eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.3هزار دنبال‌کننده
11 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
گر چه صبوری خوش است در همه کاری ولی کردنِ صبر از رُخَت، کی شود امکانِ دل @takbitnab 🌹🌹🌹
در زلف بی قرار تو باشد قرار دل بر یک قرار نیست دل بی قرار من @takbitnab 🌹🌹🌹
زان سر زلف مرا بی سرو سامان کردی خاطرم جمع نشد تا تو پریشان کردی من به سودای غمت اشک به دامن کردم تا تو از سنبل تر مشک به دامان کردی سینه صد چاک و جگر پاره خدا را بنگر که چه‌ها با من از آن چاک گریبان کردی حیرتی دارم از آن صورت زیبا که تو راست که به یک جلوه مرا صورت بی جان کردی عندلیب دل من نغمه سرا شد روزی کانجمن را ز رخت صحن گلستان کردی خون بهای دلم از لعل گهربار بیار چون به خون غرقه‌اش از خنجر مژگان کردی نام شمشیر تو آسایش جان باید کرد که ز کشتن همه دشوار من آسان کردی سالها در طلبت گوشه‌نشینی کردم تا گذاری به سر گوشه‌نشینان کردی هم نشینان تو از بوی ریاحین مستند وه که در کار سمن و سنبل و ریحان کردی تا فروغی نظری در رخ زیبای تو کرد فارغش از مه و خورشید درخشان کردی - غزل شمارهٔ ۴۶۴ @takbitnab 🌹🌹🌹
مو به مو دام فریب دل دانای منی پای تا سر پی تسخیر سراپای منی @takbitnab 🌹🌹🌹
با رقیب آمدی به محفل من برق غیرت زدی به حاصل من جان به آسانی از غمت دادم وز تو آسان نگشت مشکل من جانم از تن سفر نمی‌کردی گر نمی‌رفتی از مقابل من کینم انداختند در دل تو مهرت آمیخت در دل من تشنهٔ آب زندگی بودم خاک می‌خانه گشت منزل من شوق زخم دگر به جان دارد دل مجروح نیم بسمل من خنجری زد به سینه‌ام قاتل که فزون ساخت حسرت دل من قابل تیغ او شدم آخر کار خود کرد بخت مقبل من می‌دهد جان فروغی از سر شوق هر که بیند جمال قاتل من - غزل شمارهٔ ۴۱۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
نه دست آن که بگیریم زلف ماهی را نه روز روشنی از پی شب سیاهی را فغان که بر در شاهی است دادخواهی ما که از ستم ندهد داد دادخواهی را گدای شهرم و بر سر هوای آن دارم که سر نهم به کف پای پادشاهی را ز خسروان ملاحت کجا روا باشد که در پناه نگیرند بی‌پناهی را به راه عشق به حدی است ناامیدی من که نا امید کند هر امید گاهی را چگونه لاف محبت زند نظر بازی کز آب دیده نشسته‌ست خاک راهی را بزیر خون محبان که در شریعت عشق به هیچ حال نخواهم کسی گواهی را نه من شهید تو تنها شدم که از هر سو به خاک ریخته‌ای خون بی‌گناهی را به یک نگاه ز رحمت بکش فروغی را مکن دریغ ز مشتاق خود نگاهی را - غزل شمارهٔ ۴۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
عهد همه بشکستم در بستن پیمانت دامن مکش از دستم، دست من و دامانت حسرت خورم از خونی کش ریخته شمشیرت غیرت برم از چاکی کش دوخته پیکانت بس جبهه که بر خاک است از طلعت فیروزت بس جامه که صد چاک است از چاک گریبانت بس خانه که ویران است از لشگر بیدادت بس دیده که گریان است از غنچهٔ خندانت هم‌خون خریداران پیرایهٔ بازارت هم جای طلب کاران پیرامن دکانت از کشتن مظلومان عاجز شده بازویت وز کثرت مشتاقان تنگ آمده میدانت امید نظربازان از چشم سیه مستت تشویق سحرخیزان از جنبش مژگانت دیباچهٔ زیبایی رخسار دل‌آرایت مجموعهٔ دلبندی گیسوی پریشانت خون همه در مستی خوردی به زبر دستی دست همه بربستی گرد سر دستانت آن روز قیامت را بر پای کند ایزد کایی پی دل جویی بر خاک شهیدانت الهام توان گفتن اشعار فروغی را تا چشم وی افتاده‌ست بر لعل سخن دانت - غزل شمارهٔ ۱۴۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
دلم از نرگس بیمار تو بیمار تر است چاره کن دَرد کسی کز همه ناچار تر است.... @takbitnab 🌹🌹🌹
گر باغبان نظر به گلستان کند تو را بر تخت گل نشاند و سلطان کند تو را گر صبح‌دم به دامن گلشن گذر کنی دست نسیم گل به سرافشان کند تو را @takbitnab 🌹🌹🌹
گر نِرخ بوسه را لب جانان به جان کُند حاشا که مشتری سَر مویی زیان کُند... @takbitnab 🌹🌹🌹
گر نِرخ بوسه را لب جانان به جان کُند حاشا که مشتری سَر مویی زیان کُند... @takbitnab 🌹🌹🌹