eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.4هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
وفات سلام الله علیها السلام ای زینب ای اخت الحسین ای علی مرتضی رانورعین السلام ای قهرمان کربلا کشتی بحرولاراناخدا زینب ای قاصرزانشایت قلم ای حسین راسایه بان د رهر قدم بعدزهرابرترین زنهاستی عالمی چون قطره تودریاستی زینب ای ویرانگرکاخ ستم ای که بودی کاروان سالارغم السلام ای صبررااموزگار السلام ای افتخارهشت وچار السلام ای عقل دروصف تومات ای خجل ازروی توشط فرات غم نصیبان رانوازشگرتویی کهکشان صبررااخترتویی السلام ای درشهامت بی نظیر السلام ای دراسارت هم دلیر عصرعاشوراچوکوهی استوار ال عصمت راتوبودی غمگسار ای سفیرنهضت خون وقیام ای قیامت تاقیامت مستدام کوفه بایک خطبه ات غم خانه شد منزجراززاده ی مرجانه شد چوبه ی محمل تراگرسرشکست گوییاجبریل راشهپرشکست شام غم گرقامتت رادال کرد گرتراباسنگ استقبال کرد لیک دادی ابرو اسلام را زیر وروکر دی بساط شام را زینب ای ریحانه ی باغ رسول زینب ای دردانه بیت بتول خاطراتت نیست جز غم نامه ای یی معلم واقعاعلامه ای ای کلامت چون کلام حیدری کرده ازسفیانیان افشاگری ای حسین رابرنمازت التجا اسمان دین وعترت راضیا گرحقیقت را نکردی برملا محومی شدماجرای کربلا ای یگانه ماه بانوی حجاز ازثنایت شدمقدم سرفراز @takbitnab 🌹🌹🌹
وفات سلام الله علیها حضرت زینب(س) زنده و پاینده در تاریخ نام زینب است ثبت و ضبط دفتر هستی پیام زینب است چرخ گردون در شگفت از اقتدار و شأن اوست طاق گیتی خم به پاس احترام زینب است گلشن سرخ شهادت تا به صبح رستخیز باصفا از اشک جانسوز مدام زینب است نهضت خونبار و عاشورای غمبار حسین تا ابد مرهون صبر و اهتمام زینب است بیرق دین نبی بعد از حسین ابن علی پایدار از صولت و قدر و مقام زینب است از زمین کربلا تا کوفه و شام خراب هر کجا را پا گذاری جای گام زینب است در جهان آفرینش قهرمان صبر اوست گردش گردونه¬ی ایجاد رام زینب است در منای کوی جانان از عزیزانش گذشت این صلابت شیوه و مشی و مرام زینب است با بیان آ تشینش کوفه را غم خانه کرد خصم دون آشفته از خشم و قیام زینب است آنچه را دیدم به چشم خود نبود الا جمیل زاده¬ی مرجانه رسوا زین کلام زینب است با خروشش اعتبار دشمن دون را شکست پاسداری از ولایت در مرام زینب است کاخ استبداد را لرزاند با تیغ زبان پور سفیان در هراس از انتقام زینب است در قیامت اولیا را دیده بر اکرام اوست ما سوا را هم نظر بر فیض عام زینب است گر «مقدم» می¬نماید مدحت اخت الحسین روی امیدش به لطف باب و مام زینب است @takbitnab 🌹🌹🌹
تا چهره‌ی زیبای تواَم در نظر افتاد یک‌باره اساس خِرد و هوش برافتاد در جیب و گریبانِ چمن عطرفشان است بوی تو که در دست نسیم سحر افتاد عمری شد و یک رور نیفتاد به دستم از بس که هر امروز به روز دگر افتاد ما بنده‌ی آن باده‌ی تندیم که از جوش از شیشه برون جست و ز مینا به‌در افتاد زاین‌پس هدف تیر تو هم تیر تو باشد پیکان تو از بس که یکی بر دگر افتاد ای باد صبا! مشک‌فشان بازگذشتی گویا که گذار تو در آن رهگذر افتاد رد کرده متاعی‌ست به بازارِ محبّت آن داغ که ای لاله تو را در جگر افتاد... @takbitnab 🌹🌹🌹
چگونه بی‌خبری از جهان جانکاهم؟ نمی‌رسند مگر نامه‌های گهگاهم؟ خیال من به تو قد می‌دهد، همین کافی‌ست -نمی‌رسد به تو وقتی که دست کوتاهم غروب، تازه طلوعِ غمِ غریبان است چه دیر با شب من آشنا شدی ماهم! به سمت مقصد، یا جاده‌ها کش آمده‌اند وَ یا هنوز منِ خسته اوّل راهم فقط نه اینکه دل من گرفته، می‌بارم گرفته بی‌تو دلِ ابرهای دنیا هم! من و تو ساکن یک پیله بوده‌ایم، امّا بدل شدی تو به فریاد، من هنوز آهم زیادی از سر من، چون نخواستم جز این مرا ببخش اگر از تو کم نمی‌خواهم...! @takbitnab 🌹🌹🌹
هیچ‌وقت... از من نپرس از غم آئینه هیچ وقت آرام می‌شود مگر این سینه؟ هیچ‌وقت... دیدم عقیق سرخ تو افتاده بر زمین یادم نمی‌رود شب آدینه هیچ‌وقت سرسخت و سربلندی و همواره در خروش دریا نداشت این همه پیشینه هیچ‌وقت طوری نشسته‌ام به عزایت که تا ابد این دل نمی شود دل دیرینه هیچ‌وقت دیوانه‌وار، نقشه عوض می‌کنند باز هرگز نمی‌رسند به گنجینه... هیچ‌وقت آتش به زائران مسیرت اگر زدند خسته نمی‌شوند از این کینه هیچ‌وقت این سرنوشت مشترک ما و قاسم است رحمی نکرده سنگ به آئینه هیچ‌وقت @takbitnab 🌹🌹🌹
ای باد صبا! ببوس خاک گذرش وآنگاه ز دورماندگان دِه خبرش دانی که نشان کوچه‌ی جانان چیست؟ آغشته به خون ماست دیوار و درش... @takbitnab 🌹🌹🌹
تو غفلت پروانه را در بادهای بی‌هنگام پاییز ندیده‌ای که بدانی آذرماه از آواز کدام پرنده‌ی تنها این‌همه زمستان است... @takbitnab 🌹🌹🌹
در پی حُرمتِ دیدار تو عمّارِ وطن آسمان حبْل شهادت به زمین اندازد در پی عطر دل‌انگیز تو ای نرگسِ تر لاله‌ها پرپر و سرها به زمین اندازند عاشقان در رهِ دیدار مزارت آیند چه بسا وصل و به آغوش تو دل اندازند دی بر سر پیکرت دوصد شیون شد امروز همان صد، روضه ها اندازند @takbitnab 🌹🌹🌹
ادبیات ایستادگی... فرش خونی که از تو بافته شد آخرین تاروپود سادگی است آنچه بعد از تو از هنر مانده ادبیات ایستادگی است @takbitnab 🌹🌹🌹
ای عشق، من که عقل خود از دست داده‌ام دیوانه‌ام مگر که تو را هم رها کنم؟! @takbitnab 🌹🌹🌹
قلبت شبيه کوره‌ی داغ و گداخته آواى تو شبيه به آواى فاخته آواره و فراری و بی‌خانمان شده‌ست هركس كنار خانه‌ی تو، خانه ساخته! تو مرهمى كه كشف نشد تا به حال، آه من مبتلا به يک مرض ناشناخته تو آن‌كسى كه برده هميشه قمار را من آن‌كسم كه پيش تو يک‌عمر باخته دست خودم كه نيست گلم! خسته می‌شود اسبى كه در مسابقه بى‌وقفه تاخته حالا بگو به من كه مرا با چه می‌كشى؟ با يک تفنگ پرشده يا تيغِ آخته؟ با من بساز و شِكوه نكن، چون كه عاشقت با خوب و بد -هرآنچه كه دارى تو- ساخته... @takbitnab 🌹🌹🌹
خواستم سوز دل خویش بگویم با شمع داشت خود او به زبان آنچه مرا در دل بود... @takbitnab 🌹🌹🌹
وصال او به زمانی هزار روز کند فراق او ز شبی صدهزار سال کند! @takbitnab 🌹🌹🌹
خانه خسته است، در اتاق‌های فوقانی دیگر زندگی جریان ندارد، خانه رنج می‌کشد در سکوت در گوشه‌ی شمالی خانه تَرکی‌ست که توفان در آن دمیده‌است و رگه‌های آبی، سبز رنگ از آن جاری‌ست خانه فلج است؛ نمی‌تواند بدود یا جایی برود که آرزویش را دارد چگونه‌است خوابِ آن شادمانی کوچکش؟ چه شد آن اشتیاق به زیبایی؟ چه غم‌انگیز است دیدن پوست انداختن دیوار و خزیدن زردیِ دود و زمان بر سفیدی‌اش... @takbitnab 🌹🌹🌹
از عزیزان با تو ما را هست پیوند دگر جای یوسف را نگیرد هیچ فرزند دگر خار دیوار تو از مژگان بود گیرنده تر هر سرمو از تو چون زلف است دلبند دگر از گرفتاران، سر بندی است هرکس را جدا هست ما را با تو از هر بند پیوند دگر می رسیدش ،بنده شایسته گر می کرد ناز جز تو گر می بود در عالم خداوند دگر شور من چون بلبلان از نوشخند غنچه نیست تلخ دارد زندگی بر من شکرخند دگر خوبه وحدت کرده مستغنی است از همصحبتان نیست نخل خوش ثمر محتاج پیوند دگر شد ز سنگ کودکان روشن که باغ دهر را نیست چون دیوانگان نخل برومند دگر گرچه هرکس راست پیوندی به آن نخل امید قطع پیوند از دو عالم هست پیوند دگر چون نباشد خواب من شیرین در آغوش لحد؟ من که نشکستم به دل جز آرزو قند دگر کی به فکر صائب بی آرزو خواهد فتاد؟ آن که در هر گوشه دارد آرزومند دگر - غزل شمارهٔ ۴۶۲۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
گر خلق چنانکه من منم دانندم همچون سگ ز در بدر رانندم ور زانکه درون برون بگردانندم مستوجب آنم که بسوزانندم - رباعی شمارهٔ ۴۳۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
آنکس که ترا به چشم ظاهر دیده است بر سبلت و ریش خویشتن خندیده است وانکس که ترا ز خود قیاسی گیرد آن مسکین را چه خارها در دیده است - رباعی شمارهٔ ۱۴۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
دنیای بحرانی تکیه ایدل بر بنای عالم فانی مکن فکر آسایش در این دنیای بحرانی مکن زرق و برق این قلمرو جز سرابی بیش نیست خویش را سرگرم با امیال نفسانی مکن ابر نیسان باش و باران بر سر یاران ببار دیده ای را از ستم چون ابر نیسانی مکن چون کریمان بی نوایان را کرامت کن، ولی از زراندوزان به عشق زر ثناخوانی مکن در وفای عهد بدعهدی مکن ای راد مرد همدلی با ناکسان در سُست پیمانی مکن گرچه می دانی که دشمن می زند طبل نفاق با منافق سیرتان ایدوست هم خوانی مکن منطقی برخورد کن با کینه توزان حسود گر که بی تاثیر هم شد سنگ پرّانی مکن از مکافات عمل چون اهل دل غافل مباش روز زیبا را ز ابر کینه ظلمانی مکن در تجارت خانه ی دنیا پی تزویر خلق سبحه صددانه را چون دام شیطانی مکن طاعتی بهتر «مقدم» چون که از اخلاص نیست کســب عزت بهر خـود از داغ پیشانی مکن @takbitnab 🌹🌹🌹
عقل را نایب خدا دانش خاطر او ز خود مرنجانش هر کتابی که عقل بنویسد عاقلانه به عقل می‌ خوانش - دوبیتی شمارهٔ ۱۸۲ @takbitnab 🌹🌹🌹
گر خلق چنانکه من منم دانندم همچون سگ ز در بدر رانندم ور زانکه درون برون بگردانندم مستوجب آنم که بسوزانندم - رباعی شمارهٔ ۴۳۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
دم به دم از نفس باد سحر غنچه‌ها می‌شد باز باغ‌های گل سرخ یك گل سرخ درشت از دل دریا برخاست! چون گل افشانی لبخند تو در لحظه‌ی شیرین شكفتن! خورشید! چه فروغی به جهان می‌بخشید! چه شكوهی...! همه عالم به تماشا برخاست! @takbitnab 🌹🌹🌹
تو همان دوست داشتنی هستی که هر صبح دلم به هرم نفسهایت، شکوفه میدهد. و دستانم سبز میشود از یادت مرا بنواز با تصنیف لبهایت ببر تا پرواز کبوتران تا غوغای سپید یاسها روشنی بریز در چشم جهان شُکر که صبح است و طلوعی و یادِ یاری @takbitnab 🌹🌹🌹
من همصدا با همه پرنده ها به خوشبختی لبخند خواهم زد. آغوشم را از آرامش صبح پر می‌کنم تا آغاز شوم مانند روزهای آفتابی... @takbitnab 🌹🌹🌹
از درخت آویختمش! کنار زردها ، نارنجی ها و سرخ ها همین امروز از درخت آویختمش غمی که گوشه ی دل داشتم. پاییز آمد پاییز ِ زیبا آمد و رقصان ، آوازی بر لب دارد: بگذار بشوید باران بگذار برقصد در باد بگذار سبز هایت زرد و نارنجی و سرخ شوند بیاویز به شاخه های درختان غمت را که زندگی بی زردها و نارنجی ها و سرخ ها و رویشی دوباره، بی فراموشی و گذشتن زیبا نیست! از درخت آویختمش بشوی دل ِ مرا،باران که می رقصم این پاییز را دست در دست بادهای آوازه خوان... @takbitnab 🌹🌹🌹
چشم هایت عذابم می دهند لب هایت اما ، امان از لب هایت که اغواگرانه به بوسه دعوتم می کنند و دست هایت که همیشه پر از مهربانی و نوازشند و موهایت که پر از هوای پاییز است پاییز با تو حال و هوای دیگری دارد @takbitnab 🌹🌹🌹