بنازم چشمهايت را كه بعد از ديدنت يك بند،
غزل درياچه اي شد تا من موسي باعجازم!
تو درياي جنوني و منْ عاشق، پيش روي تو،
بر اين گشتم كه در قلبت عصايم را بياندازم
مرا در شعر دستي بود و از اين رو قسم خوردم،
كه در اشعار خود تنها به چشمانت بپردازم
كه پيشاني نوشتم شد مرا شاعر كني بانو
من ديوانه شعرم را كنار تو بياغازم
زليخاي مني و من شبيه يوسفي هستم
كه با خبط و خطاي نا برادر ها نميسازم
برايت شعر ميريزم برايم زندگي دم كن
تو ميخندي و من دل را به لبخند تو ميبازم
شبيه شاه مغلوبي كه اهي در بساطش نيست
به تاراج امدي و من بدون اسب و سربازم
عذابم ميدهد وقتي كه ديدارت ميسر نيست
غزل درياچه اي شد تا منِ موسي باعجازم!
#كيانوش_سفري
@takbitnab
🌹🌹🌹