زبانحال حضرت امام زین العابدین(ع) از ماجرای کربلا
در زمین کربلا من داغ هجران دیده ام
عاشر ماه محرّم عید قربان دیده ام
من علی ابن الحسینم آنکه در یک نیمه روز
داغ هفتاد و دو تن با چشم گریان دیده¬ام
من در آن صحرای ماتم خیز با حالی فکار
از سرشک آل طاها موج طوفان دیده¬ام
عندلیبان حرم را از لهیب تشنگی
در میان خیمه ها در آه و افغان دیده¬ام
ظهر عاشورا غریب و بی معین و تشنه لب
من پدر را با جراحات فراوان دیده¬ام
اکبر و عباس و قا سم را ز بیداد و عناد
بی سر و گلگون بدن در آن بیابان دیده ام
اصغر شیرین زبانم را در آغوش رباب
همچو بلبل از عطش گریان و نالان دیده¬ام
در کنار جسم بابم در میان قتلگاه
زینب غمدیده را از غم پریشان دیده¬ام
عصر عاشورا که در بوران تب میسوختم
خیمه ها را زآتش دونان فروزان دیده¬ام
آل عصمت را ز دود خیمه های سوخته
واله و آواره در شام غریبان دیده¬ام
من غل و زنجیر دشمن را بروی گردنم
از زمین کربلا تا شام ویران دیده¬ام
شرح این ماتم «مقدم» شمّه ای از ماجراست
ورنه عالم را ز غم سر درگریبان دیده¬ام
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش
معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش
الا ای دولتی طالع که قدر وقت میدانی
گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش
هر آن کس را که در خاطر ز عشق دلبری باریست
سپندی گو بر آتش نه که دارد کار و باری خوش
عروس طبع را زیور ز فکر بکر میبندم
بود کز دست ایامم به دست افتد نگاری خوش
شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان
که مهتابی دل افروز است و طرف لاله زاری خوش
میی در کاسه چشم است ساقی را بنامیزد
که مستی میکند با عقل و میبخشد خماری خوش
به غفلت عمر شد حافظ بیا با ما به میخانه
که شنگولان خوش باشت بیاموزند کاری خوش
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای ساکن جان من آخر به کجا رفتی
در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی
چون عهد دلم دیدی از عهد بگردیدی
چون مرغ بپریدی ای دوست کجا رفتی
در روح نظر کردی چون روح سفر کردی
از خلق حذر کردی وز خلق جدا رفتی
رفتی تو بدین زودی تو باد صبا بودی
ماننده بوی گل با باد صبا رفتی
نی باد صبا بودی نی مرغ هوا بودی
از نور خدا بودی در نور خدا رفتی
ای خواجه این خانه چون شمع در این خانه
وز ننگ چنین خانه بر سقف سما رفتی
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
زان باده پُر کن ساغرم کز وی سحر سر میزند
خورشید در خمخانهاش هر صبح ساغر میزند
از چند و چونم وارهان با جرعهای آتش فشان
ز آبی که آتش بیامان در خشک و در تر میزند
بختم به سودای تنت ره میزند سوی منت
تا آورد در گردنت دستی که به سر میزند
تصویر آن شیرین دهن خود برنمیتابد سخن
هست این قدر کز عشقمن طرحی به دفتر میزند
من شاعرم خوش میزنم از عشق و از مستی رقم
اما به چشمانت قسم چشمتو خوشتر میزند
من میشناسم پنجه را این تکنواز آشنا
عشق است هر چند این نوا با ساز دیگر میزند
ای عشق ازآن مشرق درآ روشن کن این ظلمت سرا
کهاین شب جدا از تو مرا بر دیده خنجر میزند
یک جرعه زین می نوش کن وز های و هو خاموش کن
عشق است اینک گوش کن انگشت بر در میزند
#حسین_منزوى
@takbitnab
🌹🌹🌹
یار یاران یار باش ای یار
چه کنی دوستی تو با اغیار
نار چون نار را نمی سوزد
نار شو تا تو را نسوزد نار
سر موئی حجاب اگر داری
به سر ما که ازمیان بردار
جان به جانان سپار و خوش می باش
دل رها کن به خدمت دلدار
کار ما عاشقی و میخواری است
غیر از این نیست عاشقان را کار
رند مست از خمار نندیشد
زان که باشد مدام با اغیار
وحده لاشریک له گفتم
کردم اقرار کی کنم انکار
گرچه دل را تو قلب می خوانی
باشد آن نقد مخزن اسرار
گفتهٔ سیدم خوشی می خواند
نعمت الله ز یاد هم مگذار
#شاه_نعمت_الله_ولی
@takbitnab
🌹🌹🌹
دل در ازل آمد آشیان غم تو
جان تا به ابد بود مکان غم تو
من جان و دل خویش از آن دارم دوست
کین داغ تو دارد آن نشان غم تو
#مهستی_گنجوی
- رباعی شمارۀ ۱۵۷
@takbitnab
🌹🌹🌹
صافی صفت و پاک نظر باید بود
وز هرچه جز اوست بیخبر باید بود
هر لحظه اگر هزار دردت باشد
در آرزوی درد دگر باید بود
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۷۴۸
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد
خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعل نوشین را که زودش باقرار آرد
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۱۱۵
@takbitnab
🌹🌹🌹
حساب زندگی
ای دریغا رفت از دستم حساب زندگی
آب شد سرمایه ام در پیچ و تاب زندگی
زورق بخت و جوانی عاقبت در گِل نشست
تا لب دیوار آمد آفتاب زندگی
جز غم اندوه در گیتی نصیب من نشد
گشت مشکل تر معمّای کتاب زندگی
بر بهار زندگانی خویش را دلخوش مکن
میشود روزی خزان فصل شباب زندگی
هر چه بر ما بگذرد گردد اجل نزدیک تر
در حقیقت اوج می گیرد شتاب زندگی
دل بر این دنیای پرنیرنگ و پر افسون مبند
هان مخور ای باخرد گول سراب زندگی
عمر باشد گوهر و بازار آن باشد جهان
بهره برداری کنیم از درّ ناب زندگی
آنچه من آموختم از روزگار کج مدار
خضر هم مشکل که ره یابد به آب زندگی
با توکّل رشته¬ی امّید را محکم بگیر
چون شود فرسوده از غفلت طناب زندگی
انعکاس هر عمل گردد بزودی آشکار
ای بشر غافل مباش از بازتاب زندگی
هر که روی مرکب دنیاپرستی شد سوار
لاجرم خالی کند پا از رکاب زندگی
بهتر از گنج قناعت چون «مقدم» گنج نیست
بـر حذر می باش از رنگ و لعاب زندگی
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
از روی تو بست نقشِ چین در چشمم
وز چشم تو سیلِ آتشین در چشمم
اَر نیست یقینت که تو در چشم منی
اینک من و تو، بیا ببین در چشمم...
#عزیزالدین_شیروانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
مکن چو آینه خود را مقابل همهکس
چو آفتاب مشو شمع محفل همهکس
مبین به غیر و ز غیرت مرا مکُش هردَم
که نیست نرگس مست تو قابل همهکس
به چشمِ غیر مکن جا چو مردمِ دیده
اگرچه هست تو را جای در دل همهکس
به روی هر خس و خاری چو غنچه لب مگشا
چو شاخ گل مشو -ای سرو- مایل همهکس
اگر به دیده تو را جا کنند اهل نظر
مرو ز راه و مکن جا به منزل همهکس
-خدای را- که به هر ناکسی مشو همدم
که نیست دولت وصل تو قابل همهکس
ز حال «اهلی» بیدل نظر دریغ مدار
چو هست لطف عَمیم تو شامل همهکس...
#اهلی_ترشیزی
@takbitnab
🌹🌹🌹
اگر کسی مرا خواست،
بگویید رفته بارانها را تماشا کند
و اگر اصرار کرد،
بگویید برای دیدن توفانها رفتهاست
و اگر باز هم سماجت کرد،
بگویید رفتهاست تا دیگر بازنگردد...
#بیژن_جلالی
@takbitnab
🌹🌹🌹
لبخندهات، معدنی از شوخ و شنگیاند
تصویر چشمهات، دوتا حوض رنگیاند
سیب و انار، از سر و رویت درآمدهست
مردم به صف نشسته و مات قشنگیاند
برخیز، قصرِ قامت خود را نشان بده
ابراز کن که ساختمانها کلنگیاند!
گیسو رها نکن، به دل دشتها نزن
باشد، قبول... چشم و دهانت پلنگیاند!
دنیا دچار حیرت و سردرگمی شدهست
نقش و نگارهای تو پارینهسنگیاند!
کاوشگرانه روی تو را دیدهایم ما
بسیار از نقوش تو ابزار جنگیاند!
اخبار اکتشاف جدیدم رسیدهاست:
لبخندهات، معدنی از شوخ و شنگیاند...
#محمدتقی_عزیزیان
@takbitnab
🌹🌹🌹
کجاست؟
آن گُل سرسبد عالم ایجاد کجاست؟
یوسف فاطمه با حُسن خداداد کجاست؟
دیده ها در ره آن مصلح کل مانده براه
آنکه برپای کند محکمه ی داد کجاست
قاف تا قاف جهان منتظر مقدم اوست
تک سواری که جهان را کند آباد کجاست
مهر تابنده که خورشید درخشان فلک
نور از و کسب کند در همه ابعاد کجاست
مکتب دادگری آنکه نماید بنیان
برکند ریشه ی الحاد ز بنیاد کجاست
کشتی اهل ولا در یم طوفان بلاست
ناخدائی که زموجش کند آزاد کجاست
آنکه آید به هوای طلبش صبح و مسا
از دل منتظران ناله و فریاد کجاست
مرغ باغ ملکوت و گُهر بحر وجود
اهل دل تا شود از مقدم او شاد کجاست
صاحب عصر و زمان منتقم آل رسول
تا که جاوید کند سیره ی اجداد کجاست
حق مظلوم ز بیدادگران برگیرد
بر ستمدیده کند رحمت و امداد کجاست
بهدف تا برسد تیر دعا باید گفت
یارب آن ریشه کن ریشه¬ی بیداد کجاست؟
(آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست)
آنکه یکدم نرود خاطرش از یاد کجاست
صبر کن صبر «مقدم» که ظفر می آید
آن سفر کرده بزودی ز سفر می آیــد
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
#امام_سجاد علیه السلام
چه جوری خاطرههام یادم بره
سنگای به روی بام یادم بره
سی سالِ دیگم اگه گریه کنم
محاله بازارِ شام یادم بره
*
خرابه برامون آشیونه بود
ماجرای غربتِ زمونه بود
حرفی از گرسنگی نمیزنم
توی "شام" شامِ ما تازیونه بود
*
آتیشِ قلبِ کباب، حرمله بود
باعث رنج و عذاب حرمله بود
توی راه رباب به آب، لب نمیزد
مأمورِ تقسیمِ آب حرمله بود
*
کسی میشه ببینه و جون نده؟
آه و ناله شو به آسمون نده؟
میدیدم ربابو گِریهام میگرفت
دستاشو بسته بودن تکون نده
*
سنگِ غم شکسته بال و پرم و
تا دیدم آتیش و اهلِ حرم و
روزی صدبار میمیرم زنده میشم
که گذاشتم توی خاک، خواهرم و
#محمدحسن_بیات_لو
@takbitnab
🌹🌹🌹
#امام_سجاد علیه السلام
در خیمه بلا دیدی و در تب ماندی
با گریه و با داغِ لبالب ماندی
تنها شد و از تمام دارِ دنیا...
تنها تو برای عمّه زینب(س) ماندی!
#مرضیه_عاطفی
@takbitnab
🌹🌹🌹
#امام_سجاد علیه السلام
زهر جفا نکشت تو را؛ درد و داغ کشت
هرچند زهر کینه سبب شد به کُشتنت
#سیدرضا_موید
@takbitnab
🌹🌹🌹
تنها تویی بهانهی این حسّ جاریام
خرسند از این بهانه، از این همجواریام
لبخند میزنی، نفسم تازه میشود
احساس میکنم که سراپا بهاریام
حتماً تو را سرشته خدا تا در این کویر
یک روز عاشقانه بیایی به یاریام
شکر خدا که صحبت گل شد نصیب من
با دستهای خالی و با این نداریام
با طرز چشمهای تو، در خود شکفتهام
سرشار از ترانهی امّیدواریام
با این حلاوتی که به من خیره میشوی
هربار بیشتر بشود بیقراریام
مانند یک کتابِ بهجامانده از قدیم
از سالهای دیر، تو را یادگاریام!
در ذهن خود همیشه قدم میزنم تو را
پیوسته در خیال تو چون رود جاریام...
#خدابخش_صفادل
@takbitnab
🌹🌹🌹
از خوی درشت، دوست نایاب شود
دشمن، به ملایمت ز احباب شود
نرمیست که نرم میکند سختان را
آخر در آب کوزه، یخ آب شود...
#واعظ_قزوینی
@takbitnab
🌹🌹🌹
این از حقیقتهای تلخ روزگار است
گاهی درختی روز مرگش در بهار است
میدانم از یادت نخواهم رفت دیگر
از شاخهگلهایی که بر روی مزار است!
از قلّه میشد ماه را قاپید، امّا
گاهی پلنگی زخمهایش بیشمار است
موجی که روی ماسهها جان داد، فهمید
افتادهبودن آبروی آبشار است
از من نخواه اینجا بمانن، دست من نیست
سیلاب تا پهنای دریا بیقرار است...
#مجید_عزیزی
@takbitnab
🌹🌹🌹
حق داشتی سکوت کنی در جواب من
شک داشتی تو هم به من و انتخاب من
میسوزم از فراق و تو لبخند میزنی
ای خندهی تو آتش روز عذاب من
تعبیر خوابهای مرا از کسی مپرس
بُگذار روی چهره بماند نقاب من
آیینهی تواَم، عطشم را نگاه کن
یک لحظه خیره شو به خودت، آفتاب من
با آه خواندمت که خدا را قسم دهم
آه ای دعای نیمهشب مستجاب من...
#نفیسه_سادات_موسوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
با پای دل قدمزدن، آن هم کنار تو
باشد که خستگی بشود شرمسار تو
در دفترِ همیشهی من ثبت میشود
این لحظهها، عزیزترین یادگار تو
تا دست هیچکس نرسد تا ابد به من
میخواستم که گم بشوم در حصار تو
احساس میکنم که جدایم نمودهاند
همچون شهاب سوختهای از مدار تو
آن کوپهی تهی منم -آری- که ماندهام
خالیتر از همیشه و در انتظار تو
این سوت آخر است و غریبانه میرود
تنهاترین مسافر تو از دیار تو
هرچند مثل آینه هرلحظه فاشتر
-هشدار میدهد به خزانم بهار تو
-امّا در این زمانهی عُسرت، مسِ مرا
ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو
از هر طرف، نرفته به بنبست میرسیم
نفرین به روزگار من و روزگار تو...
#محمدعلی_بهمنی
@takbitnab
🌹🌹🌹
اگر شدی تو دَمی رهنما به کار کسی
مباد آنکه کنی تیره روزگار کسی
به کار خلق تجسّس مکن، نشو تو دقیق
نکن توقّف بیجا تو در کنار کسی
گدای نفس نباید شدن، تو خود شاهی
که نیست فخر و شرف بهرِ تو، وقار کسی
تو کار خویش بباید که خود دهی انجام
نباید آنکه نشینی به انتظار کسی
نمای جهد که خود گردی از مفاخر دهر
نکن تو تکیه -عزیزم- به افتخار کسی
کلید گنج سعادت، قناعت است ای دل
توانگر آنکه نگردید ریزهخوار کسی
مکن تو بندگیِ این و آن دو روزهی عمر
مشو حقیر و فقیر و زبون و خوار کسی
تو خود به دوش بباید گرفت بار گران
کسی به دوش نخواهد گرفت بار کسی
از آنِ تو نبُود این جهان و کار جهان
جهان نبود دو روزی به اختیار کسی
ز تندبادِ حوادث ببایدت عبرت
از آن دَمی که خزان میشود بهار کسی...
#مشفق_تهرانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تنهایی مرا به تماشا گذاشتی
وقتی مرا در آینه تنها گذاشتی
تا اینکه نقش اوّل این داستان شوم
رفتیّ و عاشقانه مرا جا گذاشتی
نگذار دست روی دلی که هزار بار
روی حریرِ سادگیاش پا گذاشتی
حاشا امید! بس که در این برزخِ تباه
گفتم نمیگذاریام... امّا گذاشتی
دردا که هیچوقت نپرسیدمت چرا
دیدار را به وعدهی فردا گذاشتی
خود یاد دادیام که سکوت آخرین صداست
بیخود دهان زخم مرا وا گذاشتی...
#احمد_شیروانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
آتش باشی، براب تو هيزم میشوم
دريا بروی، پارو...
تو هميشه درست پنداشتهای؛
دل من شبيه تكّهسنگی است
كه میخواهم تو
با همهی خستگیهايت
يکلحظه به من تكيه كنی...
#شمس_لنگرودی
@takbitnab
🌹🌹🌹