eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
این گلشن دهر عاقبت گلخن شد هر دوست که بود جز خدا دشمن شد جز مهر خدای هرچه در دل کشتم حاصل اندوه و دانه صد خرمن شد - رباعی شمارهٔ ۱۴ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای در طلب آن که لقا خواهی یافت وقتی دگر از فوق سما خواهی یافت با توست خدا و عرش اعظم دل توست با خود چو نیابی اش کجا خواهی یافت - رباعی شمارهٔ ۴۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
زخود بیگانگی را آشنایی عشق می داند به خود مشغول بودن را جدایی عشق می ماند همان با زلف لیلی روح مجنون می کند بازی ز زنجیر محبت کی رهایی عشق می داند؟ مگو چون بلبل و قمری سخن از سرو و گل اینجا که این افسانه ها را ژاژ خایی عشق می داند به بزم عشق مهر بی نیازی بر مدار از لب که همت خواستن را هم گدایی عشق می داند دل خوش مشرب و پیشانی وا کرده ای دارد که سنگ کودکان را مومیایی عشق می داند چو دیدی دست و تیغ عشق را از دور بسمل شو که بال و پر زدن را بد ادایی عشق می داند زسختی رو نمی تابد، زکوه غم نمی نالد نژاد از سنگ دارد مومیایی، عشق می داند نمی دانم چه سازم تا فنای مطلقم داند که در خود گم شدن را خودنمایی عشق می داند چو عشق آمد به دل صائب مکن اندیشه سامان کجا چون عقل ناقص کدخدایی عشق می داند؟ - غزل شمارهٔ ۳۱۵۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
دود می‌خیزد ز خلوتگاه من کس خبر کی یابد از ویرانه‌ام؟ با درون سوخته دارم سخن کی به پایان می‌رسد افسانه‌ام؟ دست از دامان شب برداشتم تا بیاویزم به گیسوی سحر. خویش را از ساحل افکندم در آب، لیک از ژرفای دریا بی‌خبر. بر تن دیوارها طرح شکست. کس دگر رنگی در این سامان ندید. چشم می‌دوزد خیال روز و شب از درون دل به تصویر امید. تا بدین منزل نهادم پای را از درای کاروان بگسسته‌ام. گرچه می‌سوزم از این آتش به جان، لیک بر این سوختن دل بسته‌ام. تیرگی پا می‌کشد از بام‌ها: صبح می‌خندد به راه شهر من. دود می‌خیزد هنوز از خلوتم. با درون سوخته دارم سخن. @takbitnab 🌹🌹🌹
از صبح‌های دور از تو نگویم، که مانند است به شب! که مانند است به اوجِ چله‌ی زمستان ! ابدی جان... هر شب، غمت در دل است و عشقت در سر و هر صبح، عشقت در دل و خاطره‌ات در سر! طلوع کن صبحم را، که عمری‌ست بی خورشید روزهایم شب میشود و بی مهتاب، شب‌هایم روز... @takbitnab 🌹🌹🌹
گل عشق و محبت با صفا کن ز گل عشق و محبت جان را شاد کن با گل لبخند دل یاران را دام بردار که دنیا نشود رام کسی بهر این خوان طمع تیز مکن دندان را قانع ار لقمه¬ی نانی به کف آرد شاد است نکند پیروی از بهر دو نان، دو نان را گول وسواس شیاطین نخورد عقل سلیم زیرک از حسن عمل رمی کند شیطان را کاخ بیداد شود با دم آهی بر باد کم نگیری شرر آه دل سوزان را تا مطیع هوس و نفس نگردد یوسف می خرد بر تن خود رنج و غم زندان را در قفا باد خزانست فراموش مکن ای که از باد بهاری بنوازی جان را خرقه و جامه¬ی تزویر ز تن بیرون کن تا که از لوث گنه پاک کنی دامان را ذات بد به نشود آهن ناپخته مکوب جست باید ز طریق دگرش درمان را یک کلام است فقط حرف من و ختم کلام حاکم و قاضی خود کن همه جا وجدان را جز خدا دادرسی نیست، به ذاتش سوگند وای اگر دست نگیرد من سرگردان را آنچه با تجربه آموخت «مقدم» این است که وفــایی نکند ملک جهان انسـان را @takbitnab 🌹🌹🌹
ای دریغا در این خانه دمی بگشودی مونس خویش بدیدی دل هر موجودی چشم یعقوب به دیدار پسر شاد شدی ساقی وصل شراب صمدی پیمودی رو نمودی که منم شاهد تو باک مدار از زیان هیچ میندیش چو دیدی سودی هیچ کس رشک نبردی که فلان دست ببرد هر کسی در چمن روح به کام آسودی نیست روزی که سپاه شبش آرد غارت نیست دینار و درم یا هوس معدودی حاجتت نیست که یاد طرب کهنه کنی کی بود در خضر خلد غم امرودی صد هزاران گره جمع شده بر دل ما از نصیب کرمش آب شدی بگشودی صورت حشو خیالات ره ما بستند تیغ خورشید رخش خفیه شده در خودی طالب جمله وی است و لقبش مطلوبی عابد جمله وی است و لقبش معبودی خادم و مؤذن این مسجد تن جان شماست ساجدی گشته نهان در صفت مسجودی ای ایازت دل و جان شمس حق تبریزی نیست در هر دو جهان چون تو شه محمودی - غزل شمارهٔ ۲۸۷۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن - غزل شمارهٔ ۳۹۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست پ ن:جواب دوستت دارم مرسی نیست! @takbitnab 🌹🌹🌹
دل جز بغمش، بهر چه در ساخته بود خود را ز حضور دور انداخته بود عشقم بسر ار سایه نینداخته بود عقلم ز برای هیچ در باخته بود - رباعی شماره ۴۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
یاری که چو ما لطف الهی دارد در هر دو جهان هرچه تو خواهی دارد هر چند گدای حضرت سلطان است از دولت عشق پادشاهی دارد - رباعی شمارهٔ ۱۴۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
یک چند دویدم و قدم فرسودم آخر بی تو پدید نامد سودم تا دست به بیعت وفایت سودم در خانه نشستم و فرو آسودم - رباعی شمارهٔ ۴۳۷ @takbitnab 🌹🌹🌹
کار من از لعنت و از آه و از نفرین گذشت بعد من با هر کسی هستی بمان تا آخرش! @takbitnab 🌹🌹🌹
شیوه‌ی دل شکنی خوب به جا آوردی این همه سنگدلی را زِ کجا آوردی؟ دل به دستِ تو سپردم که نگاهش داری دلِ چون آینه بردی، بلا آوردی... @takbitnab 🌹🌹🌹
گفته بودند که عاشق بشوی میمیری اولین تجربه ام بود، چه می دانستم @takbitnab 🌹🌹🌹
بسیار دست و پا مزن ای دل به زلف یار تسلیم شو، که رشته‌ی صیاد محکم است @takbitnab 🌹🌹🌹
مستم ز می عشق خراب افتاده برخواسته دل از خور و خواب افتاده در دریائی که پا و سر پیدا نیست جان رفته و تن بر سر آب افتاده - رباعی شمارهٔ ۱۶۴۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
اگر مرد عشقی کم خویش گیر وگرنه ره عافیت پیش گیر مترس از محبت که خاکت کند که باقی شوی گر هلاکت کند نروید نبات از حبوب درست مگر حال بروی بگردد نخست تو را با حق آن آشنایی دهد که از دست خویشت رهایی دهد که تا با خودی در خودت راه نیست وز این نکته جز بی خود آگاه نیست نه مطرب که آواز پای ستور سماع است اگر عشق داری و شور مگس پیش شوریده دل پر نزد که او چون مگس دست بر سر نزد نه بم داند آشفته سامان نه زیر به آواز مرغی بنالد فقیر سراینده خود می‌نگردد خموش ولیکن نه هر وقت بازست گوش چو شوریدگان می پرستی کنند بر آواز دولاب مستی کنند به چرخ اندر آیند دولاب وار چو دولاب بر خود بگریند زار به تسلیم سر در گریبان برند چو طاقت نماند گریبان درند مکن عیب درویش مدهوش مست که غرق است از آن می‌زند پا و دست نگویم سماع ای برادر که چیست مگر مستمع را بدانم که کیست گر از برج معنی پرد طیر او فرشته فرو ماند از سیر او وگر مرد لهوست و بازی و لاغ قوی تر شود دیوش اندر دماغ چه مرد سماع است شهوت پرست؟ به آواز خوش خفته خیزد، نه مست پریشان شود گل به باد سحر نه هیزم که نشکافدش جز تبر جهان پر سماع است و مستی و شور ولیکن چه بیند در آیینه کور؟ نبینی شتر بر نوای عرب که چونش به رقص اندر آرد طرب؟ شتر را چو شور طرب در سرست اگر آدمی را نباشد خرست - بوستان - باب سوم در عشق و مستی و شور - گفتار اندر سماع اهل دل و تقریر حق و باطل آن @takbitnab 🌹🌹🌹
در آرزوی وصال ای خوش آنروز که بینم رُخ زیبای ترا تاکنم مایه ی جان عطر فریبای ترا عجبی نیست اگر از پی آرامش جان بر سر و دیده نهم خاک کف پای ترا می کند قامت سرو تو قیامت ایدوست نازم آن قامت سرو و قدو بالای ترا بخیالت همه شب تا سحر ای مظهر عشق در دلم نقش کنم عکس دلارای ترا بس که دلبسته و مفتون توأم دارم بیم در دل خاک کشم شوق و تمنّای ترا نرگس چشم تو برده است زصدقافله دل نازم آن وسوسه نرگس شهلای ترا در فلک دیده براه تو نشسته است مسیح تا مگر بوسه زند خال مسیحای ترا خضر را چون هوس لعل شکربارت بود دید در آب بقا پرتو سیمای ترا ره به سرچشمۀ خورشید هدایت نَبَرَد هرکه گم کرد ره عشق و تولای ترا شده از جام ولای تو «مقدم» شاداب بـه دو عالم ندهـد جرعۀ مینای ترا @takbitnab 🌹🌹🌹
غم نیست گر ز مهر تو دل پاره پاره شد ای کاش! ذره ذره شود در هوای تو @takbitnab 🌹🌹🌹
برای آرزوهای مَحال خویش می‌گِریَم اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش می‌گریم. @takbitnab 🌹🌹🌹
گر چه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم @takbitnab 🌹🌹🌹
اگر به جان و جهانم دهد رضای تو دست به ترکِ هر دو به دست آورم رضای تو را @takbitnab 🌹🌹🌹
رفته ای از بر ما چشم به راهیم بیا @takbitnab 🌹🌹🌹
سایه‌ام را می‌توان چون زلفِ خوبان شانه کرد بس که طبعِ من به صد فکرِ پریشان آشناست @takbitnab 🌹🌹🌹