eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
جان بفشانم... ز شوق در ره باد صبا... گر برساند به ما‌... صبح دمی بوی دوست... @takbitnab 🌹🌹🌹
هر کس نشسته شاد به کام و هوای خویش بی چاره من اسیر دل مبتلای خویش هم جان درون این دل و هم دوست، وه که من خونابها خورم ز دل بی وفای خویش @takbitnab 🌹🌹🌹
دریاب کز فراق تو... جانم به لب رسید... در آرزوی روی تو... روزم به شب رسید... @takbitnab 🌹🌹🌹
جان بفشانم‌‌‌... ز شوق در ره باد صبا... گر برساند به ما... صبح دمی بوی دوست... @takbitnab 🌹🌹🌹
گنج عشق تو نهان شد در دل ویران ما می زند زان شعله دایم آتشی در جان ما ای طبیب از ما گذر، درمان درد ما مجوی تا کند جانان ما از لطف خود درمان ما @takbitnab 🌹🌹🌹
گنج عشق تو نهان شد در دل ویران ما می زند زان شعله دایم آتشی در جان ما ای طبیب از ما گذر، درمان درد ما مجوی تا کند جانان ما از لطف خود درمان ما @takbitnab 🌹🌹🌹
همه شب زار می سوزم... ... که با من هیچ دلسوزی... ... @takbitnab 🌹🌹🌹
ابر می بارد و من می شوم از یار جدا چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا ابر و باران و من و یار ستاده به وداع من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا @takbitnab 🌹🌹🌹
ای طبیب از ما گذر درمان درد ما مَجوی تا کُند جانان ما از لطف خود درمانِ ما @takbitnab 🌹🌹🌹
من دانم و کسی که چو من طالب کسی‌است کعبه چه آگهست ز پای دوندگان @takbitnab 🌹🌹🌹
ابر می بارد و من می شوم از یار جدا چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا ابر و باران و من و یار ستاده به وداع من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا ای مرا در ته هر موی به زلفت بندی چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا دیده از بهر تو خونبار شد، ای مردم چشم مردمی کن، مشو از دیده خونبار جدا نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این مانده چون دیده ازان نعمت دیدار جدا دیده صد رخنه شد از بهر تو، خاکی ز رهت زود برگیر و بکن رخنه دیوار جدا می دهم جان مرو از من، وگرت باور نیست پیش ازان خواهی، بستان و نگهدار جدا حسن تو دیر نپاید چو ز خسرو رفتی گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا @takbitnab 🌹🌹🌹
گنج عشق تو نهان شد در دل ویران ما می‌زند زان شعله دایم آتشی در جان ما ای طبیب از ما گذر، درمان درد ما مجوی تا کند جانان ما از لطف خود درمان ما یوسف عهد خودی تو، ای صنم با این جمال می‌رسد شاهی ترا بر دلبران، سلطان ما دی خرامان در چمن ناگه گذشتی لاله گفت نیست مثل آن صنوبر در همه بستان ما از تب و تاب غم هجران چو ما را دل بسوخت خود نگفتی این گذر چونست در هجران ما چشم ما می‌گوید از سوز غمت شب تا به روز هیچ رحمی نایدت بر دیده گریان ما می‌کنم شادی که گفتا غمزه‌ات از ناز دوش خسروا، نزدیک آن شو تا شوی قربان ما @takbitnab 🌹🌹🌹
عمری در آرزوی تو رفتست و می‌رود صبرم به جستجوی تو رفته است و می‌رود رفتی و بوی زلف تو ماند و هزار دل دنبال تو به بوی تو رفتست و می‌رود @takbitnab 🌹🌹🌹
گل و شکوفه همه هست و يار نيست ، چه سود ؟ بت شکرلب من در کنار نيست ، چه سود ؟ بهار آمد و هر گل که بايد ، آن‌همه هست گلي که مي‌طلبم در بهار نيست ، چه سود ؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
تاکند جانان ما از لطف خود درمان ما ای طبیب از ما گذر درمان درد مام جوی @takbitnab 🌹🌹🌹
ناله را، هر چند می‌خواهم که پنهان بَرکِشم، سینه می‌گوید که من، تنگ آمده‌ ام فریاد کن...! @takbitnab 🌹🌹🌹
چون غم هجران او نداشت نهایت عاقبت اندوه عشق کرد سرایت وقت نیامد بتا، که از سر انصاف سوی ضعیفان نظر کنی به عنایت غایت آن‌ها که از جفای تو دیدم نور یقین داشت در دلم به سرایت گر تنم از دست غم ز پای در آمد سرنکشم، تا منم، ز قید و فایت گر تو به تیغم زنی خلاص نباشد زخم تو خوش‌تر که از رقیب حمایت شرح غم عشق بیش ازین ز چه گویم شوق من وجور او رسید به غایت ای بت نامهربان شوخ ستمگر از تو کنم یا ز روزگار شکایت آنچه من از روزگار سفله کشیدم پیش تو گویم ز روزگار حکایت @takbitnab 🌹🌹🌹
لذت و صل نداند مگر آن سوخته‌ای که پس از دوری بسیار به یاری برسد قیمت گل نشناسد مگر آن مرغ اسیر که خزان دیده بود پس به بهاری برسد @takbitnab 🌹🌹🌹
گل و شکوفه همه هست و يار نيست ، چه سود ؟ بت شکرلب من در کنار نيست ، چه سود ؟ بهار آمد و هر گل که بايد ، آن‌همه هست گلي که مي‌طلبم در بهار نيست ، چه سود ؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
گنج عشق تو نهان شد در دل ویران ما می زند زان شعله دایم آتشی در جان ما ای طبیب از ما گذر، درمان درد ما مجوی تا کند جانان ما از لطف خود درمان ما @takbitnab 🌹🌹🌹
رفتی از پیش من و نقش تو از پیش نرفت کیست کو دید به رخسار تو وز خویش نرفت تا ترا دیدم، کم رفت خیالت ز دلم کم چه باشد که خود خاطر من خویش نرفت هیچ گاهی به سوی بند نیایی، آری هیچ کاری به مراد دل درویش نرفت شب کنی وعده و فردات ز خاطر برود از تو این ناز و فراموشی و فرویش نرفت بی سبب نیست گذرهای خیالت بر من بی سبب گرگ مکابر به سوی میش نرفت تیر مژگان ترا جستن دلها کیش است عالمی کشته شد و تیر تو از کیش نرفت من رسوا شده را خودکش و مفگن به رقیب که بدین روز کسی پیش بداندیش نرفت دل به مرهم چه گذاریم که بر یاد لبت هیچ وقتی دل ما را نمک از ریش نرفت خسروا، تن زن و بنشین پس کار خود، از آنک جگرت خون شد و کار دلت از پیش نرفت @takbitnab 🌹🌹🌹
مهر تو در دل من مانند جان نشسته همچون منت به هر سو صد ناتوان نشسته من با دو چشم گریان پیوسته در فراقت تو شادمان و خرم با دیگران نشسته گر خون چکد ز دیده زین غصه جای آنست تا کی توانت دیدن با این و آن نشسته یک شب به کلبه ما گر بگذری ببینی گرد فراق و محنت بر خان و مان نشسته بخرام سوی گلشن، تا هر طرف ببینی بلبل ز شوق رویت ناله کنان نشسته آیا بود که بینم روزی به کام خویشت از دشمنان بریده با دوستان نشسته از گرد ره، نگارا، عمری ست تا که خسرو از بهر پای بوست بر آستان نشسته -غزل شمارهٔ ۱۷۴۲ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای کاش مرا با تو سر و کار نبودی تا دیده و دل هر دو گرفتار نبودی شرمنده نبودی اگر از ریختن خون آن زلف نگون تو نگونسار نبودی بودی سر آتش که بدیدی به سوی من گر نرگس مخمور تو بیمار نبود برداشتمی این دل در گوشه فتاده گر از غم و اندیشه گرانبار نبودی هم سهل گذشتی ستم و هجر تو بر من گر شحنه غم بر سر این کار نبودی مردم ز جفای تو و کس زنده نماند در عالم اگر یار وفادار نبودی دشوار شد احوال من و دوست نداند گر دوست بدانستی، دشوار نبودی خسرو، اگرت دیده به خوبان نفتادی از غمزه خوبان دلت افگار نبودی - غزل شمارهٔ ۱۹۲۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
دلم که لاف زدی از کمال دانایی نگر که چون شد از اندیشه تو سودایی دمی اگر چه که جان من از تو تنها نیست به جان تو که به جان آمدم ز تنهایی در انتظار نسیمی ز تو به راه صبا گذشت عمر گرامی به باد پیمایی اگر چه عرصه عالم پر است از خوبان بیا که از همه عالم مرا تو می نایی چو وصل نیست مرا، قرب تو همینم بس که استان خود از خون من بیالایی چو گل فشانی بر دوستان خود کم از آنک مرا طفیل همه سنگسار فرمایی دلم که رفت، نیاورد یاد هم چیزی از آن مسافر آواره گرد هر جایی درید جامه عمر و نماند آن مقدار که زیر پا بکشم دامن شکیبایی به بند باز نیامد چو خسرو از خوبان رهاش کن که بمیرد کنون به رسوایی - غزل شمارهٔ ۱۸۹۷ @takbitnab 🌹🌹🌹
به چه کار آیدم آن دل که نه در کار تو آید؟ گل در آن دیده هزاران که نه بر خار تو آید آنچه من دیدم از آن غمزه بی مهر تو، یارب پیش آن نرگس خونریز جگر خوار تو آید کشت بیماری شبهام سزا این بود آن را که بسان من بدروز گرفتار تو آید گریه ها در ته دیوار تو ریزم که گر افتد بر من افتد نه که غیری ته دیوار تو آید منت سنگ زنان بر سر و بر دیده عاشق با چنان کوکبه گر بر سر بازار تو آید جان که بگریخت به تلخی فراق تو مرانش که به در یوزه لبهای شکر بار تو آید نیست افسوسی، اگر چرخ بسوزد همه دلها سر به سر سوخته است آنچه نه در کار تو آید نیست غم، گر به شکنجه رودم جان به جز آنم کین ملامت به سر طره طرار تو آید جان خراش است سخنهای خراشیده خسرو ما نخواهیم که این مرغ به گلزار تو آید - عزل شمارهٔ ۶۲۷ @takbitnab 🌹🌹🌹