جان بفشانم...
ز شوق در ره باد صبا...
گر برساند به ما...
صبح دمی بوی دوست...
#امیر_خسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
هر کس نشسته شاد به کام و هوای خویش
بی چاره من اسیر دل مبتلای خویش
هم جان درون این دل و هم
دوست، وه که من
خونابها خورم ز دل بی وفای خویش
#امیر_خسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
دریاب کز فراق تو...
جانم به لب رسید...
در آرزوی روی تو...
روزم به شب رسید...
#امیر_خسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
جان بفشانم...
ز شوق در ره باد صبا...
گر برساند به ما...
صبح دمی بوی دوست...
#امیر_خسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گنج عشق تو نهان شد در دل ویران ما
می زند زان شعله دایم آتشی در جان ما
ای طبیب از ما گذر، درمان درد ما مجوی
تا کند جانان ما از لطف خود درمان ما
#امیر_خسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گنج عشق تو نهان شد در دل ویران ما
می زند زان شعله دایم آتشی در جان ما
ای طبیب از ما گذر، درمان درد ما مجوی
تا کند جانان ما از لطف خود درمان ما
#امیر_خسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
همه شب زار می سوزم...
#به_تاریکی_و_تنهایی...
که با من هیچ دلسوزی...
#درین_مسکن_نمیسوزد...
#امیر_خسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ابر می بارد و من می شوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا
#امیر_خسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای طبیب از ما گذر
درمان درد ما مَجوی
تا کُند جانان ما
از لطف خود درمانِ ما
#امیر_خسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
من دانم و کسی که چو من طالب کسیاست
کعبه چه آگهست ز پای دوندگان
#امیر_خسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ابر می بارد و من می شوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا
سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز
بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا
ای مرا در ته هر موی به زلفت بندی
چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا
دیده از بهر تو خونبار شد، ای مردم چشم
مردمی کن، مشو از دیده خونبار جدا
نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این
مانده چون دیده ازان نعمت دیدار جدا
دیده صد رخنه شد از بهر تو، خاکی ز رهت
زود برگیر و بکن رخنه دیوار جدا
می دهم جان مرو از من، وگرت باور نیست
پیش ازان خواهی، بستان و نگهدار جدا
حسن تو دیر نپاید چو ز خسرو رفتی
گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا
#امیر_خسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گنج عشق تو نهان شد در دل ویران ما
میزند زان شعله دایم آتشی در جان ما
ای طبیب از ما گذر، درمان درد ما مجوی
تا کند جانان ما از لطف خود درمان ما
یوسف عهد خودی تو، ای صنم با این جمال
میرسد شاهی ترا بر دلبران، سلطان ما
دی خرامان در چمن ناگه گذشتی لاله گفت
نیست مثل آن صنوبر در همه بستان ما
از تب و تاب غم هجران چو ما را دل بسوخت
خود نگفتی این گذر چونست در هجران ما
چشم ما میگوید از سوز غمت شب تا به روز
هیچ رحمی نایدت بر دیده گریان ما
میکنم شادی که گفتا غمزهات از ناز دوش
خسروا، نزدیک آن شو تا شوی قربان ما
#امیر_خسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
عمری در آرزوی تو رفتست و میرود
صبرم به جستجوی تو رفته است و میرود
رفتی و بوی زلف تو ماند و هزار دل
دنبال تو به بوی تو رفتست و میرود
#امیر_خسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گل و شکوفه همه هست و يار نيست ، چه سود ؟
بت شکرلب من در کنار نيست ، چه سود ؟
بهار آمد و هر گل که بايد ، آنهمه هست
گلي که ميطلبم در بهار نيست ، چه سود ؟
#امير_خسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تاکند جانان ما از لطف خود درمان ما
ای طبیب از ما گذر درمان درد مام جوی
#امير_خسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ناله را،
هر چند میخواهم که پنهان بَرکِشم،
سینه میگوید که من،
تنگ آمده ام
فریاد کن...!
#امير_خسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
چون غم هجران او نداشت نهایت
عاقبت اندوه عشق کرد سرایت
وقت نیامد بتا، که از سر انصاف
سوی ضعیفان نظر کنی به عنایت
غایت آنها که از جفای تو دیدم
نور یقین داشت در دلم به سرایت
گر تنم از دست غم ز پای در آمد
سرنکشم، تا منم، ز قید و فایت
گر تو به تیغم زنی خلاص نباشد
زخم تو خوشتر که از رقیب حمایت
شرح غم عشق بیش ازین ز چه گویم
شوق من وجور او رسید به غایت
ای بت نامهربان شوخ ستمگر
از تو کنم یا ز روزگار شکایت
آنچه من از روزگار سفله کشیدم
پیش تو گویم ز روزگار حکایت
#امیر_خسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
لذت و صل نداند مگر آن سوختهای
که پس از دوری بسیار به یاری برسد
قیمت گل نشناسد مگر آن مرغ اسیر
که خزان دیده بود پس به بهاری برسد
#امیر_خسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گل و شکوفه همه هست و يار نيست ، چه سود ؟
بت شکرلب من در کنار نيست ، چه سود ؟
بهار آمد و هر گل که بايد ، آنهمه هست
گلي که ميطلبم در بهار نيست ، چه سود ؟
#امير_خسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گنج عشق تو نهان شد در دل ویران ما
می زند زان شعله دایم آتشی در جان ما
ای طبیب از ما گذر، درمان درد ما مجوی
تا کند جانان ما از لطف خود درمان ما
#امیر_خسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
رفتی از پیش من و نقش تو از پیش نرفت
کیست کو دید به رخسار تو وز خویش نرفت
تا ترا دیدم، کم رفت خیالت ز دلم
کم چه باشد که خود خاطر من خویش نرفت
هیچ گاهی به سوی بند نیایی، آری
هیچ کاری به مراد دل درویش نرفت
شب کنی وعده و فردات ز خاطر برود
از تو این ناز و فراموشی و فرویش نرفت
بی سبب نیست گذرهای خیالت بر من
بی سبب گرگ مکابر به سوی میش نرفت
تیر مژگان ترا جستن دلها کیش است
عالمی کشته شد و تیر تو از کیش نرفت
من رسوا شده را خودکش و مفگن به رقیب
که بدین روز کسی پیش بداندیش نرفت
دل به مرهم چه گذاریم که بر یاد لبت
هیچ وقتی دل ما را نمک از ریش نرفت
خسروا، تن زن و بنشین پس کار خود، از آنک
جگرت خون شد و کار دلت از پیش نرفت
#امیر_خسرو_دهلوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
مهر تو در دل من مانند جان نشسته
همچون منت به هر سو صد ناتوان نشسته
من با دو چشم گریان پیوسته در فراقت
تو شادمان و خرم با دیگران نشسته
گر خون چکد ز دیده زین غصه جای آنست
تا کی توانت دیدن با این و آن نشسته
یک شب به کلبه ما گر بگذری ببینی
گرد فراق و محنت بر خان و مان نشسته
بخرام سوی گلشن، تا هر طرف ببینی
بلبل ز شوق رویت ناله کنان نشسته
آیا بود که بینم روزی به کام خویشت
از دشمنان بریده با دوستان نشسته
از گرد ره، نگارا، عمری ست تا که خسرو
از بهر پای بوست بر آستان نشسته
#امیر_خسرو_دهلوی
-غزل شمارهٔ ۱۷۴۲
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای کاش مرا با تو سر و کار نبودی
تا دیده و دل هر دو گرفتار نبودی
شرمنده نبودی اگر از ریختن خون
آن زلف نگون تو نگونسار نبودی
بودی سر آتش که بدیدی به سوی من
گر نرگس مخمور تو بیمار نبود
برداشتمی این دل در گوشه فتاده
گر از غم و اندیشه گرانبار نبودی
هم سهل گذشتی ستم و هجر تو بر من
گر شحنه غم بر سر این کار نبودی
مردم ز جفای تو و کس زنده نماند
در عالم اگر یار وفادار نبودی
دشوار شد احوال من و دوست نداند
گر دوست بدانستی، دشوار نبودی
خسرو، اگرت دیده به خوبان نفتادی
از غمزه خوبان دلت افگار نبودی
#امیر_خسرو_دهلوی
- غزل شمارهٔ ۱۹۲۰
@takbitnab
🌹🌹🌹
دلم که لاف زدی از کمال دانایی
نگر که چون شد از اندیشه تو سودایی
دمی اگر چه که جان من از تو تنها نیست
به جان تو که به جان آمدم ز تنهایی
در انتظار نسیمی ز تو به راه صبا
گذشت عمر گرامی به باد پیمایی
اگر چه عرصه عالم پر است از خوبان
بیا که از همه عالم مرا تو می نایی
چو وصل نیست مرا، قرب تو همینم بس
که استان خود از خون من بیالایی
چو گل فشانی بر دوستان خود کم از آنک
مرا طفیل همه سنگسار فرمایی
دلم که رفت، نیاورد یاد هم چیزی
از آن مسافر آواره گرد هر جایی
درید جامه عمر و نماند آن مقدار
که زیر پا بکشم دامن شکیبایی
به بند باز نیامد چو خسرو از خوبان
رهاش کن که بمیرد کنون به رسوایی
#امیر_خسرو_دهلوی
- غزل شمارهٔ ۱۸۹۷
@takbitnab
🌹🌹🌹
به چه کار آیدم آن دل که نه در کار تو آید؟
گل در آن دیده هزاران که نه بر خار تو آید
آنچه من دیدم از آن غمزه بی مهر تو، یارب
پیش آن نرگس خونریز جگر خوار تو آید
کشت بیماری شبهام سزا این بود آن را
که بسان من بدروز گرفتار تو آید
گریه ها در ته دیوار تو ریزم که گر افتد
بر من افتد نه که غیری ته دیوار تو آید
منت سنگ زنان بر سر و بر دیده عاشق
با چنان کوکبه گر بر سر بازار تو آید
جان که بگریخت به تلخی فراق تو مرانش
که به در یوزه لبهای شکر بار تو آید
نیست افسوسی، اگر چرخ بسوزد همه دلها
سر به سر سوخته است آنچه نه در کار تو آید
نیست غم، گر به شکنجه رودم جان به جز آنم
کین ملامت به سر طره طرار تو آید
جان خراش است سخنهای خراشیده خسرو
ما نخواهیم که این مرغ به گلزار تو آید
#امیر_خسرو_دهلوی
- عزل شمارهٔ ۶۲۷
@takbitnab
🌹🌹🌹