eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.4هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
دامن دل از تو در خون می‌کشم ننگری ای دوست تا چون می‌کشم از رگ جان هر شبی در هجر تو سوی چشم خونفشان خون می‌کشم گرچه چون کاهی شدم از دست هجر بار غم از کوه افزون می‌کشم دور از روی تو هر دم بی تو من محنت و رنج دگرگون می‌کشم آن همه خود هیچ بود و درگذشت درد و غم این است کاکنون می‌کشم من که عطارم یقین می‌باشدم کین بلا از دور گردون می‌کشم - غزل شمارهٔ ۵۴۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
کار بر خود سخت مشکل کرده‌ام زانکه استعداد باطل کرده‌ام چون به مقصد ره برم چون در سفر در هوای خویش منزل کرده‌ام راه خون آلوده می‌بینم همه کین سفر چون مرغ بسمل کرده‌ام گر گل‌آلود آورم پایم رواست کز سرشکم خاک ره گل کرده‌ام راه بر من هر زمان مشکلتر است زانکه عزم راه مشکل کرده‌ام عیش شیرینم برای لذتی تلخ‌تر از زهر قاتل کرده‌ام روی جان با نفس کم بینم از آنک روح ناقص نفس کامل کرده‌ام حاصل عمرم همه بی حاصلی است آه از این حاصل که حاصل کرده‌ام قصهٔ جانم چو کس می‌نشنود غصهٔ بسیار در دل کرده‌ام هست دریای معانی بس عظیم کشتی پندار حایل کرده‌ام سخت می‌ترسم ازین دریای ژرف لاجرم ره سوی ساحل کرده‌ام بیم من از غرقه گشتن چون بسی است خویش را مشغول شاغل کرده‌ام چون نمی‌یارم شدن مطلق به خویش خویشتن را در سلاسل کرده‌ام بر امید غرقه گشتن چون فرید روی سوی بحر هایل کرده‌ام - غزل شمارهٔ ۴۶۸ @takbitnab 🌹🌹🌹
من با تو هزار کار دارم جانی ز تو بی قرار دارم شب‌های وصال می‌شمردم تا حاصل روزگار دارم گفتی که فراق نیز بشمر چون با گل تازه خار دارم گر در سر این شود مرا جان هرگز به رخت چه کار دارم تا جان دارم من نکوکار جز عشق رخت چه کار دارم گفتی مگریز از غم من چون غمزهٔ غمگسار دارم چون بگریزم ز یک غم تو چون غم ز تو من هزار دارم گفتی که بیا و دل به من ده تا دل ز تو یادگار دارم ای یار گزیده، دل که باشد جان نیز برای یار دارم گفتی سر خویش گیر و رفتی کز دوستی تو عار دارم سر بی تو مرا کجا به کاراست سر بی تو برای دار دارم گفتی که کمند زلف من گیر یعنی که سر شکار دارم چون رفت ز دست کار عطار چون زلف تو استوار دارم - غزل شمارهٔ ۵۱۲ @takbitnab 🌹🌹🌹
عمر رفت و تو منی داری هنوز راه بر ناایمنی داری هنوز زخم کاید بر منی آید همه تا تو می‌رنجی منی داری هنوز صد منی می‌زاید از تو هر نفس وی عجب آبستنی داری هنوز پیر گشتی و بسی کردی سلوک طبع رند گلخنی داری هنوز همرهان رفتند و یاران گم شدند همچنان تو ساکنی داری هنوز روز و شب در پرده با چندین ملک عادت اهریمنی داری هنوز روی گردانیده‌ای از تیرگی پشت سوی روشنی داری هنوز دلبرت در دوستی کی ره دهد چون دلی پر دشمنی داری هنوز می‌زنی دم از پی معنی ولیک تو کجا آن چاشنی داری هنوز در گریبان کش سر و بنشین خموش چون بسی تر دامنی داری هنوز خویشتن را می‌کش و می‌کش بلا زانکه نفس کشتنی داری هنوز رهبری چون آید از تو ای فرید چون تو عزم رهزنی داری هنوز - غزل شمارهٔ ۴۱۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش بر در دل روز و شب منتظر یار باش دلبر تو دایما بر در دل حاضر است رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش دیدهٔ جان روی او تا بنبیند عیان در طلب روی او روی به دیوار باش ناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفس پس تو اگر عاشقی عاشق هشیار باش نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال لیک تو باری به نقد ساختهٔ کار باش در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن تو به یکی زنده‌ای از همه بیزار باش گر دل و جان تو را در بقا آرزوست دم مزن و در فنا همدم عطار باش - غزل شمارهٔ ۴۱۸ @takbitnab 🌹🌹🌹
جانا دلم ببردی در قعرِ جان نشستی من بر کنار رفتم تو در میان نشستی گر جان ز من ربودی الحمدلله ای جان چون تو بجای جانم بر جای جان نشستی @takbitnab 🌹🌹🌹
عزم آن دارم که امشب نیم مست پای کوبان کوزهٔ دُردی به دست سر به بازارِ قَلَندَر در نهم پس به یک ساعت ببازم هرچه هست تا کی از تزویر باشم خودنمای تا کی از پندار باشم خودپرست پردهٔ پندار می‌باید درید توبهٔ زهاد می‌باید شکست وقت آن آمد که دستی بر زنم چند خواهم بودن آخر پای‌بست ساقیا در ده شرابی دلگشای هین که دل برخاست غم در سر نشست تو بگردان دور تا ما مَردوار دُورِ گردون زیرِ پای آریم پَست مشتری را خِرقه از سر برکشیم زُهره را تا حشر گردانیم مست پس چو عطار از جهت بیرون شویم بی جهت در رقص آییم از الست @takbitnab 🌹🌹🌹
ای صبح دمی به خنده بگشای لبی تا باز رهم من از چنین تیره شبی چون از خورشید ، در دل آتش داری گر درگیرد دَمِ تو ، نبْود عجبی ... @takbitnab 🌹🌹🌹
تا بر تو نظر کردم رسوای جهان گشتم آری همه رسوایی اول ز نظر خیزد @takbitnab 🌹🌹🌹
دست نمیدهد مرا بی تو نفس زدن دمی زانکه دمی که با توام قوت من است عالمی صبح به یک نفس جهان روشن ازآن همی کند کز سر صدق هر نفس با تو برآورد دمی @takbitnab 🌹🌹🌹
سوختی جانم چه می‌سازی مرا بر سر افتادم چه می‌تازی مرا در رهت افتاده‌ام بر بوی آنک بوک بر گیری و بنوازی مرا لیک می‌ترسم که هرگز تا ابد بر نخیزم گر بیندازی مرا بندهٔ بیچاره گر می‌بایدت آمدم تا چاره‌ای سازی مرا چون شدم پروانهٔ شمع رخت همچو شمعی چند بگدازی مرا گرچه با جان نیست بازی درپذیر همچو پروانه به جانبازی مرا تو تمامی من نمی‌خواهم وجود وین نمی‌باید به انبازی مرا سر چو شمعم بازبر یکبارگی تا کی از ننگ سرافرازی مرا دوش وصلت نیم شب در خواب خوش کرد هم خلوت به دمسازی مرا تا که بر هم زد وصالت غمزه‌ای کرد صبح آغاز غمازی مرا چو ز تو آواز می‌ندهد فرید تا دهی قرب هم آوازی مرا - غزل شمارهٔ ۵ @takbitnab 🌹🌹🌹