eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.4هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
شهادت علیه السلام امام هادی(ع) ای خجل از روی ماهت مهر و ماه و مشتری تک سوار عرصه¬ی اسلام در حق گستری وی غبار آستانت توتیای اهل دل سامرایت طاق، زیر گنبد نیلوفری مقتدای کشور توحیدی و هادی النقی عالم اسلام را الحق تو روح و پیکری ای شمیم مشکبویت روح و ریحان بهشت وی تو در ملک ولایت وارث پیغمبری پرتو حسنت بتابد چون بر اقلیم فلک می شمارد جلوه ی شمس و قمر را سرسری دومین ابن الرضا و میوه¬ی قلب جواد عصمتت زهرائی و حلم و کمالت حیدری جان عالم باد قربان تو و آبای تو آفتابت می نماید تا ابد روشنگری هادی ای دردانه¬ی هستی که در بحر وجود کشتی اسلامیان را ناخدائی لنگری هادی ای مهر جهان آرا که در ادوار چرخ حق پرستان را به امر حق امام و رهبری هادی ای باب المراد و مقتدای راستین در حقیقت اهل ایمان را تو تاجی افسری خوشه چین خرمن فیض و عطایت قدسیان چشم حق پویان به لطف توست روز داوری از معارف یک جهان را در زیارت نامه¬ای درج کردی ای شکوه دانش و دین پروری از جلالت سامرا شد کعبه¬ی اهل ولا وز نسیم عطر کویت گشت عالم عنبری تاج عزت می کند بر فرق روز رستخیز گر «مقدم» را ببخشایی مدال چاکری @takbitnab 🌹🌹🌹
شهادت علیه السلام شُکر خدا سر از بدن تو جدا نشد شُکر خدا کفن به تنت "بوریا" نشد * عمامه و عبای تو سهم عدو نشد با سُمِّ اسب پیکر تو زیر و رو نشد * شکر خدا به پیرهنت نیزه‌ای نخورد شکر خدا که بر بدنت نیزه‌ای نخورد * تو دست و پا زدی، نه ولی زیر دست و پا بال تو وقت پر زدنت نیزه‌ای نخورد @takbitnab 🌹🌹🌹
شهادت علیه السلام دلبسته‌ی عشقت شدم و مجنونم تو صاحب نعمتی و من مدیونم یا حضرت هادی(ع) از خدا هر لحظه از داشتنِ نعمتِ «تو» ممنونم! @takbitnab 🌹🌹🌹
زمی شد چهره آن مهرعالمتاب روشنتر چراغ آسمانی می شودازآب روشنتر کدامین آتشین رخساره می آیدبه بالینم؟ که از عینک مرا شد پرده های خواب روشنتر چراغ مسجد ازتاریکی میخانه افروزد شب آدینه باشد گوشه محراب روشنتر مشو با روشنی از صحبت روشندلان غافل که درآیینه گوهر نماید آ ب روشنتر درگوشش به چشم حلقه زلف آب گرداند که دیده است اختر ازخورشیدعالمتاب روشنتر؟ ندارد گردکلفت برجبین آیینه قانع که آب چشمه ساران است از سیلاب روشنتر چنان کز رشته بسیار گردد نور شمع افزون مرا دل گردد از جمعیت احباب روشنتر کدامین گوهر شب تاب ازین دریا فروزان شد؟ که ازفانوس آید درنظر گرداب روشنتر فروغ عاریت با نور ذاتی برنمی آید که روز ابرباشد از شب مهتاب روشنتر اگرچه آب گردد صاف از استادگی صائب زموج بیقراری شد دل بیتاب روشنتر - غزل شمارهٔ ۴۶۵۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
تا چه خیال بسته‌ای ای بت بدگمان من تا چو خیال گشته‌ام ای قمر چو جان من از پس مرگ من اگر دیده شود خیال تو زود روان روان شود در پی تو روان من بنده‌ام آن جمال را تا چه کنم کمال را بس بودم کمال تو آن تو است آن من جانب خویش نگذرم در رخ خویش ننگرم زانک به عیب ننگرد دیده غیب دان من چشم مرا نگارگر ساخت به سوی آن قمر تا جز ماه ننگرد زهره آسمان من چون نگرم به غیر تو ای به دو دیده سیر تو خاصه که در دو دیده شد نور تو پاسبان من من چو که بی‌نشان شدم چون قمر جهان شدم دیده بود مگر کسی در رخ تو نشان من شاد شده زمان‌ها از عجب زمانه‌ای صاف شده مکان‌ها زان مه بی‌مکان من از تبریز شمس دین تا که فشاند آستین خشک نشد ز اشک و خون یک نفس آستان من - غزل شمارهٔ ۱۸۴۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
دیر آمدی ای نگار سرمست زودت ندهیم دامن از دست بر آتش عشقت آب تدبیر چندان که زدیم بازننشست از روی تو سر نمی‌توان تافت وز روی تو در نمی‌توان بست از پیش تو راه رفتنم نیست چون ماهی اوفتاده در شست سودای لب شکردهانان بس توبه صالحان که بشکست ای سرو بلند بوستانی در پیش درخت قامتت پست بیچاره کسی که از تو ببرید آسوده تنی که با تو پیوست چشمت به کرشمه خون من ریخت وز قتل خطا چه غم خورد مست سعدی ز کمند خوبرویان تا جان داری نمی‌توان جست ور سر ننهی در آستانش دیگر چه کنی دری دگر هست؟ - غزل ۴۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
تا تونشوی یگانهٔ او هرگز نشود یگانه آن دو باشی تو یگانهٔ دو عالم آن دم که اثر نماند از تو - دوبیتی شمارهٔ ۲۳۴ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای دل چو به صدق از تو نیاید کاری باری می‌کن به مفلسی اقراری اینک در او دست به دریوزه برآر درویش ز دریوزه ندارد عاری - رباعی شمارهٔ ۱۷۳۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای که لعل لب تو آبخور جان منست تو اگر آن منی هر دوجهان آن منست @takbitnab 🌹🌹🌹
گفتم از دیده چو دورش سـازم بی‌گمان زودتر از دل برود مرگ باید که مــرا دریابد ورنه دردی ست ڪه مشکل برود .... @takbitnab 🌹🌹🌹
و تو به تنهایی، جهان منی..! @takbitnab 🌹🌹🌹
اگر مرا تو ندانی بپرس از شب تاری شبست محرم عاشق گواه ناله و زاری چه جای شب که هزاران نشانه دارد عاشق کمینه اشک و رخ زرد و لاغری و نزاری چو ابر ساعت گریه چو کوه وقت تحمل چو آب سجده کنان و چو خاک راه به خواری ولیک این همه محنت به گرد باغ چو خاری درون باغ گلستان و یار و چشمه جاری چو بگذری تو ز دیوار باغ و در چمن آیی زبان شکر گزاری سجود شکر بیاری که شکر و حمد خدا را که برد جور خزان را شکفته گشت زمین و بهار کرد بهاری هزار شاخ برهنه قرین حله گل شد هزار خار مغیلان رهیده گشت ز خاری حلاوت غم معشوق را چه داند عاقل چو جوله‌ست نداند طریق جنگ و سواری برادر و پدر و مادر تو عشاقند که جمله یک شده‌اند و سرشته‌اند ز یاری نمک شود چو درافتد هزار تن به نمکدان دوی نماند در تن چه مرغزی چه بخاری مکش عنان سخن را به کودنی ملولان تو تشنگان ملک بین به وقت حرف گزاری - غزل شمارهٔ ۳۰۴۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
ما ز شغل آب و گل آیینه را پرداختیم خانه سازی را به خودسازی مبدل ساختیم می کند خون در جگر باد خزان را همچو سرو رایت سبزی که از آزادگی افراختیم تا نسوزد آرزو در دل، نگردد سینه صاف ما به این خاکستر این آیینه را پرداختیم گوهر درد طلب در دامن ساحل نبود قطره خود را عبث واصل به دریا ساختیم از نفس آیینه ما داشت زنگ تیرگی صاف شد آیینه ما تا نفس را باختیم بخت رو گردان شد از ما تا برآوردیم تیغ فتح از ما بود در هرجا سپر انداختیم نیست صائب خاکساران را دماغ انتقام ما به فردای جزا دیوان خود انداختیم - غزل شمارهٔ ۵۴۶۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
گر تیغ برکشد که محبان همی‌زنم اول کسی که لاف محبت زند منم گویند پای دار اگرت سر دریغ نیست گو سر قبول کن که به پایش درافکنم امکان دیده بستنم از روی دوست نیست اولیتر آن که گوش نصیحت بیاکنم آورده‌اند صحبت خوبان که آتشست بر من به نیم جو که بسوزند خرمنم من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاد در قید او که یاد نیاید نشیمنم دردیست در دلم که گر از پیش آب چشم برگیرم آستین برود تا به دامنم گر پیرهن به درکنم از شخص ناتوان بینی که زیر جامه خیالیست یا تنم شرطست احتمال جفاهای دشمنان چون دل نمی‌دهد که دل از دوست برکنم دردی نبوده را چه تفاوت کند که من بیچاره درد می‌خورم و نعره می‌زنم بر تخت جم پدید نیاید شب دراز من دانم این حدیث که در چاه بیژنم گویند سعدیا مکن از عشق توبه کن مشکل توانم و نتوانم که نشکنم - غزل ۴۱۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
به هر صورت که ما را رو نماید ببین تا نور چشمت را فزاید توان دیدن اگر لطفش به رحمت حجاب از دیدهٔ ما برگشاید - دوبیتی شمارهٔ ۱۴۸ @takbitnab 🌹🌹🌹
امروز مرا در دل، جز یار نمی‌گنجد وز یار چنان پُر شد، کاغیار نمی‌گنجد این لحظه از آن شادم، کاندر دلِ تنگ من غم جای نمی‌گیرد، تیمار نمی‌گنجد @takbitnab 🌹🌹🌹
عصر که می‌شود با خاطرت غزلی دم می‌کنم از عشق و می‌نشینم کنار پنجره‌ی ارغوانی خیالت می‌نوشم جرعه جرعه یادت را و آرام و محزون دست در دست خیال تو می‌رسم به غروب دلگیر دلتنگی‌هایم ... @takbitnab 🌹🌹🌹
جا خوش کرده در گوشہ چشمانم منحنی اشتیاق طعم دریا می دهد گونہ ے مرطوبم پر تپش در هیاهیوی سڪوت می پیچم مزه مزه می ڪند بطن خیالم تو را دوری خیلی دور ....... آنجاا ڪه طعم باد عطرت را سر می ڪشد چہ دلتنگ ...... اینجا من !! با خیالت مست می ڪند دلم ... @takbitnab 🌹🌹🌹
ای یوسف زهرا گل بی خار بیا بر خلق جهان قافله سالار بیا بر غیبت طولانی خود پایان بخش با سیصد و سیزده نفر یار بیا مرا غیر از تو یاری آشنا نیست دمی یاد تو از این دل جدا نیست توباغ آفرینش را صفائی جهان را بی گل رویت صفا نیست غم در دل از فراق تو لبریز شد بیا از دوریت زمانه غم انگیز شد بیا دیگر برای منتظرانت بهار نیست ایام سال یکسره پائیز شد بیا @takbitnab 🌹🌹🌹
ای یار ز دیده گشته غایب برگرد ای هجر تو اعظم مصائب برگرد امشب ز خدا فقط تو را می‌خواهم ای آرزوی شب رغائب برگرد @takbitnab 🌹🌹🌹
ای خالق ليلة الرغائب پايان بده بر همه مصائب عمريست كه آرزويم اين است... از ره برسد امام غائب @takbitnab 🌹🌹🌹
ای مظهر مظهرالعجایب! الغوث مظلوم‌ترین حاضرِ غایب! الغوث جز دیدن‌تو چه آرزویی داریم؟! ای رغبت لیلة الرغایب! الغوث @takbitnab 🌹🌹🌹
سر رشته ناب گفتگوها، فرج است بغضی که نشسته در گلوها، فرج است سوگند به لیلة‌الرغائب ای دوست سرفصل تمام آرزوها، فرج است @takbitnab 🌹🌹🌹
از درد زمانه‌ی فلج می‌خوانم از ساحت آخرین حجج می‌خوانم در خلوت لیلةالرغائب قطعاً عَجّل لِوَلیّکَ الفَرَج می‌خوانم @takbitnab 🌹🌹🌹
گر غفلتی کنیم، دل، آزرده می‌شود از کف بهار رفته، گل افسرده می‌شود در لیلة الرغائب از الله ذوالجلال حاجات خود بخواه، برآورده می‌شود @takbitnab 🌹🌹🌹