eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.4هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
در حرم علیه السلام سردار ! پس از تو داغ‌ها را دیدیم دست ستم کلاغ‌ها را دیدیم ای شمع دل قبیله! ما در شیراز پرپر شدن چراغ‌ها را دیدیم عاطفه_جعفری @takbitnab 🌹🌹🌹
در حرم علیه السلام شاعر شاه شهیدان و خموشی هرگز! باید امروز شود محتشم شاهچراغ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای ننگ به فتنه‌های صد رنگ شما ای مرگ به زوزۀ بدآهنگ شما گلگون شده خاک حرم از خون شهید خون شهدا می‌چکد از چنگ شما @takbitnab 🌹🌹🌹
ای شعرِ غیور ! گرمِ مقصد شو ، نمان با سرو بلند باغ ، هم قد شو ، نمان جنگ است و مدافع حرم می خواهد از گفتنِ عرض تسلیت رد شو ، نمان @takbitnab 🌹🌹🌹
در حرم علیه السلام از خون شما دوام خواهیم گرفت یکرنگی و انسجام خواهیم گرفت امروز عزادار شماییم، ولی فرداست که انتقام خواهیم گرفت @takbitnab 🌹🌹🌹
در حرم علیه السلام فریاد ز شهر لاله‌گون می‌آید بوی غم و آتش جنون می‌آید بر قبضه‌ی شمشیرِ زمان بنویسید: هنگامه‌ی پیروزی خون می‌آید @takbitnab 🌹🌹🌹
اقلیم علی‌ست این جهان سرتاسر شیراز و حلب، چه فرق دارد آخر ای مرگ! مرا به رایگان در بر گیر تا هست شهادت از عسل شیرین‌تر @takbitnab 🌹🌹🌹
آفتاب عشق غمی ز هجر تو بیش از حساب دارم من به شوق توست اگر صبر و تاب دارم من بروی شیشه قلبم به غیر عکس تو نیست میان سینه فقط از تو قاب دارم من غم فراق تو ایدوست بس که سنگین است ز دیده اشک روان چون سحاب دارم من ز گنج مهر تو در آستانه دل خود هزار گوهر نایاب و ناب دارم من تو ماه کشور حُسن و ملاحتی بخدا که از تجلّی تو ماهتاب دارم من ز نور عشق تو ای آفتاب مُلک وجود درون خانه دل آفتاب دارم من اگر چه موی سیاهم سفید شد اما هنوز عشق ترا چون شباب دارم من اگر به تربت من بگذری پس از صد سال برای فیض حضورت شتاب دارم من پی وصال تو ای تک سوار کشور دل قسم بدوست که پا در رکاب دارم من کمال عشق «مقدم» فقط توئی ایدوست خوشم که مایه به حدّ نصاب دارم من @takbitnab 🌹🌹🌹
پذیرفته بودم که ویرانه باشم اگر صاحب گنج شاهانه باشم خودم خواستم خلوتی این‌چنین را که با مردم شهر، بیگانه باشم از این پیله رفتم به آن پیله، یعنی امیدی ندارم که پروانه باشم سرم گرم دنیای خود بود، حالا چه انگور باشم، چه میخانه باشم! تو هم برخلاف خیالات خامم پریشان نبودی که من شانه باشم شبی زیر باران می‌آیی سراغم بعید است آن شب ولی خانه باشم... @takbitnab 🌹🌹🌹
اگر من به دریا می‌گفتم که چه احساسی نسبت به تو دارم، سواحل و صدف‌ها و ماهی‌‌هایش را رها می‌کرد و به دنبال من‌ به راه می‌افتاد! @takbitnab 🌹🌹🌹
سرکش و تندخوست، می‌دانم فتنه و فتنه‌جوست، می‌دانم جست‌وجو کنج سینه‌ام نکنید دل من پیش اوست، می‌دانم کس نبسته‌ست پای اشک مرا ترسم از آبروست، می‌دانم راه محراب چشم او باز است دست من بی‌وضوست، می‌دانم در دلش جا نمی‌کنم، چه کنم؟ شرط عشق از دو سوست، می‌دانم مبتلای خیال گیسویش با بلا روبه‌روست، می‌دانم آخر کار، آن دل و دل من ناز سنگ از سبوست، می‌دانم گر سخن می‌کنم، ز سوز دل است عشق بی‌گفت‌وگوست، می‌دانم لاله همرنگ اوست، می‌داند لب او غنچه‌بوست، می‌دانم آرزومند روی او چو نسیم دربه‌در کو به کوست، می‌دانم وه که آخر -«پریش!»- قاتل من دلِ پرآرزوست، می‌دانم... @takbitnab 🌹🌹🌹
نفس افسونگر میخوری ایدل فریب نفس افسونگر چرا؟ بر نمی داری دمی از خواب غفلت سر چرا؟ باب رحمت را به شوق دوست دق الباب کن می¬زنی از روی نادانی دری دیگر چرا؟ گر که عقلت سالم است و ریگ در کفش تو نیست می شماری خویش را از دیگران برتر چرا؟ راه را می بینی و از روی لج کج می روی طی کنی از روی لجبازی ره دیگر چرا مرگ تنها قسمت همسایه و بیگانه نیست مُردن خود را نداری ای بشر باور چرا؟ چشم خود را باز کردی لطف حق را دیده¬ای گوش را با پنبه غفلت نمودی کر چرا؟ با خداجویان رفیق نیمه ر اهی تا بکی؟ کم نکردی این مرام زشت را از سر چرا؟ گرگ غفلت در کمین است و بدنبال شکار مانده ای بازیچه¬ی این گرگ افسونگر چرا؟ ریشه های دوستی را قطع کردی از چه رو در عوض هستی اسیر بند سیم و زر چرا؟ یاد و نام حق «مقدم» بهترین آرامش است بسته ای دل بهر آرامش به جز داور چرا؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
چنین که جسمِ مرا سرد کرده‌است زمانه به دوزخم ببرد، حالِ اشتعال ندارم! @takbitnab 🌹🌹🌹
امتیاز خوب و زشتی نیست در زیر فلک غرقه را یکسان بود در قعر دریا روز و شب @takbitnab 🌹🌹🌹
بر زمین افتاد شمشیرت، ولی چون جنگ بود بر تو می‌شد زخم‌ها زد، بر من امّا ننگ بود با خودم گفتم بگیرم دست یا جان تو را؟ اختلاف حرف دل با عقل، صد فرسنگ بود گرچه دستت را گرفتم باز هم قانع نشد تا نبخشیدم تو را، دل همچنان دلتنگ بود چون در آغوشت گرفتم، خنجرت معلوم کرد بر زمین افتادن شمشیر، خود نیرنگ بود من پشیمان نیستم، امّا نمی‌دانم هنوز دل چرا در بازی نیرنگ‌ها یکرنگ بود در دلم آیینه‌ای دارم که می‌گوید به آه در جهان سنگدل‌ها کاش می‌شد سنگ بود... @takbitnab 🌹🌹🌹
مایه ی قرار دل های بی قرار ای مایه¬ی قرار دل بی¬قرارها صبح امید و روشن چشم انتظارها ای مهر دل فروز که از دیده غایبی باز آ که مانده دیده به در دل فکارها داغ فراق سخت و نفس گیر شد بیا مرهم بنه به زخم دل داغدارها از عشق توست ای گل نرجس به شوق و ذوق باشد ترانه خوان به گلستان هزارها تو عندلیب حُسن و بهار کرامتی هر غنچه وا شود بهوایت بهارها سرسبز و زنده از دم عیسائی ات چمن بر می دهد به حرمت تو شاخسارها با یک اشاره ات بخدا باز می¬شود از جمع عاشقان همه¬ی گیر و دارها ای باغبان گلشن هابیلیان بیا برچین ز بوستان رسالت تو خارها روزی که آفتاب جمالت کند طلوع هر ابر تیره محو شود در مدارها ای قطب آسمان و زمین حق نهاده است در کف باکفایت تو اختیارها هستی بهشت عدن شود با وصال تو پیچد شمیم عطر تو در لاله زارها یا ایها العزیز به لطف و کرامتت پــایان ببخش برهمـه انتظارها @takbitnab 🌹🌹🌹
لطفِ خُلقت سربلندان را ز سر سازد قدم می‌نماید عکس اشیاء سرنگون زآب زلال... @takbitnab 🌹🌹🌹
بسی مرگ بهتر از آن زندگانی که منّت کشی بهرِ یک نان ز دونان @takbitnab 🌹🌹🌹
بُگذار با رسیدنت این غم که با دلم می‌خواست خو کند ابدالدّهر، بگذرد @takbitnab 🌹🌹🌹
زیباترین تماشاست وقتی شبانه، بادها از شش جهت به سوی تو می‌آیند و از شکوه‌مندیِ یأس‌انگیزش پروازِ شامگاهیِ دُرناها را پنداری یک‌سر به سوی ماه است... @takbitnab 🌹🌹🌹
گفتی به حرف خلق جهان اعتنا کنم آخر چگونه تکیه به باد هوا کنم؟! آموختم ز "آه" که عمر عزیز را با شوق، صرف صحبت آیینه"ها" کنم دنبال خاطرات در آیینه‌ها مگرد از من مخواه راز تو را برملا کنم اکنون که پر کشیده‌ای از این قفس، بگو دل را چگونه در قفس سینه جا کنم؟ ای جان! صبور باش و بیا پابه‌پای من کاری مکن که دست تو را هم رها کنم... @takbitnab 🌹🌹🌹
ادب معیار انسان سنگ خارا از صبوری درّ غلطان می¬شود آهن فرسوده روزی تیغ برّان می شود طعنه های مدعی را ذره ای بر دل مگیر زهر عقرب یک زمان دارو و درمان می¬شود با خردمندان ندارد هر که شوق همدلی گلشن عقل و کمالش زود پژمان می شود اینکه کمیابست گوهر می¬شود ارزش پذیر در صدف درّ و گهر از ارج پنهان می شود اعتبار و قدر انسانست معیارش ادب بی¬ادب چون سنگ پیش پا بدوران می¬شود از بلای بخل هرگز رو نگرداند بخیل شادمان صاحب کرم از روی مهمان می-شود آن بنائی راکه دارد آه مظلومی ز پی گرکه باشد کاخ کیکاوس ویران می¬شود کعبه را هر کس که عاشق شد پی شوق وصال زیر پا آسان بر او خار مغیلان می¬شود ذات بد نیکو نگردد آب در هاون مکوب طینت زیبا صفای روح انسان می¬شود از گـزند طعنه دونان «مقدم» چاره نیست هر درختی میوه دارد سنگ باران می¬شود @takbitnab 🌹🌹🌹
باز شیری با شکر آمیختند عاشقان با همدگر آمیختند روز و شب را از میان برداشتند آفتابی با قمر آمیختند رنگ معشوقان و رنگ عاشقان جمله همچون سیم و زر آمیختند چون بهار سرمدی حق رسید شاخ خشک و شاخ تر آمیختند رافضی انگشت در دندان گرفت هم علی و هم عمر آمیختند بر یکی تختند این دم هر دو شاه بلک خود در یک کمر آمیختند هم شب قدر آشکارا شد چو عید هم فرشته با بشر آمیختند هم زبان همدگر آموختند بی نفور این دو نفر آمیختند نفس کل و هر چه زاد از نفس کل همچو طفلان با پدر آمیختند خیر و شر و خشک و تر زان هست شد کز طبیعت خیر و شر آمیختند من دهان بستم تو باقی را بدان کاین نظر با آن نظر آمیختند بهر نور شمس تبریزی تنم شمع وارش با شرر آمیختند @takbitnab 🌹🌹🌹
نسبت شاعری به من دادی کاش دشنام می‌فرستادی! عاشقم، عاشقی که در غم عشق لذّتی یافت بهتر از شادی منِ تنها اسیر تُنگم و تو ماهی آب‌های آزادی از پری‌زادگان و سنگ‌دلان دل ربودیّ و آدمیزادی گرچه یادی نمی‌کنی از من رفتی و تا همیشه در یادی سایه‌ات را خدا نگه دارد ای غم! ای نعمت خدادادی... @takbitnab 🌹🌹🌹
ای معشوق! من اینجا در مسیر راه منتظرم و در دهانم لبخندی‌ست که می‌میرد و شکوفا می‌شود... @takbitnab 🌹🌹🌹