eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.4هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
دوباره به آفتاب سلامی دوباره دادم ..! سلام می‌کنم به باد به بادبادک و بوسه به سکوت و سوال و به گلدانی که خواب ِگل ِهمیشه بهار می بیند !! سلام می‌کنم به چراغ به چراهای کودکی به چال‌های مهربان ِگونه‌ی تو! باورکن من به یک پاسخ کوتاه به یک سلام ِ سرسری راضیم! آخر چرا سکوت می‌کنی ...؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
عشق جانم؛؛؛!!! هر صبح باا هر بهانه صداا می زنم توو رااا توو هم بی بهانه صدا کن مراااا ب عشق..‌‌. ب عشق @takbitnab 🌹🌹🌹
_جــــــانم دریا را توے یڪ فنجانِ گل سرخے ریختم و سر ڪشیدم! آفتاب را با آواز گنجشڪهاے ؏ـاشق وسط ِ آسمان چشم هایم رقصاندم! صبح را خنداندم! آدم، را ڪه داشته باشد همه ے ساعت هایش سر صبحند تازه و پر نور و بخیر @takbitnab 🌹🌹🌹
صبح می خندد و باغ از نفس گرم بهار می گشاید مژه و میشکند مستی خواب ... @takbitnab 🌹🌹🌹
چونڪ خلیلے بده‌ام عاشق آتشڪده‌ام عاشق جان و خردم دشمن نقش وثنم وقت بهارست و عمل جفتے خورشید و حمل جوش ڪند خون دلم آب شود برف تنم @takbitnab 🌹🌹🌹
این کیست گشوده خوشتر از صبح پیشانی بیکرانه در من از شوق کدام گل شکفته ست این باغ پر از جوانه در من @takbitnab 🌹🌹🌹
دل مرنجان که زِ هر دل به خدا راهی هست هر که را هیچ به کف نیست به دل آهی هست @takbitnab 🌹🌹🌹
مدتی بود لبم روزه ی لب های تو داشت روزه ی شهدِ لب ِ لعلِ مربای تو داشت چشم من تشنه ی آن چشمه ی نوشین تو بود دل نگو، ذکرِ لبش نام مقفّای تو داشت قد تو سرو سِهی، قامت تو قدّ قیام چه کسی قامت و روی و قد و بالای تو داشت عشق، تعبیرِ قشنگی است برایم از تو ورنه کمتر سخنی بود که معنای تو داشت شهدِ شیرینِ لبت، نوبه ی افطارم بود شبنم روی گلت، عطر و مسمّای تو داشت جان گرفتم به نگاه تو و کردم افطار روزه ی عشقِ دلی را که تمنّای تو داشت @takbitnab 🌹🌹🌹
آن قدر به تو نزدیک بودم که تو را ندیدم در تاریکی خود، به تو لبخند می زنم شکرانه روزهایی که کنار تو راه رفته ام @takbitnab 🌹🌹🌹
در دیده چه کار آید؟ این اشک چو بارانم بر دیده اگر، جانا، سروی چو تو بنشانم خود را به سر کویت بدنام ابد کردم از هر چه جز این کردم، از کرده پشیمانم @takbitnab 🌹🌹🌹
بگو آخر گناهم چیست،بجز دلدادگی برتو همه دنیای من عشقت، فقط آسودگی درتو دوچشمت ساحل امنم،دلت دریای آرامست بگوآیا که این جرم است،منو دلدادگی برتو؟؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
مستانه مستم میکنی، دل را زدستم میکنی گه باده نوشم ای صنم، گه می پرستم میکنی در سوزو تابم میکنی، هردم خرابم میکنی گه می نوازی ماه من، گاهی زهستم میکنی حیران شدم در کار تو، درمانده از رفتار تو هم می گشایی پای را، هم قفل و بستم میکنی با من نگویی چیستی، اهل کجا یا کیستی گاهی بلندم میکنی، گاهی تو پستم میکنی آتش زدی کاشانه را، بردی دل دیوانه را هم شاد شادم ای صنم، هم غم پرستم میکنی بگرفته ای جان مرا، کردی به زندانت مرا می بخشیم عالم به من، گه ورشکستم میکنی دل را به زاری می بری، اندرخماری می بری خوبم که آزردی مرا، آنگه تو مستم میکنی @takbitnab 🌹🌹🌹
تویی آن که عاشقت را دلِ پاره پاره باید به نشان عشقی از خون، تن ِ پر ستاره باید به فراقم از تو زخم است و به وصلم از تو مرهم که چو دردم از تو آید، ز تو نیز چاره باید @takbitnab 🌹🌹🌹
دل عالمی ز جا شد چه نقاب بر گشودی دو جهان به هم بر آمد چه به زلف تاب دادی در خرمی گشودی چه جمال خود نمودی ره درد و غم ببستی چه شراب ناب دادی @takbitnab 🌹🌹🌹
گوش دل می‌شنود آن چه که در دل باشد عشق را زمزمه کافی‌ست به آواز مگو @takbitnab 🌹🌹🌹
شعری بخوان که خلوتمان را تکان دهد سازی بزن که بوی صدای "بنان" دهد باران گرفته است و هوا نامساعد است سقفی بجوی تا تو و من را امان دهد حالی نمانده است برایم ، محال نیست شاعر در این حوالی ِ ناجور جان دهد چیزی نمانده است که بیچاره مادرم در پای شعر و شاعری ِ من جوان دهد آتش بیار ِ معرکه سودابه ی غم است تا پاکی ِ سیاوش ِ دل را نشان دهد آتش ولی موافق فردوسی است که باید به عشق بیشتر از این زمان دهد چیزی بگو که درد ِ دل ِ من نگفتنی ست حرفی بزن که پای غزل را توان دهد محتاج ِ زیر و بم شدنی عاشقانه ام شعری بخوان که خلوتمان را تکان دهد @takbitnab 🌹🌹🌹
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌صبحِ امروز ؛ خدایا چه مبارک بدمید که همی از نفسش بوی عبیر آید و عود گر کسی شکرگزاری کند این نعمت را نتواند که همه عمر برآید ز سجود @takbitnab 🌹🌹🌹
بانگ زدم صبح دمان کیست در این خانه‌ٔ دل گفت منم کز رُخ من شد مه و خورشید خجل @takbitnab 🌹🌹🌹
... و قصه نمی‌پردازم در باغستان من شاخه بارور خم می‌شود بی نیازی دست‌ها پاسخ می‌دهد در بیشه تو آهو سر می‌کشد به صدایی می‌رمد در جنگل من از درندگی نام و نشان نیست ... در سایه آفتاب دیارت قصهٔ خیر و شر می‌شنوی من شکفتن‌ها را می‌شنوم و جویبار از آن سوی زمان می‌گذرد ... @takbitnab 🌹🌹🌹
از دیوان تو میخوانم، هرصبح غزلی تازه چشمان تو الهام است،بنشین به کنارمن این صبح که بهاران است ،باتوچقدر مستم یک چای و گل پونه،از دستِ نگارِمن @takbitnab 🌹🌹🌹
‍ مادیان من! پس کی می‌بری سوارت را؟ می‌کشی به چشمانش سرمهٔ غبارت را می‌شناسمت آری تاختن در آزادی‌ست آنچه می‌دهد تسکین روح بیقرارت را آسمان بارانی با کمان رنگینش در خوش‌آمدت طاقی بسته رهگذارت را کاکل بلندت را باد می‌زند شانه، صبحدم که می‌گیری دوش آبشارت را ز آفتاب می‌پیچد، حوله‌ای بر اندامت آسمان که مهتروار دارد انتظارت را دشت پیش روی تو، سفره‌ای است گسترده می‌چری در آرامش قوت سبزه زارت را تا تو آب از آن نوشی، اندکی بمان تا گل بگذراند از صافی، آب چشمه سارت را.... @takbitnab 🌹🌹🌹
اگر از کمنـدِ عشقـت بروم، کجـــا گریزم ؟ که خلاص بی‌تو بند است و حیات بی‌تو زندان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@takbitnab 🌹🌹🌹
شب دوباره فکرتو،در خیالِ من جاریست وقتی که تو می آیی،دل زِ هرچه غم عاریست شبها منو رویایت،تا صبح هم آغوشیم دور ازتو و رویایت، کارِ دلِ من زاریست @takbitnab 🌹🌹🌹
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راه نشین باده مستانه زدند آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه کار به نام من دیوانه زدند جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع آتش آن است که در خرمن پروانه زدند کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند @takbitnab 🌹🌹🌹
دوْرانِ جهان بی می و ساقی هیچ است، بی زمزمهٔ نایِ عراقی هیچ است؛ هر چند در احوال جهان می‌نگرم، حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است @takbitnab 🌹🌹🌹