هر که را با سر زلف تو سر و کار افتد
روزگارش به سیاهی چو شب تار افتد
گلرخِ سرو قدا! گر به گلستان گذری
سر و پا در گِل و گِل خوارتر از خار افتد
خسروا! زآن لب شیرین چو شکرخنده کنی
شهد شکّر شکنی، قند ز بازار افتد
گر بدین شیوه دل از خلق خدا خواهی برد
کار بر عارف و عامی همه دشوار افتد
مو به مو شرح پریشانیِ دل گویم باز
گر شبی بر کفم آن طُرّهی طَرّار افتد
هر که شد کاشف اسرارِ نهان در ره عشق
همچو منصور گذارش به سر دار افتد
با هزاران ادب ای پیکِ نسیم سحری
چون گذارت به سوی محفل دلدار افتد،
گو چنان آتشی افروخت به دل، هجرانت
که به تن شعلهاش از آهِ شرربار افتد
شعر شیرین تو با زر بنویسند «دبیر!»
گر قبول نظرِ آن بت عیّار افتد...
#دبیر_چالشتری
@takbitnab
🌹🌹🌹