روزگاریست که من با دل خود درگیرم
پا دهد آخر اگر مرگ، شبی میمیرم
بودنم بند به بادیست، کمی دور بمان
اتفاقیتر از آنم که شوی درگیرم
نان شب نیست! ولی غصه و اندوه چرا
غصهها را من اگر خوب ببلعم! سیرم
شعر من حال مرا جار زده، پس تو نکن
بیش از اینها که روا نیست کنی تحقیرم
من خودم کردم و لعنت به خودم باد، ولی
انتقامی خودم از من به خدا میگیرم
گاه پیری به سر و صورت ما نیست عزیز
تو نگاهی به دلم کن که بفهمی پیرم
#میلاد_میرزایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
وقتی که با من دارد اینجا سر گران را
طاقت ندارم خندهاش با دیگران را
سخت است در ظاهر بدون درد باشی
در سینه اما جا دهی آتشفشان را
وقتی که حتی مقصدی دیگر نداری
راحت بکن سردردهای بادبان را
آنقدر دلتنگم که حتی گاه گاهی
میبوسمش جای لبش بر استکان را
ناشکری است اما نمیدیدم من ای کاش
تیر نگاه چشم آن ابرو کمان را
اویی که من تنها بزرگش کرده بودم
آخر کشید از زیر پایم نردبان را
از غصهاش آوارهی دنیا شدم، حیف
دیگر نمیخواهد منِ بیخانمان را
از مغز من حرفی برایش نیست دیگر
ای کاش بر دل مینهادند این زبان را
#میلاد_میرزایی
@takbitnab
🌹🌹🌹