آن صنم کاندر دو لب تنگ شکر دارد همی
بر سر سرو روان شمس و قمر دارد همی
حلقههای زلف او عمدا کند زیر و زبر
تا دل و جانمرا زیرو زیردارد همی
تلخ گفتار است و شیرین لب نگارین روی من
وین عجب بنگر که زهر اندر شکر دارد همی
آیت و اللیل بر خواند همی شمس الضحاش
تا نقاب از آیت وَالْفَجر بردارد همی
آتش عشقش ببرده است آب رویم تا مرا
لب از آتش خشک و چشم از آب تر دارد همی
گر نخواهد تا غنی گردد ز سیم و زر چرا
اشک من چون سیم و رخسارم چو زر دارد همی
#امیرمعزی
@takbitnab
🌹🌹🌹
آن زلف نگر بر آن بر و دوش
وان خط سیه بر آن بناگوش
هر دو شده پیش ماه و خورشید
مانندهٔ حاجبان سیهپوش
بیگرمی و بیفروغ آتش
چون عنبر و مشکدوش بر دوش
آن داده به عاشقان غم و درد
وین برده زعاقلان دل و هوش
سنبل خط و لاله رخ نگاری است
آن ماه سمنبر گل آغوش
از سنبل اوست نوش من زهر
وز لالهٔ اوست زهر من نوش
گویند که یادکن مر او را
واندر غم او مباش خاموش
گویمکه به حیله چونکنم یاد
آن را که نکردهام فراموش
#امیرمعزی
@takbitnab
🌹🌹🌹
جانم از آرام رفت، آرام جان من کجا
هجرم نشان فتنه شد، فتنه نشان من کجا
آمد بهار مشک دم، سنبل دمید و لاله هم
سبزه به صحرا زد قدم، سرو روان من کجا
از گریه ماندم پا به گل وز دوستان گشتم خجل
جان از جهان بگسست و دل، جان و جهان من
در کار غم شد موریم، بی پرده شد مستوریم
تلخ است عیش از دوریم، شکرفشان من کجا
شخصم ضعیف و دیده تر، زان ریسمان و زین گهر
اینک مهیا شد کمر، لاغر میان من کجا
هر دم جگر، در سوز و تاب، از دیده ریزم خون ناب
اینک می و اینک کباب، آن میهمان من کجا
دل رفت در مهمان او گفت آن اویم آن او
گر هست این دل زان او، آخر از آن من کجا
من جور آن نامهربان دارم ز خاموشی نهان
اویم نیارد بر زبان کان بی زبان من کجا
جان است آن یار نکو، رفته دل خسرو در او
گر دل نرفته است این بگو، این گو که جان من کجا
#امیرخسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
عقل هم عشق است و از ذوق نگه بیگانه نیست
لیکن این بیچاره را آن جرأت رندانه نیست
گرچه می دانم خیال منزل ایجاد من است
در سفر از پا نشستن همت مردانه نیست
هر زمان یک تازه جولانگاه میخواهم ازو
تا جنون فرمای من گوید دگر ویرانه نیست
با چنین زور جنون پاس گریبان داشتم
در جنون از خود نرفتن کار هر دیوانه نیست
#اقبال_لاهوری
@takbitnab
🌹🌹🌹
تا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مرا
کی بود ممکن که باشد خویشتنداری مرا
سود کی دارد به طراری نمودن زاهدی
چون ز من بربود آن دلبر به طراری مرا
ساقی عشق بتم در جام امید وصال
می گران دادست کارد آن سبکساری مرا
زان بتر کز عشق هستم مست با خصمان او
میبباید بردن او مستی به هشیاری مرا
زارم اندر کار او وز کار او هر ساعتی
کرد باید پیش خلق انکار و بیزاری مرا
این شگفتی بین و این مشکل که اندر عاشقی
برد باید علت لنگی و رهواری مرا
#انوری
@takbitnab
🌹🌹🌹
به صَد جان میخرم ،
گَردی
که خیزَد
از سَرِ راهت ...
#وحشی_بافقی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ما از دو جهان غیر تو ای عشق نخواهیم
ما از دو جهان غیر تو ای عشق نخواهیم
صد شور نهان با ما، تاب و تب جان با ما
در اين سر بیسامان، غمهای جهان با ما
با ساز و نی، با جام می، با ياد وی
شوری دگر اندازیم، در میکدهی جان
#فریدون_مشیری
@takbitnab
🌹🌹🌹
تمکین و قرار من که دارد در عشق
مستی و خمار من که دارد در عشق
من در طلب آب و نگارم چون باد
کار من و بار من که دارد در عشق
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
چه شد در من؟!
نمیدانم فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم که
خیلی دوستت دارم...
#نجمه_زارع
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای زاهد خود نمای سجاده به دوش
دیگر پی نام و ننگ، بیهوده مکوش
ستاری او چو گشت در عالم فاش
پنهان چه خوری باده؟ برو فاش بنوش
#شیخ_بهایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زهراب چشیدهام مرا قند چه سود
گویند مرا که بند بر پاش نهید
دیوانه دلست پای در بند چه سود؟
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
سرزنشم مکن که تو شیفته تر زمن شوی
گر نگری در اینه روی چو ماه خویش را
قصه نگار عاشقان عشق دراز میکند
هان مکنی تو شانهای زلف سیاه خویش را
#نظامی
@takbitnab
🌹🌹🌹
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیدهام
به کهکشان، به بیکران، به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسهات..
#فروغ_فرخزاد
@takbitnab
🌹🌹🌹
عشق تو اندرخور ما شوق تو اندر بر ما
دست بنه بر سر ما دست مکش دست مکش
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
شیر خدا بند گسستن گرفت
ساقی جان شیشه شکستن گرفت
دزد دلم گشت گرفتار یار
دزد مرا دست ببستن گرفت
دوش چه شب بود که در نیم شب
برق ز رخسار تو جستن گرفت
عشق تو آورد شراب و کباب
عقل به یک گوشه نشستن گرفت
ساغر می قهقهه آغاز کرد
خابیه خونابه گرستن گرفت
در دل خم باده چو انداخت تیر
بال و پر غصه گسستن گرفت
پیر خرد دید که سرده توی
دست ز مستان تو شستن گرفت
طفل دلم را به کرم شیر ده
چون سر پستان تو جستن گرفت
جان من از شیر تو شد شیرگیر
وز سگی نفس برستن گرفت
ساقی باقی چو به جان باده داد
عمر ابد یافت و بزستن گرفت
بیش مگو راز که دلبر به خشم
جانب من کژ نگرستن گرفت
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
شب قدر است جسم تو کز او یابند دولتها
مه بدرست روح تو کز او بشکافت ظلمتها
مگر تقویم یزدانی که طالعها در او باشد
مگر دریای غفرانی کز او شویند زلتها
مگر تو لوح محفوظی که درس غیب از او گیرند
و یا گنجینه رحمت کز او پوشند خلعتها
عجب تو بیت معموری که طوافانش املاکند
عجب تو رق منشوری کز او نوشند شربتها
و یا آن روح بیچونی کز اینها جمله بیرونی
که در وی سرنگون آمد تأملها و فکرتها
ولی برتافت بر چونها مشارقهای بیچونی
بر آثار لطیف تو غلط گشتند الفتها
عجایب یوسفی چون مه که عکس اوست در صد چه
از او افتاده یعقوبان به دام و جاه ملتها
چو زلف خود رسن سازد ز چههاشان براندازد
کشدشان در بر رحمت رهاندشان ز حیرتها
چو از حیرت گذر یابد صفات آن را که دریابد
خمش که بس شکسته شد عبارتها و عبرتها
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
افکند دلم زمانه در زاریها
در دیده من سرشت بیداریها
امید تو می داد مرا یاریها
تا جان نبرم چنین به دشواری ها
#مسعود_سعد_سلمان
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای مدحت تو فرض و دگر نافلها
در وصلت تو قافله در قافلها
حصنی که به صد تیغ کش آنرا نگشاد
کلک تو کند عالیها سافلها
#مسعود_سعد_سلمان
@takbitnab
🌹🌹🌹
دیدم که یکی دو دسته از سنبل تر
بر بسته و خوش نهاده در پیش نظر
گفتم که برو دو زلف یارم بنگر
بر بسته دگر باشد و خود رسته دگر
#هلالی_جغتایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
هر شیر که بود مرغزاری شاها
شد کشته به تیغ تو به زاری شاها
شیری پس ازین به کف نیاری شاها
می نوش دم بیشه چه داری شاها
#مسعود_سعد_سلمان
@takbitnab
🌹🌹🌹
خویش از پی من همی گریزد ملکا
دشمن بر من همی ستیزد ملکا
از آتش من شرر نخیزد ملکا
از حبس چو من کسی چه خیزد ملکا
#مسعود_سعد_سلمان
@takbitnab
🌹🌹🌹
یار آمد و یار دلنواز آمد باز
بهر دل خسته چارهساز آمد باز
عمرم همه رفته بود از رفتن او
صد شکر که عمر رفته باز آمد باز
#هلالی_جغتایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
هلالی جغتایی » رباعیات
دردا که اسیر ننگ و نامیم هنوز
در گفت و شنید خاص و عامیم هنوز
شد عمر تمام و ناتمامیم هنوز
صد بار بسوختیم و خامیم هنوز
#هلالی_جغتایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
به این صبحی که دستاورد شرق است
میــــــان من و تو بســـــیار فرق است
دل تو از دل من با خبــــــــر نیست
که شب تا صبح در فکر تو غرق است
#کاوه_احمدزاده
@takbitnab
🌹🌹🌹
نسیم دلکشی در جان صبح است
هزاران شعر دردیوان صبح است
دو فنجان چاییِ از عشق لبریز
بشوبیدارو این فرمان صبح است
#کاوه_احمدزاده
@takbitnab
🌹🌹🌹