زندگى شوخی تلخیست كه باور كردیم
قصهى داغ شكستیست كه از بر كردیم
غم ما غصهى تنهایی و دلتنگى بود...
كه دوایش به مى و باده و ساغر كردیم
زندگى چون گل یخ بود كه در باور ما
تا كه رویید، به دست گِله پرپر كردیم
دل شكستیم و نشد سخت پشیمان باشیم
حالِ هر لحظهى خود را بد و بدتر كردیم
بغض شد حرف دلِ خسته، ز بس دیر زدیم!
شرح حالِ غمِ خود در دلِ دفتر كرديم
میشد آغوش به روى تن هم باز كنیم
حسرتا... اینكه فقط گونهى خود تر كردیم
مهر و آبان شد و از تو خبری باز نشد!
وعدهی دیدن تو آخرِ آذر كردیم!
ساده بودیم كه اینگونه گرفتار شدیم
زندگى شوخی تلخیست كه باور كردیم
#محمدباقر_الستی
@takbitnab
🌹🌹🌹
خسته از بیخبری پنجره را میبندم
من به این عاشقی و سادگىام میخندم
انتظار خبر آمدنش كٌشت مرا
مٌرده بر كنج لبِ غمزدهام، لبخندم!
پدرم گفت: نشو عاشق كس، میسوزى
شدم و سوختم، اما تو نشو فرزندم!
باشد از من خبری هیچ نگیرد یاری...
من خودم از همهى خاطرهها دل كَندم
آهِ در سینه! ببخش این منِ كم حوصله را
چون به ناچار بریدم ز تو هم پيوندم!
گفته بودم كه شكایت نكنم هیچ، ولی...
نشد ای عشق من از قول خودم شرمندم
همهى مَردم این شهر بسی نامردند
كس نپرسید چرا از غم و درد آكندم!
شعر من، حرف دلی خسته ز دلتنگیهاست
دفتر خاطره را با غزلی تازه از او میبندم
#محمدباقر_الستی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تاوان قهرم با غزل بغضی شكسته در گلوست
دلواپس فردای تو آزردهای دیوانهخوست
كوس انالحق را شبی بر طبل رسوایی زدم
منصور این قصه دگر پیش همه بیآبروست
در طالع فردای من شاید خوشی هم باشد و
بیاعتمادم میكند عمری كه وابسته به موست
تنهایی من با غزل، با گریهها هم پٌر نشد
درمان درد عاشقی كهنه شرابی در سبوست
در كشمكشهای خیال، فكرم به جایی قد نداد
تلقین چه سودی میدهد وقتی كه فكرم پیش اوست
چاك گرببان بر تنش دارد نشان عاشقی
بیچاره آن دلخسته كه با گریه سرگرم رفوست
از كوچهی معشوقهاش آهسته هر شب میگذشت
بر روى دیوارى نوشت: مردی اسیر آرزوست
#محمدباقر_الستی
@takbitnab
🌹🌹🌹