کسی پای دلم را ابتدای راه میگیرد
زبانم در ادای بای بسمالله میگیرد
نمیدانم خوشیهایم چرا اینقدر کوتاه است
چرا هرگاه میخندم، دلم ناگاه میگیرد؟
چرا وقتی پلنگ من هوای آسمان دارد
همیشه ابر میآید، همیشه ماه میگیرد؟
خزان میخیزد و با پنجههای خشک و چوبینش
گلوی سبزه را در بطن رُستنگاه میگیرد
دلم در حسرت بالاترین سیبِ درخت توست
ولی دستم به خار شاخهای کوتاه میگیرد
تو در بالاترین جای جهانی ماه من، اما
چرا چشمم سراغت را ز قعر چاه میگیرد؟
#محمدرضا_طاهری
@takbitnab
🌹🌹🌹
شاخهای بیطاقتم در ازدحام لانهها
کوچهای غمگین که عمری خفته بین خانهها
عنکبوتی پیر روی استخوان سینهام
تار میبافد که شاید باز هم پروانهها...
نیمه شب دیوانهام میخواستی، یادت نبود
روزگارت بر حذر میدارد از دیوانهها
عاشقی در شهر ممکن نیست، باید کوچ کرد
عشق را باید برافرازیم بر ویرانهها
دوست دارم بعدِ مرگم باد تشییع ام کند
تا نباشم بیش از این باری به روی شانه ها!
#محمدرضا_طاهری
@takbitnab
🌹🌹🌹
به بی سلاحی روز نبرد فکر نکن!
به بی لباسی شب های سرد فکر نکن!
تو هم بیا به تماشای پوچ این بازی
نود دقیقه به اندوه و درد فکر نکن!
#محمدرضا_طاهری
@takbitnab
🌹🌹🌹