دوست داشتنت
به حد جنون رسیده
به حدی که،
صبح ها
با اینکه
آفتاب طلوع می کند
ولی
جز دلتنگی،
چیزی در من
بیدار
نمی شود..!
#فرشید_عسکری
@takbitnab
🌹🌹🌹
نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید
و گر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید
من ای گل دوست میدارم تو را کز بوی مشکینت
چنان مستم که گویی بوی یار مهربان آید
نسیم صبح را گفتم تو با او جانبی داری
کز آن جانب که او باشد صبا عنبرفشان آید
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
🔰 سروده فقیه اهل بیت علیهمالسلام، آیت الله العظمی وحید خراسانی
در مدح و منقبت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله عليها:
گلی که از بوی او، زنده دل ماسواست
زیور گلزار قدس ، در حرم کبریاست
همنفس مصطفی همقدم مرتضاست
دختر شمسالضحی، همسر بدرالدجاست
ماه شب چهارده، مدار هشت و چهار
یهودیان را بگو بتول عذراست این
ز دودهی ماد ماد ، دختر الیاست این
مسیحیان را بگو مریم کبراست این
یا که مهین دختر فارقلیطا ست این¹
مام شبیر و شبر نادرهی روزگار
طایر قدسی پرید شبی از آن آشیان
دانهی عصمت بچید ز شاخسار جنان
جهان جان بازگشت همره جان جهان
یافت اگر مصطفی نشانهی بینشان
گرفت خاتم نگین ز دست پروردگار
درخت خلقت بداد میوهی امید را
کفو نبوت بزاد سورهی توحید را
به مال فانی خرید دولت جاوید را
که مه در آغوش مهر کشید خورشید را
دگر "وحیدی" بس است همین یکی از هزار..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱.«ماد ماد» و «فارقلیط» اسامی مبارک حضرت خاتم صلیاللهعلیهوآله در کتب آسمانی ادیان گذشته است.
@takbitnab
🌹🌹🌹
عشق است، میان دل و جان من و بیعشق
حقا که میان دل و جان هیچ صفا نیست
مهری و وفایی که تو را نیست، مرا هست
صبری و قراری که تو را هست مرا نیست
#سلمان_ساوجی
@takbitnab
🌹🌹🌹
جان پرورم گهی که تو جانان من شوی
جاوید زنده مانم اگر جان من شوی
رنجم شفا بود چو تو باشی طبیب من
دردم دوا شود چو تو درمان من شوی ...
#خواجوی_کرمانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
زیبای من! روزی که رفتی با خودم گفتم
چیزی که دیگر برنخواهد گشت زیبایی است
این خیره ماندن ها به ساعت های دیواری
تمرین برای روزهایی که نمی آیی است
#فاضل_نظری
@takbitnab
🌹🌹🌹
بوسه می زنم به چشم خورشید
تا صبح بخیر هایت را برای
جهان طلوع کند
من از پرتو نگاه تو دریافتم
بدون نگاهت
صبح نخواهد شد
#لیلا_صابری_منش
@takbitnab
🌹🌹🌹
☘️یادوارۀ فردوسی ☘️
بنام خداوند و یزدان پاک
پدید آور خلق گیتی ز خاک
خداوند هفت آسمان و زمین
فروغ دل و دیدۀ مؤمنین
پس از حمد و تسبیح پروردگار
بگویم ز فردوسی نامدار
کجا شایدم تا در این انجمن
کنم وصف آن آسمان سخن
عجم را زشهنامه پاینده کرد
گلستان پژمرده را زنده کرد
سخن سنج نام آور پارسی
بر او باد غفران و رحمت بسی
به عمری در این راه بر دست رنج
که بر جای بنهاده شهنامه گنج
بنازم بر آن مرد همت بلند
بر آن داستانهای شیرین چو قند
ز شاهان نام آور باستان
به نظم و به تمثیل کرده بیان
زگردان شیراو ژن نامدار
سخن ها بسی گفته در روزگار
زنام آورانی ز ایران زمین
زتوران و روم و ز خصمان کین
ز کاووس و از فتح مازندران
وز آن ادعاهای شاهِ کیان
ز اسفند یار و ز باد غرور
ز بیدادگر لشکر سلم و تور
نریمان و گیو آرش تیر زن
ز بهمن ز گودرز شمشیر زن
ز جادوی دیوان رند و دغل
ز زال و زرستم ز سهراب یل
ز اکوان دیو و ز دیو سفید
ز افراسیاب عنود پلید
ز گرشاسب آن پهلوان رشید
که با چنگ خود اژدها را درید
ز حداد کاوه که شد در خروش
ز ضحاک طغیانگر ماردوش
زخون سیاوش که بُد بیگناه
ز بیژن که عشقش فکندش به چاه
ز سودابه و مکر آن کج مرام
که می خواست یابد به ترفند کام
غرض آنچه گویم بوصفش کم است
که با نظم او پارسی محکم است
از آن عهد و دوران آن روزگار
شده نام ایران زمین پایدار
نیاید در این گنبد آبنوس
حماسه سرائی چنان پیر طوس
چنین گنج دانش که از خود نهاد
خدایش مر او رای رحمت کناد
به گیتی بود گر سخندان زیاد
ولی همچو فردوسی مادر نزاد
در پارسی را بدوران گشود
بروح و روانش هزاران درود
«مقدم» بدان نام او زنده است
که تخم سخن را پراکنده است
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
ولادت حضرت زهرا(س)
صدف کائنات گوهرداد
نخل بُستان وحی نوبر داد
عقل کلّ را یگانه خالق کل
راحت جان و روح پیکر داد
بر محمد(ص) خدا گلی بخشید
که به ایجاد زینت و فرّ داد
بر کف قدسیان ز مقدم او
ساقی بزم خلد ساغر داد
آفتاب عفاف و عصمت اوست
نام زهرا به عرش زیور داد
یاس یاسین و از طلیعۀ او
حق به آل کسای محور داد
یا علی یا علی مبارک باد
لطف دادار بر تو همسر داد
غم مخور ای خدیجه ربّ ودود
دختری بر تو مِهر منظر داد
لال بادا زبان آن که لقب
به حبیب خدای ابتر داد
حق تعالی به رغم چشم حسود
بر محمد(ص) زلطف کوثر داد
ملکوتی ملیکه ای که ضیاء
از شعاعش به مِهر خاور داد
خلق هستی به یُمن فاطمه است
این خبر را رسول داور داد
آدم از نام او توسّل جُست
که خدایش امان ز کیفر داد
یاد او نوح را امان بخشید
فُُلک او را ز مِهر لنگر داد
حر ز او شد امان ابراهیم
گلشنش در میان آذر داد
در دل رود نیل موسی را
نام زهرا پناه و معبر داد
با توسّل به ذات او عیسی
مردگان را حیات دیگر داد
جبرئیل از غبار درگه او
سرمۀ چشم و زیب شهپر داد
به «مقدم» به طوطی طبعش
شهد نامش بکام شکّر داد
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
میم تومادر
مادرچه توان گفت ز اوصاف و وفایت.
هرگز نتوان تسویه گردد حسابت.
ثبت است بدهکاری ما گوشه دفتر.
در چرتگه نگنجد زدن خورده کتابت.
از بسکه زمهرت سخن آورده بزرگان.
در شعر نگنجد که نویسم زصفاتت.
تاج سر هر خانه و کاشانه تو هستی.
از جان و دل اولاد رود جان بفدایت.
گرم است حریم و حرم خانه به عشقت.
تسکین بدهد طفل غش از گریه صدایت.
زیبایی این اسم خوش وشاد و قشنگت.
برتاج فلک جلوه نما گشته نمایت.
گویند که تو از زادن ما اهل بهشتی.
خواهم ز خدا عذر چو کم کرده نگاهت.
باید بزم بوسه بصد شوق به پایت.
جایی که بهشت در مثل آورده خدایت.
بشکسته قلم در کشش میم تو مادر.
چون شهد شکر میکشم الفاظ رسایت.
افخم نتواند بدهد دین تو هرگز.
عفوش بکن و گو که ببخشیده نهایت.
#حسین_افخمی_عقدا
@takbitnab
🌹🌹🌹
شهدلبت نفت چراغ دل من است.
زاینسان دلم ز هوای تو روشن است.
حرفِ مخالفی اگر بزنی برخلاف عشق.
همچون گلوله آتش به خرمن است.
#حسین_افخمی_عقدا
@takbitnab
🌹🌹🌹
چه کند بنده که بر جور تحمل نکند
دل اگر تنگ شود مِهر تبدل نکند
دل و دین در سر کارت شد و بسیاری نیست
سر و جان خواه که دیوانه تأمل نکند
سِحر گویند حرامست در این عهد ولیک
چشمت آن کرد که هاروت به بابل نکند
غرقه در بحر عمیق تو چنان بیخبرم
که مبادا که چه دریام به ساحل نکند
به گلستان نروم تا تو در آغوش منی
بلبل ار روی تو بیند طلب گُل نکند
هر که با دوست چو سعدی نفسی خوش دریافت
چیز و کس در نظرش باز تخیل نکند
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
زلف تو در کمندِ جنون میکشد مرا
خوشخوش به کوی عشق درون میکشد مرا
هرجا که میگریزم از این فتنه، ناگهان
عشقت عنانگرفته برون میکشد مرا
من دل نمیدهم به لب و چشم او، که یار
گاه از فسانه، گَه به فسون میکشد مرا
بر خاک آستان تو گریَم به خون دل
چون خاک میدواند و خون میکشد مرا
«شاهی»! به کوی عشق مکن بعد از این قرار
کاین دل به گوشههای جنون میکشد مرا...
#امیر_شاهی_سبزاوری
@takbitnab
🌹🌹🌹
حل می شود شکوهِ غزل در صدای تو
ای هرچه هست و نیست در عالم فدای تو
هر شب به روز آمدنت فکر می کنم
هر صبح بی قرارترینم برای تو
#پانته_آ_صفایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن
بفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را
چون شیشههای دیدهٔ ما پرگلاب کن
ایام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد
ساقی به دور بادهٔ گلگون شتاب کن
بگشا به شیوه نرگس پرخواب مست را
وز رشک چشم نرگس رعنا به خواب کن
بوی بنفشه بشنو و زلف نگار گیر
بنگر به رنگ لاله و عزم شراب کن
زآنجا که رسم و عادت عاشقکشی توست
با دشمنان قدح کش و با ما عتاب کن
همچون حباب دیده به روی قدح گشای
وین خانه را قیاس اساس از حباب کن
حافظ وصال میطلبد از ره دعا
یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
چه کنم با دلِ شوریدهء دیوانهء مست
که دگر باره سرآسیمه شد و رفت از دست
پیش از این گر بهجوانی قدمی میرفتی
گفتمی آری در طبعِ جوان شوری هست
باز پیرانه سرم واقعهای پیش آورد
که نخواهد ز بلایی که در افتاد برست
گفتمش توبه کن ای غافل از این دلبازی
کرد و ناکرد همان است و همان باز شکست
التفاتش نه و شرمش نه و تیمارش نه
کارش این است و جزین کار ندارد پیوست
بر دلِ هر دلی آخر چه مُعوَّل باشد
مگس است این مثلِ عام که بر مار نشست
چه کند در خمِ ابرویِ کمان افتاده
هیچ دل جان نبرد عاقبت ارغمزه پرست
غصّهها دارم از آن رفته و برگشته زمن
غبنِ صیّاد بود صید که از دام بجست
صبغهالله نتوان کرد به تزویر دگر
نقشِ آموخته از ما نتوان بر ما بست
بر کسی هیچ حرج نیست نزاری خاموش
همه مستیِّ قدیم است ز مبدایِ الست
#حکیم_نزاری_قهستانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
آن که باشد که تو را بیند و عاشق نشود؟
یا به عشق تو مجرد ز علایق نشود؟
با تو داردم زازل سابقه عشق ولی
کار بخت است و عنایت به سوابق نشود
در سرم هست که خاک کف پای تو شوم
من برینم، مگر بخت موافق نشود
شعله آتش دل، سر به فلک باز نهاد
دارم امید که دودش به تو لاحق نشود
میکند دست درازی سر زلفت مگذار
تا به رغم دل من با تو معانق نشود
هر که این صورت و اخلاق و معانی دارد
که تو داری، ز چه محبوب خلایق نشود؟
شب به یاد تو کنم زنده گواهم صبح است
روشن این قول به بیشاهد صادق نشود
با دهان و لب تو جان مرا رازی هست
همه کس واقف اسرار دقایق نشود
کار کن کار که کار تو میسر سلمان
به عبارات خوش و نکته رایق نشود
#سلمان_ساوجی
@takbitnab
🌹🌹🌹
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزهها کند
زنهار کاسه سر ما پرشراب کن
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن
کار صواب باده پرستیست حافظا
برخیز و عزم جزم به کار صواب کن
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
تمام روز نگاه من
به چشمهای زندگیم خیره گشته بود
به آن دو چشم مضطرب ترسان
که از نگاه ثابت من می گریختند
و چون دروغگویان
به انزوای بی خطر پلکها پناه می آوردند...!
#فروغ_فرخزاد
@takbitnab
🌹🌹🌹
یکی را دست حسرت بر بناگوش
یکی با آن که میخواهد در آغوش
نداند دوش بر دوش حریفان
که تنها مانده چون خفت از غمش دوش
نکوگویان نصیحت میکنندم
ز من فریاد میآید که خاموش
ز بانگ رود و آوای سرودم
دگر جای نصیحت نیست در گوش
مرا گویند چشم از وی بپوشان
ورا گو برقعی بر خویشتن پوش
نشانی زان پری تا در خیالست
نیاید هرگز این دیوانه با هوش
نمیشاید گرفتن چشمه چشم
که دریای درون میآورد جوش
بیا تا هر چه هست از دست محبوب
بیاشامیم اگر زهرست اگر نوش
مرا در خاک راه دوست بگذار
بر او گو دشمن اندر خون من کوش
نه یاری سست پیمانست سعدی
که در سختی کند یاری فراموش
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
امشب به دور از تو دلم غمگین و خونبار است
در سینه ی غمدیده ام آشوب بسیار است
دردی که دارم می کشم از سرنوشت ماست
انگار دنیا از من و تو سخت بیزار است
دنیا به دور از چشم زیبایت به کامم نیست
از داغ عشقت روزگارم تلخ و دشوار است
در حسرتت تا صبحدم سردرگریبانم
چشم حزین و خسته ام بی وقفه بیدار است
ای کاش می دیدی چه آمد بر سرم از عشق
عمری ست دنیا بر سر این مرد، آوار است
#مهدی_ملکی
@takbitnab
🌹🌹🌹
عاقلی بودم به عشق یار دیوانه شدم
آشنائی یافتم ازخویش بیگانه شدم
رشتهٔ شمع وجودم آتش عشقش بسوخت
عارفانه با خبر از ذوق پروانه شدم
آمدم رندانه در کوی خرابات مغان
جام می را نوش کردم باز مستانه شدم
مدتی با زاهدان در زاویه بودم مقیم
چون ندیدم حاصلی دیگر به میخانه شدم
راز جانانه اگر جوئی بجو از جان من
زان که جان کردم فدا همراز جانانه شدم
خم می را سر گشودم جام می دارم به دست
توبه را بشکستم و در بند پیمانه شدم
چشم مست نعمت الله در نظر دارم مدام
عیب من کم کن اگر سرمست و دیوانه شدم
#شاه_نعمت_الله_ولی
@takbitnab
🌹🌹🌹
دست من و تنهای
هر قدر که بگویی سرد است ،
تاثیر زمستان نیست ،
اینجا، دل پژمرده، تنها دل آدم نیست ،
هر جا که نگاهت رفت ،
هر چیز که اینجا هست ،
درگیر زمستانیست ،
تنهایی انسان است ،
گویی که زمستان است ،
یک جرعه شراب ناب ،
یک مزه ی سردرگم ،
یک ساقی پا بر جا ،
یک دوست بی همتا ،
چیزی تو نمیبینی ،
یک دست فقط یک دست ،
آواره و سرگردان ،
آن دست تهی از دست ،
هر قدر بگویی سرد است ،
دست من و تنهای ،
ظلم است ،
وقتی که تو اینجایی ،
وقتی که تو اینجایی ،...
#امین_انصاری
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای قد و بالای تو حسرتِ سرو بلند
خنده نمیآیدت، بهر دل من بخند
ای ز تو عالم بجوش، لطف کن، ارزان فروش
خندهٔشیرین نوش راست بفرما، بچند؟
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
شب وداع و غم هجر و درد تنهایی
دل شکسته و محزون کجا شکیبایی
سواد دیده ی من روشنی ز روی تو یافت
مرو مرو که ز چشمم برفت بینایی
#ابن_حسام_خوسفی
@takbitnab
🌹🌹🌹