رنج عشق اَر بردهای، از روزگار ما مپرس
روز هجر اَر دیدهای، از شام تار ما مپرس
میرود عمری که در غمخانهی عجز و نیاز
چشم بر در ماندهایم، از انتظار ما مپرس
تا نشان زآن بینشان جوییم، چون پیک صبا
خانه بر دوشیم، از شهر و دیار ما مپرس
تا مگر روزی نشیند گَرد ما بر دامنش
خاکِ ره کردیم خود را، از غبار ما مپرس
چشم بینوریم، فرق روز و شب از ما مخواه
شاخ خشکیم، از خزان و از بهار ما مپرس
منتهای عزّت ما حاصل از بیعزّتیست
ذلّت اینجا دولت است، از اعتبار ما مپرس
هر کجا شاخ گلی همرنگ خون روید ز خاک
کشتهی عشقیست مدفون، از مزار ما مپرس
نیستی رُجحان به هستی دارد اَندر کیش ما
ای اسیر حرص! از دار و ندار ما مپرس
از "کلیمم" این غزل سرمشقشد «پرتو!» کهگفت
"دیده را کردی سفید، از انتظار ما مپرس..."
#پرتو_بیضایی
@takbitnab
🌹🌹🌹