنین در خون، مرا به حال خودم وا نمی‌گذاشت... @takbitnab 🌹🌹🌹
بی تو در میکده هر بار به هم می ریزم می شوم روی خود آوار به هم می ریزم کوچه ها بی تو غریبند خیابان ها هم سرِ هر جاده ی هموار به هم می ریزم حالِ من بی تو خراب است خدا می داند بی کس و زخمی و تبدار به هم می ریزم با غمت ساختم و سوختم و دود شدم مثلِ خاکستر سیگار به هم می ریزم همه ی پنجره ها سمت تو بازند ولی در غمِ حسرتِ دیدار به هم می ریزم @takbitnab 🌹🌹🌹
فروغ روی تو بر جان چنان تجلی کرد که بر سواد شب تیره پرتو مصباح به راستی که: نظیرت کجا به دست آرد؟ هزار سال گر افاق طی کند سیاح @takbitnab 🌹🌹🌹
در مرز نگاه تو صبوری... نه و هرگز از کشور چشمان تو دوری... نه و هرگز ای لحظۀ پیوستگی رود به دریا شیرین‌تر از این لحظۀ شوری...نه و هرگز زاهد شوم و بوسه نگیرم که بگویند: فرق است میان تو و حوری... نه و هرگز ای سنگ! بزن کار من ازحرف گذشته‌ست اقرار به یک عشق بلوری... نه و هرگز من لشکر تورانم و تو دختر ایران افغانی و تاجیکی و سوری... نه و هرگز @takbitnab 🌹🌹🌹
من از میانِ تمام کتاب‌ها آن که شبیه تُ بود برگزیدم و از دلِ تمام صفحات آن که عطر دستهای را داشت انتخاب کردم و از تمام صفحات برگی که به لطافت نگاهِ تُ بود دیدم و از این برگ خطی که طعمِ تُ را داشت خواندم اینک... دوستت دارم @takbitnab 🌹🌹🌹
مدعی گم کند از بی خبری ، دستارش گر بت عشوه گَرَم، عشوه کند در کارش مفتی شهر،چنان مست غرور است و ریا که هیاهوی قیامت، نکند بیدارش آنچه پنهان ز من سوخته دل، کرد سفر یا رب آسوده ز حال دل من مگذارش طی سر منزل عشق اینهمه دشوار نبود ناشکیبایی ما کرد، چنان دشوارش حالتی بود مرا دوش، ز شوقش که به وصف می نیاید، مگرم اندکی از بسیارش او به خواب خوش و من، شمع صفت تا دم صبح این سخن بر لب و آتش، به دل از گفتارش نرم تر، نرم تر ای باد سحر ! دلبر من گرم خواب است، خدا را ! نکنی بیدارش شود از عقده ی غم ، خاطر آزاد ، آزاد بشنود گر سخنی ، از لب شکربارش @takbitnab 🌹🌹🌹
بسکه من، با درد هجرانت، مدارا کرده ام خویش را درحلقه ی عشاق، رسوا کرده ام درد را بی گفتگو، باید به اهل درد گفت در غمت با شمع، زین رو گفتگو ها کرده ام اشک را گفتم:چرا می ریزی ای دیوانه! گفت: روزنِ امّیدی ازاین گوشه پیدا کرده ام منّت از خوبان کشیدن، شیوه ی آزادگی ست زین سبب، قامت خم از بار تمنا کرده ام با "صفا" گفتم که:غوغا میکنی در شعر! گفت: دیده ام غوغای چشمی را، و غوغا کرده ام @takbitnab 🌹🌹🌹
اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد @takbitnab 🌹🌹🌹
این عاشقانہ براے توست آرے ؛ براے تمام جانم‌ ڪَفتن‌هاے بی‌انتهایت براے تمام دوستت‌‌دارم هایی ڪہ بہ دلم نشست این عاشقانہ را براے تو می‌نویسم در ڪَوشہ‌اے دنج بنشین و بہ صداے قلب من ڪَوش ڪن می‌شنوےاش؟ هر تپش براے توست می‌ڪَفتی براے من بنویس و من حالا براے تو می‌نویسم : « دوستت دارم » @takbitnab 🌹🌹🌹
هر شب از هر سوی در می آیدم در دل خیال از کدامین سو نگهدارم من این ویرانه را شمع گو در جان بگیر و سینه گو ز آتش بسوز شمع از آنها نیست کو رحمت کند پروانه را @takbitnab 🌹🌹🌹
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد آن پریشانی شب‌های دراز و غم دل همه در سایه گیسوی نگار آخر شد @takbitnab 🌹🌹🌹
در این خانه ی تنهایی به انتظار تو سقف بلند امید من هر شب شکننده تر و سپیدتر میشود @takbitnab 🌹🌹🌹
آنکس که مرا از نظر انداخته اینست اینست که پامال غمم ساخته اینست شوخی که برون آمده شب مست وسرانداز تیغم زده و کشته و نشناخته اینست @takbitnab 🌹🌹🌹
داد چشمان تو در کشتن من دست به هم فتنه برخاست چو بنشست دو بدمست به هم هر یک ابروی تو کافی‌ست پی کشتن من چه کنم با دو کماندار که پیوست به هم؟! شیخ پیمانه‌شکن، توبه به ما تلقین کرد آه از این توبه و پیمانه که بشکست به هم عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت زلف او باز شد و کار مرا بست به هم مرغ دل زیرک و آزادی از این دام محال که خم گیسوی او بافته چون شست به هم دست بردم که کِشم تیر غمش را از دل تیر دیگر زد و بردوخت دل و دست به هم! هر دو ضد را به فسون جمع توان کرد "وصال"! غیر آسودگی و عشق که ننشست به هم... @takbitnab 🌹🌹🌹
عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام ساقی شکردهان و مطرب شیرین سخن همنشینی نیک کردار و ندیمی نیک نام شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام بزمگاهی دل نشان چون قصر فردوس برین گلشنی پیرامنش چون روضه دارالسلام صف نشینان نیکخواه و پیشکاران باادب دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام باده گلرنگ تلخ تیز خوش خوار سبک نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام غمزه ساقی به یغمای خرد آهخته تیغ زلف جانان از برای صید دل گسترده دام نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام هر که این عشرت نخواهد خوشدلی بر وی تباه وان که این مجلس نجوید زندگی بر وی حرام @takbitnab 🌹🌹🌹
کم‌کم به سنگِ سردِ سیه می‌شود بدل خورشید هم نچرخد اگر در مدار تو چشمی به تخت و بخت ندارم مرا بس‌است یک صندلی برای نشستن کنار تو @takbitnab 🌹🌹🌹
يک صبحِ زود يک صبحِ قشنگ خواهيم رفت همان طرف‌های دورِ آشنا خواهيم رفت. می‌گويند آنجا کوچه‌هايی دارد عجيب، غرقِ نور و سلام و تبسم وُ هر چه شما بخواهيد! @takbitnab 🌹🌹🌹
با عشق به سر می بر و با عقل میامیز کاین عقل حجابست و حجابی که چه گویم گر یک نفسی بی می و معشوق برآری پرسند حسابی و حسابی که چه گویم @takbitnab 🌹🌹🌹
دوست داشتنت طلوع کرده است در کافه ی صبح نشسته ام و درست مثل همیشه خیالت را سفارش داده ام @takbitnab 🌹🌹🌹
عمری‌ست جنونِ شعر در من جاری‌ست سرچشمه‌ی خونِ شعر در من جاری‌ست ای عشق! فقط روی کلامم با توست دیدی که چگونه شعر در من جاری‌ست؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
وقتی خدا از مرده ها پروانه می سازد در عرش خود به خلقتش بسیار می نازد شاید که بعد خلق احساس قشنگ عشق حتی خدا هم در مصاف عشق می بازد @takbitnab 🌹🌹🌹
هرکجا شمع جمال او نباشد جلوه‌گر دیده‌ها تا جام صهبا دارد از مهتاب گل راحت ما را همان پرواز بالین پر است در نقاب اضطراب رنگ دارد خواب گل @takbitnab 🌹🌹🌹