آن بى گناهىام که در آغوشِ آتشم
سودابهى غزل تویى و من سیاوَشم
بین بهشت و لمسِ تو، ترجیحِ من تویى
از دین خویش و بر تنِ تو، دست میکشم
اسلام و کفر، موى سیاه و سفیدِ توست
چون لفّ و نشر موى تو، هرشب مشوّشم
تو دست خطِ میرعمادى به کِلک و من
سنگ مزارىام که به خطى مُنقّشم
با وصفِ من شکوه تو محدود میشود
اى بى کران ببخش، که من تیر آرشم
#حسین_زحمتکش
@takbitnab
🌹🌹🌹
تا لبِ سرخ تو دارد تب حوایی را
آدمی نیست که نشناخته رسوایی را
یوسف مصر دلش شور تو را خواهد زد
تو اگر کوک کنی ساز زلیخایی را
باید از هرچه دوات است سیامشق کند
میرعماد آن خط ابروی چلیپایی را
با چه حالی به تماشا بنشینم امشب
این به هم ریخته گیسوی تماشایی را
تو اگر لطف کنی چند غزل بنشینی
مفتخر میکنی امشب من و تنهایی را...
#حسین_زحمتکش
@takbitnab
🌹🌹🌹
بدان قدر مرا، مانند من پیدا نخواهد شد
که هر کس با تو باشد غیر من، دیوانه خواهد شد
نه ترکم می کند عشقت، نه کاری می دهد دستم
جوان بیکار اگر باشد، وبال خانه خواهد شد
اگر امروز بغضم را، براند شانه های تو...
کسی غیر از تو فردا گریه ام را شانه خواهد شد
غرورم را شکستی راحت و هرگز نفهمیدی
که «برجی خسته» با پس لرزه ای ویرانه خواهد شد
نفهمیدی که وقتی عشق باشد، کرم خاکی هم
اگر پیله ببافد دور خود، پروانه خواهد شد
تو را من زنده خواهم داشت، زیرا عشق من روزی
برای نسلهای بعد ما افسانه خواهد شد...
#حسین_زحمتکش
@takbitnab
🌹🌹🌹
کسی با موج موهایت کنار آمد به غیر از من؟
کسی با هستیاش پای قمار آمد به غیر از من؟
برایت دستمال کاغذی بودم، ولی آیا
کسی در لحظهی بغضت به کار آمد به غیر از من!
#حسین_زحمتکش
@takbitnab
🌹🌹🌹
در صدایت مستی بی حد و ممتد ریخته
در نگاهت الکل هشتاد در صد ریخته
گیسوانت فکر جنگی تازه در سر دارد و
چشمها طرح شبیخونی مجدد ریخته
شاعران از موی صاف و لَخت کمتر گفته اند
بسکه مضمون در دل موی مجعد ریخته
موی از صد دولت آزاد تو بانو سالهاست
فتنه ها در دامن قشر مقید ریخته
شیطنت هایت به شیطان هم سرایت کرده است
در نگاه تو خدا آنچه نباید... ریخته
#حسین_زحمتکش
@takbitnab
🌹🌹🌹
تا لبِ سرخ تو دارد تب حوایی را
آدمی نیست که نشناخته رسوایی را
یوسف مصر دلش شور تو را خواهد زد
تو اگر کوک کنی ساز زلیخایی را
باید از هرچه دوات است سیامشق کند
میرعماد آن خط ابروی چلیپایی را
با چه حالی به تماشا بنشینم امشب
این به هم ریخته گیسوی تماشایی را
تو اگر لطف کنی چند غزل بنشینی
مفتخر می کنی امشب من و تنهایی را...
#حسین_زحمتکش
@takbitnab
🌹🌹🌹
بخوان از چشم های لال من،
امــروز شعرم را
که فـــردا از مــــنِ دیوانه،
دیوانی نمیماند
#حسین_زحمتکش
@takbitnab
🌹🌹🌹
مبر پای قمار عشق ، ای دیوانه! هستت را
ندارم بیش از این تب تماشای شکستت را
تو خار چشم بودی! خانه ی یک عمر پا بر جا
که حالا شهر دارد جشن میگیرد نشستت را
نمازت را رها کن نصفه ، از مسجد بزن بیرون
که میترسم کسی بو برده باشد چشم مستت را
تبر را بر زمین بگذار و نفرین کن ، دلِ خونم!
نه خود را خسته کن دیگر ، نه قوم بت پرستت را..
#حسین_زحمتکش
@takbitnab
🌹🌹🌹
شیشۀ عطریم و در افسوس، بوی رفته را
عشق، برگردان به ما این آب جوی رفته را
یوسفم را گرگ برد و حسرت پیراهنش
پس نخواهد داد نور چشم و سوی رفته را
منّت رسواییات را بر سرم نگذار عشق
تا به سر خاکی بریزم، آبروی رفته را
بی حساب امروز دل بازیچه کن اما بدان
میکشد روزی خدا از ماست موی رفته را
هرچه در دنیا دلم پوسید دیگر کافی است
تا نپوسیدم صدا کن مرده شوی رفته را
#حسین_زحمتکش
@takbitnab
🌹🌹🌹
من نمی دانم که بُردم جنگ را یا باختم
زنده بیرون آمدم اما سپر انداختم...
#حسین_زحمتکش
@takbitnab
🌹🌹🌹
نشد با حيله از چشمت بيندازم رقيبم را
كه از اين لال مادرزاد بهتان هم نمي آيد!
#حسین_زحمتکش
@takbitnab
🌹🌹🌹
دنبال آرامش مگرد ای رود سرگردان !
چیزی که در دریا نباشد ، در تو قطعا نیست
پیراهنم روزی گواهی می دهد پاکم
ای عشق ! خیلی وقت ها پاکی به دامن نیست ...
#حسین_زحمتکش
@takbitnab
🌹🌹🌹
دست گدایی پیش هر کس بردم الّا او !
ما را قنوتی هست ، اما "ربنایی" نیست
چشم تماشای شکوهت را ندارد دهر !
آن روز کفشت می دهد دنیا که پایی نیست !
#حسین_زحمتکش
@takbitnab
🌹🌹🌹
سرِ مویی کسی هرگز پریشانم نکرد اما
ببین حالا چه آسان با سر مویی گرفتارم !
شبیه کشتی بی لنگری ، بازیچه ی موجم
چنان بدخوابم و هر شب به پهلویی گرفتارم ...
#حسین_زحمتکش
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو معنای منی، اینگونه من فهمیدهام خود را
که هرجا اشتباهی کردهای، بخشیدهام خود را
به چشم خویش در آیینه هر شب خیره میمانم
ولی یادم نمیآید کجا، کِی دیدهام خود را
من آن شیخم که عمری روی منبر رفت و میبینم
چنان گرم نصیحت بودهام، نشنیدهام خود را...
#حسین_زحمتکش
@takbitnab
🌹🌹🌹
من نمی دانم که بُردم جنگ را یا باختم
زنده بیرون آمدم اما سپر انداختم...
از جهنــّـــم هیچ باکی نیست وقتی سالها
با جهانی این چنین هم سوختم هم ساختم
دوست از دشمن مخواه از من که بشناسم رفیق
من! که در آیینه خود را دیدم و نشناختم...
آنچه باید میکشیدم را کشیدم، هر نفس
آنچه را بایست می پرداختم پرداختم
سالها سازی به دستم بود و از بی همتی
هیچ آهنگی برای دل خوشی ننواختم
زندگی شطرنج با خود بود و در ناباوری
فکر می کردم که خواهم بُرد... اما باختم...!
#حسین_زحمتکش
@takbitnab
🌹🌹🌹
در ماجرای ما سری سامان نمی گیرد
بیدار شو! در دوزخی، باران نمی گیرد
عشق این دبیر پیر با یک قطره اشک ما
این امتحان سخت را آسان نمی گیرد
پیغمبری هستم که قوم کافر خود را
هرقدر نفرین می کند طوفان نمی گیرد
تنهایی ام با هیچ جمعی پر نخواهد شد
تن-ها خودش جمعست، دیگر "آن" نمی گیرد
پشت سر از عشق برگشته دعایی نیست
روی سر مرتد کسی قرآن نمی گیرد
پا بر سرم بگذار و بالاتر برو ای دوست
بی مرگ برفی، چشمه ای جریان نمی گیرد
وقتی بنا به زجر باشد عمر طولانیست
با خوش خیالی عمر ما پایان نمی گیرد ...
#حسين_زحمتكش
@takbitnab
🌹🌹🌹
دست ما کوتاه و دستان شما در دست دوست
خاطراتی که شما دارید، ما را آرزوست!
دشمنان از روبهرو خنجر زدند و دوستان
کاش برمیگشتم و میایستادم رو به دوست
آنچه از تو بردهایم، این زخمهای کهنه است
آنچه از ما بردهای -ای عشق!- عمری آبروست
حاصل یکعمر، پیش چشممان بر باد رفت
چون کسی که رکعت آخر بفهمد بیوضوست...!
#حسین_زحمتکش
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو آرزوی منی، من وبال گردن تو
تو گرم کشتن من، من به گور بردن تو
تو آبروی منی، پس مخواه بنشینم
رقیب تاس بریزد به شوق بردن تو!
تویی نماز و منم مست، مانده ام چه کنم
که هم اقامه خطا هم سبک شمردن تو
سپرده ام به خدا هرچه کرده ای با من
خطاست دست کسی جز خدا سپردن تو
خدا کند که نفهمی غمت چه با من کرد
که مرگ من نمی ارزد به غصه خوردن تو
#حسین_زحمتکش
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو آرزوی منی، من وبال گردن تو
تو گرم کشتن من، من به گور بردن تو
تو آبروی منی، پس مخواه بنشینم
رقیب تاس بریزد به شوق بردن تو!
تویی نماز و منم مست، مانده ام چه کنم
که هم اقامه خطا هم سبک شمردن تو
سپرده ام به خدا هرچه کرده ای با من
خطاست دست کسی جز خدا سپردن تو
خدا کند که نفهمی غمت چه با من کرد
که مرگ من نمی ارزد به غصه خوردن تو
#حسین_زحمتکش
@takbitnab
🌹🌹🌹
خدا را شکر در چشم حسود آنقدر ناچیزم
که اینسان میتوانم کفر ایشان را برانگیزم
غبارِ رفته در چشمم که اشک این جماعت را
درآورده همین در چشم بودنهای ناچیزم
ز چشم خلق باید روی زردم را بپوشانم
که آتش در بهار مردم افکندهست پاییزم
جوابی جز سکوت این یاوهگویان را نمیزیبد
وَ اِلّا گر دهانی وا کنم، از حرف لبریزم!
شکوهم را دوچندان کردهاست این یاوهگوییها
منی که پرچم فتحم، چرا از باد بگریزم...؟
#حسین_زحمتکش
@takbitnab
🌹🌹🌹
من نمی دانم که بُردم جنگ را یا باختم
زنده بیرون آمدم اما سپر انداختم...
از جهنــّـــم هیچ باکی نیست وقتی سالها
با جهانی این چنین هم سوختم هم ساختم
دوست از دشمن مخواه از من که بشناسم رفیق
من! که در آیینه خود را دیدم و نشناختم...
آنچه باید میکشیدم را کشیدم، هر نفس
آنچه را بایست می پرداختم پرداختم
سالها سازی به دستم بود و از بی همتی
هیچ آهنگی برای دل خوشی ننواختم
زندگی شطرنج با خود بود و در ناباوری
فکر می کردم که خواهم بُرد... اما باختم...!
#حسین_زحمتکش
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو خواهی رفت، دیگر حرف چندانی نمی ماند
چه باید گفت با آن کس که می دانی نمی ماند؟!
بمان و فرصت قدری تماشا را مگیر از ما
تو تا آبی بنوشانی به من، جانی نمی ماند
برایم قابل درک است اگر چشمت به راهم نیست
برای اهل دریا شوق بارانی نمی ماند
همین امروز داغی بر دلم بنشان که در پیری
برای غصه خوردن نیز دندانی نمی ماند
اگر دستم به ناحق رفته در زلف تو معذورم!
برای دستهای تنگ، ایمانی نمی ماند…
اگر اینگونه خلقی چنگ خواهد زد به دامانت
به ما وقتی بیفتد دور، دامانی نمی ماند
بخوان از چشم های لال من، امروز شعرم را …
که فردا از منِ دیوانه، دیوانی نمی ماند
#حسین_زحمتکش
@takbitnab
🌹🌹🌹
قدم بزن همهی شهر را به پای خودت
وَ گریه کن وسط کافهها برای خودت
تو خود علاجِ غم و درد بیشمار خودی
برو طبیب خودت باش و مبتلای خودت
شبیه نوح، اگر هیچکس به دین تو نیست
تو با خدای خودت باش و ناخدای خودت
دوباره دست به زانوی خود بگیر و بایست
بزن اگر که زدی تکیه بر عصای خودت
بگرد و صورت خود را دوباره پیدا کن
تویی که گم شدهای بین عکسهای خودت...
#حسین_زحمتکش
@takbitnab
🌹🌹🌹