سکّه ام از رونق افتاده ست، بازاری ندارم
پیش چشمت آن پر کاهم که مقداری ندارم
مایهء لبخندهای دوستان و دشمنانم
از چه می ترسی؟ منِ دیوانه آزاری ندارم
هرکه می آید درختی را به آتش می کشاند
مثل باغی در زمستانم که دیواری ندارم
مثل سربازی بدون دست و شمشیرم که دیگر
قدرت جنگاوری در هیچ پیکاری ندارم
می نویسم: دوستت دارم بخواهی یا نخواهی
می نویسی: با تو و این حرفها کاری ندارم
#اعظم_سعادتمند
@takbitnab
🌹🌹🌹
هيمه بر هيمه ی اين آتش سوزنده بريز
تا از آن جنــگل انبــــوه نمـــاند اثــــری
نكند بـــوی تـــــو را باد به هر جا ببرد
خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری
#اعظم_سعادتمند
@takbitnab
🌹🌹🌹
یادم نمیآید چرا از عشق، چیزی
جز شاخهگلهایی رها بر روی میزی؟
شمعی که باید بیصدا میمرد، میزد
آتش به جانِ سرزمین نفتخیزی
آنقدر سنگین است اندوهم که انگار
من مصرم و جان داده بر دستم عزیزی
باور نمیکردم تو ای باد بهاری
پاییز را پای درختانم بریزی
دیگر نیا، از جنگلی که عاشقت بود
چیزی نمیبینی به جز دود غلیظی...
#اعظم_سعادتمند
@takbitnab
🌹🌹🌹
#محکومیت_حادثه_تروریستی کرمان
#حاج_قاسم_سلیمانی
از مردمان بیسلاح کوچه و بازار
از هر کسی که دوستت دارد، هراساناند
#اعظم_سعادتمند
@takbitnab
🌹🌹🌹