ماییم به بی رحمی تکرار، گرفتار
چون برکه بی آب، به مرداب سزاوار
یک عمر ندیدیم و نچیدیم و نشستیم،
دلخوش به شمیم گُلی از آنسوی دیوار
اینقدر تلنگر به دل ما نزن ای شعر
دست از سر این خسته ی بی حوصله بردار
درگیر تمنا نشو از عشق که هرگز
پاسخ نرسیده ست از اصرار، جز انکار
جنبانده به جان کندن، آونگِ زمان را
پیش از تو و بیش از تو هزاران سرِ بر دار
ای دوست نگو از چه دل از عشق بریدم
یک بار قدم جای منِ دلزده بگذار
تقدیر اگر این است که با درد بمیرم
ای مرگِ رهاننده کمی دست نگهدار
#پوریا_شیرانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
نپرس قبل تو دل ساکن کجا بودهست
که از قدیم به مهر تو آشنا بودهست
خدا نخواست تو را زودتر به من بدهد
وگرنه حاکم این عشق هم خدا بودهست
به درس تجربه آموختم درین دنیا
کلید خواستن و داشتن، دعا بودهست
ببین چگونه گرهها یکی یکی وا شد
که دست عشق همیشه گرهگشا بودهست
کسی میان من و تو، فراق حکم نکرد
که اختیار "من و تو" به دست "ما" بودهست
پس از تو هر چه که باشد بجز سعادت نیست
غم آنچه بوده فقط در گذشتهها بودهست
نوشته بوده خدا عشق را به دفتر ما
که عشق، سهم من و قسمت شما بودهست
#پوریا_شیرانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
از سر زلف تو پیداست که سر میخواهی
از پریشانی یک شهر خبر میخواهی
عشق میدان جنون است، نه پسکوچه عقل
دل دیوانه مهیاست اگر میخواهی
#پوریا_شیرانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
شیر هرگز سر نمیکوبد به دیوار حصار
من همان دیوانه ی دیروزم اما بردبار
فرق دارد معنی تنهایی و تنها شدن
کوه بی فاتح کجا و دشت های بی سوار....
#پوریا_شیرانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
میان اینهمه تعبیر و مضمونهای تکراری
چه شعری از تو بنویسم که دست از قهر برداری ؟
نصیب عاشق و معشوق از اندوه یکسان است
تو با خود دشمنی وقتی که با من دشمنی داری ...
#پوریا_شیرانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ناگهان آمد و دلشوره به دلها انداخت
عشق، اینگونه جهان را به تقلّا انداخت
قطره از ابر جدا شد که به دریا برسد
تشنگی، دام به اندازهی صحرا انداخت
ترس در جامهی صبر آمد و دستم را بست
کار امروز مرا باز به فردا انداخت
عقل چون در قلمم جوهرِ معنا میریخت
عشق در دفتر خود، نام مرا جا انداخت
آنقدَر در طلبِ هیچ دویدم که سراب
کودکِ شوق مرا عاقبت از پا انداخت
هیچ جز تکیه به خوشعهدی ایّام نبود
اشتباهی که دلم گردن دنیا انداخت
مثل "سهراب" دلم از همه عالم که گرفت
قایقی ساخت و یک روز به دریا انداخت...
#پوریا_شیرانی
@takbitnab
🌹🌹🌹