#زیارت_اربعین
نصیب قطره دریا میشد ای کاش
مسیر وصل پیدا میشد ای کاش
میان اینهمه برگ زیارت
یکی هم قسمت ما میشد ای کاش
#حیدر_محمدنژاد
@takbitnab
🌹🌹🌹
#زیارت_اربعین
پینهی پیشانیِ حاصل ز سجده غبطه خورد
بر جراحاتِ کفِ پایِ محبّان حُسین
#روح_الامین_کشاف
@takbitnab
🌹🌹🌹
در پیشِ بی دردان چرا
فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل
با یارِ صاحب دل کنم
#رهی_معیری
@takbitnab
🌹🌹🌹
گاهی فکر میکنم میشود در کنارت
تمامِ منطقهایِ دنیا را به چالش کشید
میشود دو را با دو جمع کرد
و به هیچ چهاری نرسید
من کشف عجیبی کردهام ...
چشمهایِ تو چارهٔ تمامِ آه هایِ کشدار
و زمین خوردهٔ من است ...
#آزاده_پیرای
@takbitnab
🌹🌹🌹
جمعه ها با احتیاط رد شو از هر چه
خاطره است ...
پای دلت را گیر می اندازد
اگر بداند وابسته ای؛
#سعید_اردلان
@takbitnab
🌹🌹🌹
بگو چرا بنویسم؟ به دفتری که ندارم
هنوز هم غزل از حال بهتری که ندارم
دلم هوای تو دارد ولی چگونه ببندم
هزار نامه به پای کبوتری که ندارم؟
به رغم آنکه نبودی، همیشه پای تو ماندم
که سخت مؤمنم اما به باوری که ندارم!
اگرچه بافتنی نیست راهِ تا تو رسیدن
بهجز خیال ولی راه دیگری که ندارم
شبیه ابر بهاری، دلم عجیب گرفته
کجاست شانهی امنِ برادری که ندارم؟!
#سجاد_رشیدی_پور
@takbitnab
🌹🌹🌹
به انتظار نبودی، زِ انتظار چه دانی
تو بیقراری دلهای بیقرار، چه دانی
#معینی_کرمانشاهی
@takbitnab
🌹🌹🌹
فکر کردن به تو
قهوه ی عصرانه ی هرروز من است
تلخ است ،اما سرحالم میکند
برای به تحریر درآوردن
عاشقانه هایی ناب
ڪه
وامدار خیالِ خوش خاطرات توست ...
فکر کردن به تو
شاعرم میکند
شاعری که دفترش پر است از
واژه های ناب و موزون
فکر کردن به تو
برکتِ غزلهای من است
#یلدا_کولیوند
@takbitnab
🌹🌹🌹
شعر نوشتن بلد نیستی
شعر خواندن نمی دانی
کمی راه برو
بخند
مو پریشان کن
شعر شدن که بلدی...
#مجید_وادی
@takbitnab
🌹🌹🌹
یابن الحسن بیا
ای گل سرسبد عترت اطهار بیا
ای به هجر تو جهان مانده گرفتار، بیا
همه¬ی خلق جهانند تو را دیده به راه
یوسف آل علی ملجأ ابرار، بیا
تا شود صبح دل انگیز شب تار فراق
پرده بردار ز سیمای خود ای یار، بیا
ظلمت ظلم و ستم کرده جهان را تاریک
ای عدالت گر کل مظهر دادار، بیا
کاروان بشریت همه سرگردانند
پی دلجویی اش ای قافله سالار، بیا
زخم هجران شده در سینه¬ی عشاق عمیق
ای طبیب دل غمدیده¬ی بیمار، بیا
جمعه¬ ها شد سپری از تو نیامد خبری
ای سفر کرده در این جمعه به دیدار، بیا
گلشن دین شده از خار خسان پژمرده
باغبانا پی شادابی گلزار، بیا
دل احباب در این غمکده ناآرام است
بهر تسکین دل خسته¬ی ابرار، بیا
با دلی سوخته از هجر «مقدم» گوید
ای گلستان جهان را گل بی خار، بیا
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
سلطان منی سلطان منی
و اندر دل و جان ایمان منی
در من بدمی من زنده شوم
یک جان چه بود صد جان منی
نان بیتو مرا زهرست نه نان
هم آب منی هم نان منی
زهر از تو مرا پازهر شود
قند و شکر ارزان منی
باغ و چمن و فردوس منی
سرو و سمن خندان منی
هم شاه منی هم ماه منی
هم لعل منی هم کان منی
خاموش شدم شرحش تو بگو
زیرا به سخن برهان منی
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۳۱۳۷
@takbitnab
🌹🌹🌹
گفتا که به گرد کوی ما خیره مگرد
تا خصم من از جان تو برنارد گرد
گفتم که نبایدت غم جانم خورد
در کوی تو کشته به که از روی تو فرد
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۱۳۴
@takbitnab
🌹🌹🌹
در دل همه شرک روی بر خاک چه سود؟
زهری که به جان رسید تریاک چه سود؟
خود را به میان خلق زاهد کردن
با نفس پلید جامهٔ پاک چه سود؟
#مهستی_گنجوی
- رباعی شمارۀ ۸۳
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای راهروان را گذر از کوی تو نه
ما بیخبر از عشق و خبر سوی تو نه
هر تشنه که از دست تو بستاند آب
از دست تو سیر گردد از روی تو نه
#سعدی
- رباعی شمارهٔ ۱۳۰
@takbitnab
🌹🌹🌹
شتاب عمر
چند روز زندگانی پرشتاب از دست رفت
عمر ما همچون حبابی روی آب از دست رفت
دزد غفلت گوهر مقصود را از من ربود
بر سر بازار گردون دُرّ ناب از دست رفت
بر لب دیوار آمد آفتابم وی دریغ
تا گشودم چشم خود را آفتاب از دست رفت
بر جوانی و بهارش گر که دل بستم ولی
تا که خود را یافتم دیدم شباب از دست رفت
کام دل حاصل نشد پیری گریبان را گرفت
حاصلم ناچیده ماند و صبر و تاب از دست رفت
تا گلیم خویش را رفتم کشم بیرون ز آب
هم گلیم از کف شد و هم موج آب از دست رفت
کاروان عمر افتادست در شیب از فراز
ظلمت شب شد پدید و ماهتاب از دست رفت
اینکه می گویند بالای سیاهی رنگ نیست
رنگ موی ما مگر در آسیاب از دست رفت!
دولت بیداری وقت سحر را پاسدار
ورنه این گنج گرانت بی حساب از دست رفت
در سراب این جهان نوشی جدا از نیـش نیست
شادکامی ها «مقدم» چون سراب از دست رفت
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
هر آن نوی که رسد سوی تو قدید شود
چو آب پاک که در تن رود پلید شود
ز شیر دیو مزیدی مزید تو هم از اوست
که بایزید از این شیردان یزید شود
مرید خواند خداوند دیو وسوسه را
که هر که خورد دم او چو او مرید شود
چو مشرقست و چو مغرب مثال این دو جهان
بدین قریب شود مرد زان بعید شود
هر آن دلی که بشورید و قی شدش آن شیر
ز شورش و قی آن شیر بوسعید شود
هر آنک صدر رها کرد و خاک این در شد
هزار قفل گران را دلش کلید شود
ترش ترش تو به خسرو مگو که شیرین کو
پدید آید چون خواجه ناپدید شود
چو غوره رست ز خامی خویش شد شیرین
چو ماه روزه به پایان رسید عید شود
خموش آینه منمای در ولایت زنگ
نما به قیصر رومش که تا مرید شود
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۹۵۱
@takbitnab
🌹🌹🌹
من با تو هزار کار دارم
جانی ز تو بی قرار دارم
شبهای وصال میشمردم
تا حاصل روزگار دارم
گفتی که فراق نیز بشمر
چون با گل تازه خار دارم
گر در سر این شود مرا جان
هرگز به رخت چه کار دارم
تا جان دارم من نکوکار
جز عشق رخت چه کار دارم
گفتی مگریز از غم من
چون غمزهٔ غمگسار دارم
چون بگریزم ز یک غم تو
چون غم ز تو من هزار دارم
گفتی که بیا و دل به من ده
تا دل ز تو یادگار دارم
ای یار گزیده، دل که باشد
جان نیز برای یار دارم
گفتی سر خویش گیر و رفتی
کز دوستی تو عار دارم
سر بی تو مرا کجا به کاراست
سر بی تو برای دار دارم
گفتی که کمند زلف من گیر
یعنی که سر شکار دارم
چون رفت ز دست کار عطار
چون زلف تو استوار دارم
#عطار
- غزل شمارهٔ ۵۱۲
@takbitnab
🌹🌹🌹
قصد سرم داری خنجر به مشت
خوشتر از این نیز توانیم کشت
برگ گل از لطف تو نرمی بیافت
بر مثل خار چرایی درشت
تیغ زدی بر سرم ای آفتاب
تا شدم از تیغ تو من گرم پشت
تیغ حجابست رها کن حجاب
بر رخ من گرم بزن یک دو مشت
وصف طلاق زن همسایه کرد
گفت به خاری زن خود هشت هشت
گفت چرا هشت جوابش بداد
در عوض زشت بدان قحبه رشت
بهر طلاقست امل کو چو مار
حبس حطامست و کند خشت خشت
آتش در مال زن و در حطام
تا برهی ز آتش وز زاردشت
بس کن و کم گوی سخن کم نویس
بس بودت دفتر جان سر نوشت
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۵۱۴
@takbitnab
🌹🌹🌹
«احسن!» ز روزگار کنی شِکوه تا به کِی؟
آن را که نیست خاطرش از غم فگار، کیست؟
#ظفرخان_احسن
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای بینهایتِ ابدی! بیشتر بخند
چون مبتلا و عاشق خندیدن تواَم
#سارا_صابر
@takbitnab
🌹🌹🌹
البرز از آتشِ دل من ذوب میشود
کاری نکن گدازه بگیرد شمال را!
#احمد_پروین
@takbitnab
🌹🌹🌹
از آن در پهلوی خود جا دهم این رنج و محنت را
که غیر از من پناهی نیست در عالم مصیبت را!
بنا کردند خوشرسمی به خون و خاک غلتیدن
خدا رحمت کند این عاشقان پاکطینت را...
#قتیل_لاهوری
@takbitnab
🌹🌹🌹
از آن در پهلوی خود جا دهم این رنج و محنت را
که غیر از من پناهی نیست در عالم مصیبت را!
بنا کردند خوشرسمی به خون و خاک غلتیدن
خدا رحمت کند این عاشقان پاکطینت را...
#قتیل_لاهوری
@takbitnab
🌹🌹🌹
وقتی بیایی
دل فارغ ازغم میشودوقتی بیایی
ایجادخرم میشودوقتی بیایی
صدق وصفادرسایه مهرومحبت
همگام وهمدم میشودوقتی بیایی
محوتجلای توای مهردلارا
خورشیدعالم میشودوقتی بیایی
گلبوسه تاازروی زیبایت بچیند
طاق فلک خم میشودوقتی بیایی
بیت خدابگشایداغوش ومهیا
برخیرمقدم میشودوقتی بیایی
بادست توای نقطه پرگارهستی
هستی منظم میشودوقتی بیایی
ان روزنزدیکست ودنیای پراشوب
خلدمجسم میشودوقتی بیایی
گلزاردین باهمت جانانه تو
سرسبزوخرم میشودوقتی بیایی
دل های شیدایی که ازهجرتوخونست
از شوق مرهم میشودوقتی بیایی
اماده ازبهرنماز عشق بستن
عیسی ابن مریم میشودوقتی بیایی
درجبهه حق گستری بیت خداوند
خط مقدم میشود وقتی بیایی
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
همه چشمیم تا برون آیی
همه گوشیم تا چه فرمایی
تو نه آن صورتی که بی رویت
متصور شود شکیبایی
من ز دست تو خویشتن بکشم
تا تو دستم به خون نیالایی
گفته بودی قیامتم بینند
این گروهی محب سودایی
وین چنین روی دلستان که تو راست
خود قیامت بود که بنمایی
ما تماشاکنان کوته دست
تو درخت بلندبالایی
سر ما و آستان خدمت تو
گر برانی و گر ببخشایی
جان به شکرانه دادن از من خواه
گر به انصاف با میان آیی
عقل باید که با صلابت عشق
نکند پنجه توانایی
تو چه دانی که بر تو نگذشتهست
شب هجران و روز تنهایی
روشنت گردد این حدیث چو روز
گر چو سعدی شبی بپیمایی
#سعدی
- غزل ۵۱۲
@takbitnab
🌹🌹🌹