eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
تا تونشوی یگانهٔ او هرگز نشود یگانه آن دو باشی تو یگانهٔ دو عالم آن دم که اثر نماند از تو - دوبیتی شمارهٔ ۲۳۴ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای دل چو به صدق از تو نیاید کاری باری می‌کن به مفلسی اقراری اینک در او دست به دریوزه برآر درویش ز دریوزه ندارد عاری - رباعی شمارهٔ ۱۷۳۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای که لعل لب تو آبخور جان منست تو اگر آن منی هر دوجهان آن منست @takbitnab 🌹🌹🌹
گفتم از دیده چو دورش سـازم بی‌گمان زودتر از دل برود مرگ باید که مــرا دریابد ورنه دردی ست ڪه مشکل برود .... @takbitnab 🌹🌹🌹
و تو به تنهایی، جهان منی..! @takbitnab 🌹🌹🌹
اگر مرا تو ندانی بپرس از شب تاری شبست محرم عاشق گواه ناله و زاری چه جای شب که هزاران نشانه دارد عاشق کمینه اشک و رخ زرد و لاغری و نزاری چو ابر ساعت گریه چو کوه وقت تحمل چو آب سجده کنان و چو خاک راه به خواری ولیک این همه محنت به گرد باغ چو خاری درون باغ گلستان و یار و چشمه جاری چو بگذری تو ز دیوار باغ و در چمن آیی زبان شکر گزاری سجود شکر بیاری که شکر و حمد خدا را که برد جور خزان را شکفته گشت زمین و بهار کرد بهاری هزار شاخ برهنه قرین حله گل شد هزار خار مغیلان رهیده گشت ز خاری حلاوت غم معشوق را چه داند عاقل چو جوله‌ست نداند طریق جنگ و سواری برادر و پدر و مادر تو عشاقند که جمله یک شده‌اند و سرشته‌اند ز یاری نمک شود چو درافتد هزار تن به نمکدان دوی نماند در تن چه مرغزی چه بخاری مکش عنان سخن را به کودنی ملولان تو تشنگان ملک بین به وقت حرف گزاری - غزل شمارهٔ ۳۰۴۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
ما ز شغل آب و گل آیینه را پرداختیم خانه سازی را به خودسازی مبدل ساختیم می کند خون در جگر باد خزان را همچو سرو رایت سبزی که از آزادگی افراختیم تا نسوزد آرزو در دل، نگردد سینه صاف ما به این خاکستر این آیینه را پرداختیم گوهر درد طلب در دامن ساحل نبود قطره خود را عبث واصل به دریا ساختیم از نفس آیینه ما داشت زنگ تیرگی صاف شد آیینه ما تا نفس را باختیم بخت رو گردان شد از ما تا برآوردیم تیغ فتح از ما بود در هرجا سپر انداختیم نیست صائب خاکساران را دماغ انتقام ما به فردای جزا دیوان خود انداختیم - غزل شمارهٔ ۵۴۶۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
گر تیغ برکشد که محبان همی‌زنم اول کسی که لاف محبت زند منم گویند پای دار اگرت سر دریغ نیست گو سر قبول کن که به پایش درافکنم امکان دیده بستنم از روی دوست نیست اولیتر آن که گوش نصیحت بیاکنم آورده‌اند صحبت خوبان که آتشست بر من به نیم جو که بسوزند خرمنم من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاد در قید او که یاد نیاید نشیمنم دردیست در دلم که گر از پیش آب چشم برگیرم آستین برود تا به دامنم گر پیرهن به درکنم از شخص ناتوان بینی که زیر جامه خیالیست یا تنم شرطست احتمال جفاهای دشمنان چون دل نمی‌دهد که دل از دوست برکنم دردی نبوده را چه تفاوت کند که من بیچاره درد می‌خورم و نعره می‌زنم بر تخت جم پدید نیاید شب دراز من دانم این حدیث که در چاه بیژنم گویند سعدیا مکن از عشق توبه کن مشکل توانم و نتوانم که نشکنم - غزل ۴۱۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
به هر صورت که ما را رو نماید ببین تا نور چشمت را فزاید توان دیدن اگر لطفش به رحمت حجاب از دیدهٔ ما برگشاید - دوبیتی شمارهٔ ۱۴۸ @takbitnab 🌹🌹🌹
امروز مرا در دل، جز یار نمی‌گنجد وز یار چنان پُر شد، کاغیار نمی‌گنجد این لحظه از آن شادم، کاندر دلِ تنگ من غم جای نمی‌گیرد، تیمار نمی‌گنجد @takbitnab 🌹🌹🌹
عصر که می‌شود با خاطرت غزلی دم می‌کنم از عشق و می‌نشینم کنار پنجره‌ی ارغوانی خیالت می‌نوشم جرعه جرعه یادت را و آرام و محزون دست در دست خیال تو می‌رسم به غروب دلگیر دلتنگی‌هایم ... @takbitnab 🌹🌹🌹
جا خوش کرده در گوشہ چشمانم منحنی اشتیاق طعم دریا می دهد گونہ ے مرطوبم پر تپش در هیاهیوی سڪوت می پیچم مزه مزه می ڪند بطن خیالم تو را دوری خیلی دور ....... آنجاا ڪه طعم باد عطرت را سر می ڪشد چہ دلتنگ ...... اینجا من !! با خیالت مست می ڪند دلم ... @takbitnab 🌹🌹🌹
ای یوسف زهرا گل بی خار بیا بر خلق جهان قافله سالار بیا بر غیبت طولانی خود پایان بخش با سیصد و سیزده نفر یار بیا مرا غیر از تو یاری آشنا نیست دمی یاد تو از این دل جدا نیست توباغ آفرینش را صفائی جهان را بی گل رویت صفا نیست غم در دل از فراق تو لبریز شد بیا از دوریت زمانه غم انگیز شد بیا دیگر برای منتظرانت بهار نیست ایام سال یکسره پائیز شد بیا @takbitnab 🌹🌹🌹
ای یار ز دیده گشته غایب برگرد ای هجر تو اعظم مصائب برگرد امشب ز خدا فقط تو را می‌خواهم ای آرزوی شب رغائب برگرد @takbitnab 🌹🌹🌹
ای خالق ليلة الرغائب پايان بده بر همه مصائب عمريست كه آرزويم اين است... از ره برسد امام غائب @takbitnab 🌹🌹🌹
ای مظهر مظهرالعجایب! الغوث مظلوم‌ترین حاضرِ غایب! الغوث جز دیدن‌تو چه آرزویی داریم؟! ای رغبت لیلة الرغایب! الغوث @takbitnab 🌹🌹🌹
سر رشته ناب گفتگوها، فرج است بغضی که نشسته در گلوها، فرج است سوگند به لیلة‌الرغائب ای دوست سرفصل تمام آرزوها، فرج است @takbitnab 🌹🌹🌹
از درد زمانه‌ی فلج می‌خوانم از ساحت آخرین حجج می‌خوانم در خلوت لیلةالرغائب قطعاً عَجّل لِوَلیّکَ الفَرَج می‌خوانم @takbitnab 🌹🌹🌹
گر غفلتی کنیم، دل، آزرده می‌شود از کف بهار رفته، گل افسرده می‌شود در لیلة الرغائب از الله ذوالجلال حاجات خود بخواه، برآورده می‌شود @takbitnab 🌹🌹🌹
ای یار ز دیده گشته غایب برگرد ای هجر تو اعظم مصائب برگرد امشب ز خدا فقط تو را می‌خواهم ای آرزوی شب رغائب برگرد @takbitnab 🌹🌹🌹
تسکین دل ام مصائب برگرد ای بر دو جهان امیر و صاحب برگرد ما منتظر رؤیتِ رویت هستیم ای آرزوی شب رغائب برگرد @takbitnab 🌹🌹🌹
ندارد خاطر آگاه جز غفلت غم دیگر بغیر از فوت وقت اینجا نباشد ماتم دیگر غم عالم چه حد دارد به گرد عاشقان گردد؟ نمی باشد بغیر ازبیغمی اینجا غم دیگر به خون خوردن توان مسدود کردن رخنه دل را که این زخم نمایان رانباشد مرهم دیگر اگر از خود به تنگی، دست دردامان ساقی زن که اندازد به هر ساغر ترا درعالم دیگر مشو ای کعبه رو زنهار از لب تشنگان غافل که گردد جاری از هر نقش پایت زمزم دیگر درآن گلشن که بلبل اشک نتواند فرو خوردن عجب دارم که جوشد خون گل باشبنم دیگر به آن بلبل سپارد خرده های راز خود راگل که غیر زیر بال خود ندارد محرم دیگر به حسن خلق بر دلها توان فرمانروا گشتن بجز کوچکدلی اینجا نباشد خاتم دیگر دل آگاه بر صبح نخستین می برد غیرت که دارد در بساط عمر امید دم دیگر دلی پیش خیال یار خالی می کنم صائب ندارد کوهکن جز نقش شیرین همدم دیگر - غزل شمارهٔ ۴۶۵۶ @takbitnab 🌹🌹🌹
تو دیده گشته و ما را بکرده نادیده بدیده گریه ما را بدین بخندیده بخند جان و جهان چون مقام خنده تو راست بکن که هر چه کنی هست بس پسندیده ز درد و حسرت تو جان لاله‌ها سیه است گل از جمال رخ توست جامه بدریده ز خلق عالم جان‌های پاک بگزیدند و آنگهان ز میانشان تو بوده بگزیده بدانک عشق نبات و درخت او خشک است به گرد گرد درخت من است پیچیده چو خشک گشت درختم بسی بلندی یافت چو زرد گشت رخم شد چو زر بنازیده خزینه‌های جواهر که این دلم را بود قمارخانه درون جمله را ببازیده هزار ساغر هستی شکسته این دل من خمار نرگس مخمور تو نسازیده ز خام و پخته تهی گشت جان من باری مدد مدد تو چنین آتشی فروزیده مرا چو نی بنوازید شمس تبریزی بهانه بر نی و مطرب ز غم خروشیده - غزل شمارهٔ ۲۴۱۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای صبا برگی ازان گلشن بی خار بیار حرف رنگینی ازان لعل گهر بار بیار به بهاران بر سان قصه بی برگی من برگ سبزی پی آرایش دستار بیار به کف خاکی ازان راهگذر خرسندم توتیایی پی این دیده خونبار بیار هر چه می گویی ازان لعل شکر بار بگو هرچه می آوری از مژده دیدار بیار هر چه از دوست رسد روشنی چشم من است گل اگر لایق من نیست خس وخار بیار وعده آمدنی، گر همه باشد به دروغ به من ساده دل از یار جفا کار بیار خبری داری اگر از دهن یار،بگو حرف سربسته ای از عالم اسرار بیار چند زنجیر کند پاره دل بیتابم ؟ تار پیچانی ازان طره طرار بیار خون چشمم ز گرستن به سفیدی زده است بوی پیراهن یوسف به من زار بیار حرف آن طره طرار در افکن به میان موکشان راز مرا بر سر بازار بیار طوطی از صحبت آیینه سخنساز شود روی بنما و مرا بر سر گفتار بیار دل بپرداز ز هر نقش که در عالم هست بعد ازان آینه پیش نظر یار بیار بی گل روی تو ذرات جهان درخوابند رخ برافروز وجهان رابه سر کار بیار نیست بر همنفسان زندگی من روشن روی چون آینه پیش من بیمار بیار صائب این آن غزل حافظ شیرین سخن است کای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار - غزل شمارهٔ ۴۶۷۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
گیرم که نبینی رخ آن دختر چینی از جنبش او جنبش این پرده نبینی از تابش آن مه که در افلاک نهان است صد ماه بدیدی تو در اجزای زمینی ای برگ پریشان شده در باد مخالف گر باد نبینی تو نبینی که چنینی گر باد ز اندیشه نجنبد تو نجنبی و آن باد اگر هیچ نشیند تو نشینی عرش و فلک و روح در این گردش احوال اشتر به قطارند و تو آن بازپسینی می‌جنب تو بر خویش و همی‌خور تو از این خون کاندر شکم چرخ یکی طفل جنینی در چرخ دلت ناگه یک درد درآید سر برزنی از چرخ بدانی که نه اینی ماه نهمت چهره شمس الحق تبریز ای آنک امان دو جهان را تو امینی تا ماه نهم صبر کن ای دل تو در این خون آن مه تویی ای شاه که شمس الحق و دینی - غزل شمارهٔ ۲۶۴۱ @takbitnab 🌹🌹🌹