عجب که بر منِ مسکین دَمی نظر کردی
به خستهجان و پریشاندلی گذر کردی
ز راه لطف نمودی دلِ غمینی شاد
دَمی ز نالهی افتادگان حذر کردی
من اَرچه هیچ نبودم پسندِ خاطر تو
وفت به عهد، پسندیده بود اگر کردی
ندیدهام به جهان جز جفا ز مَهرویان
تو چون هوای جفا را ز سر برون کردی؟
زبان شِکوه ندارم ز چون تو سیمینی
اگر در آتشِ غم، چهرهام چو زر کردی...
#عفت_ایروانیان
@takbitnab
🌹🌹🌹
در گذرگاه زمان
خیمه شب بازے دهر
با همه تلخے و شیرینی
خود مے گذرد
عشق ها مے میرند
رنگ ها رنگ دگر مے گیرند
و فقط خاطره هاست
ڪه چه شیرین و چه تلخ....
دست ناخورده به
جا مے مانند ......
#مهدی_اخوان_ثالث
@takbitnab
🌹🌹🌹
تردیدم و مایل به یقینی که تو داری
مشتاق همان یا که همینی که تو داری
هرکس گرویده ست به آیین و مرامی
من کافرم وپیرو دینی که تو داری
با پای خودم آمده ام تا که بیفتم
در بند فرحزاد کمینی که تو داری
خود خواسته ام دایره در دایره باشم
تا حلقه شوم دور نگینی که تو داری
حظ می برم از خوانش تکراری چشمت
از شعر ازل گفتِ نوینی که تو داری
کی از چپ و از راست خوشم آمده هرگز
اما چه یسار و چه یمینی که تو داری
نو تا برسد کهنه خریدار ندارد
نونو شده پیشین و پسینی که تو داری
هنگامه ی عشق است و غزلخوانی عشاق
این هم ز بلندای جبینی که تو داری
#محمدعلی_ساکی
@takbitnab
🌹🌹🌹
بیم رسوایی ندارم ، ساقیا جامم بده ...
ای فدای چشم مستت ، ای قمر کامم بده ،
دست بگشا جانب ما ، ای مهار عاشقان ،
منتظر بنشسته ام ، مستانه پیغامم بده ،
#راحم_تبریزی
@takbitnab
🌹🌹🌹
طنزصبراجباری
گرکسادایدوست وضع کاروباره صبرکن
رنگ ورویت ازکسادی زردوزاره صبرکن
گرکه ماندی گیج وویج واس وپاس وهاج وواج
چشمه چشمت مثال ابشاره صبرکن
دخل وخرجت گرنمی خواندتواصلابی خیال
یاکه دخلت بیست وخرجت بیست وچاره صبرکن
گرنداری اه تاباناله سودایش کنی
یامیان اسمان هایک ستاره صبرکن
گرفرورفتی میان قرض ها تا خرخره
یاگلویت ازتو رم درفشاره صبرکن
باوزیرجنگ منز ل دایمادرجال جنگ
کارتان گرنق نق ودادوهواره صبرکن
گرگره درکا ری اما انکه داردپارتی
میشودحل مشگل بایک اشاره صبرکن
گرکه میخواهی بگیری وام بهرازدواج
بگذرازخیرش بدون استخاره صبرکن
گرکه صاحب خانه ات باشدخسیس وپرطمع
اخم وتخمش مثل برج زهرماره صبرکن
محتکرمانندزالومیمکدگرخون خلق
مثل بادنجان بم افت نداره صبرکن
سختی ماوشماباشدهمین صدسال وبس
تاکنی پیداپس ازان راه چاره صبرکن
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
مردی که به راه عشق جان فرساید
باید که بدون یار خود نگراید
عاشق به ره عشق چنان میباید
کز دوزخ و از بهشت یادش ناید
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۱۸۰
@takbitnab
🌹🌹🌹
حق همی گوید: چه آوردی مرا؟
اندر این مُهلت که دادم من تو را
عمرِ خود را در چه پایان برده ای؟
قُوت و قوّت در چه فانی کرده ای؟
گوهرِ دیده کجا فرسوده ای؟
پنج حسّ را در کجا پالوده ای؟
چشم و گوش و هوش و گوهرهای عرش
خرج کردی، چه خریدی تو زِ فرش؟
#مثنوی_مولانا دفتر سوم
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
ز بس که مهر تو با این و آن یقین دارم
به دوستی تو با کائنات کین دارم
زمانه دامن آخر زمان گرفت و هنوز
من از تو دست تظلم در آستین دارم
تو اجتناب ز غیر از نگاه من داری
من اضطراب به بزم از برای این دارم
تو واقف خود و من واقف نگاه رقیب
تو پاس خرمن و من پاس خوشهچین دارم
چنان به عشق تو مستغرقم که همچو توئی
ستاده پیش من و چشم بر زمین دارم
به دور گردی من از غرور میخندد
حریف سخت کمانی که در کمین دارم
هزار تیر نگاهم زد و گذشت اما
هنوز چاشنی تیر اولین دارم
به پیش صورت او ضبط آه خود کردن
گمان به حوصله صورت آفرین دارم
بس است این صله نظم محتشم که رسید
به خاطر تو که من بندهای چنین دارم
#محتشم_کاشانی
- غزل شمارهٔ ۴۱۸
@takbitnab
🌹🌹🌹
با رقیب آمدی به محفل من
برق غیرت زدی به حاصل من
جان به آسانی از غمت دادم
وز تو آسان نگشت مشکل من
جانم از تن سفر نمیکردی
گر نمیرفتی از مقابل من
کینم انداختند در دل تو
مهرت آمیخت در دل من
تشنهٔ آب زندگی بودم
خاک میخانه گشت منزل من
شوق زخم دگر به جان دارد
دل مجروح نیم بسمل من
خنجری زد به سینهام قاتل
که فزون ساخت حسرت دل من
قابل تیغ او شدم آخر
کار خود کرد بخت مقبل من
میدهد جان فروغی از سر شوق
هر که بیند جمال قاتل من
#فروغی_بسطامی
- غزل شمارهٔ ۴۱۳
@takbitnab
🌹🌹🌹
شهادت #امام_موسی_کاظم علیه السلام
یک جرعه از آن نگاه لازم داریم
درسینه فقط حبِ اعاظم داریم
آنروز که بندگان همه حیرانند
روزیست که ما امامِ کاظم داریم
#عادل_حسین_قربان
@takbitnab
🌹🌹🌹
شهادت #امام_موسی_کاظم علیه السلام
به آیات خدا، زنجیر بستند
به دستان دعا، زنجیر بستند
چرا تابوت او سنگین نباشد
پر پروانه را زنجیر بستند
#میثم_مؤمنی_نژاد
@takbitnab
🌹🌹🌹
شهادت #امام_موسی_کاظم علیه السلام
هرگاه غمت به سینه با ناز آید
جان بر تن غمدیدۀ من باز آید
تا صحن و رواق کاظمینت با شوق
مرغ دل خستهام به پرواز آید
#سيدهاشم_وفايي
@takbitnab
🌹🌹🌹
شهادت #امام_موسی_کاظم علیه السلام
بابای رئوف عالمین! ادرکنی
آقای عزیز کاظمین! ادرکنی
بر خاک زدی تو دست و پا لبتشنه
آیینهی روضهی حسین! ادرکنی
#علیرضا_وفایی_خیال
@takbitnab
🌹🌹🌹
شهادت #امام_موسی_کاظم علیه السلام
زیر علم امام کاظم بودن
غرق کرم امام کاظم بودن
خوب است ولی عجب صفایی دارد
یک شب حرم امام کاظم بودن
#سیدمجتبی_شجاع
@takbitnab
🌹🌹🌹
شهادت #امام_موسی_کاظم علیه السلام
سرسبزْ دلت، زچشم بارانی توست
مبهوتْ ملک ز نور رحمانی توست
دنیاطلبان به کنج زندان با هم
دیدند هوای نَفْس زندانی توست
#سیدهاشم_وفایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
شهادت #امام_موسی_کاظم علیه السلام
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
تو باب حوائجی و ما حاجتمند
ما را نکند ز درگهت دور کنی
#سیدمحمد_رستگار
@takbitnab
🌹🌹🌹
شهادت #امام_موسی_کاظم علیه السلام
باب الحوائج گفتهاند او را، برایش...
درمانِ دردِ یک جهان، کاری ندارد
#عادل_حسین_قربان
@takbitnab
🌹🌹🌹
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگست
هم از زندگیست اینک ز خاموش نفیرید
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۶۳۶
@takbitnab
🌹🌹🌹
اندیشه کن
ای جوان از گردش تُند زمان اندیشه کن
از بلای همنشینی با بدان اندیشه کن
در بهار نوجوانی دانه ی تقوی بکار
وز نسیم سرد گلریز خزان اندیشه کن
نیش مار و عقرب جرّار را کوچک شمار
زینهار از ترکش تیر زبان اندیشه کن
نوش دارو بعد جان دادن نمی آید بکار
این زمان بهر سرای جاودان اندیشه کن
چون زبردستی مزن سیلی بروی زیر دست
از دل سوزان و آه خستگان اندیشه کن
تا نیفتادی ز پا افتادگان را دستگیر
ای توانا تا نگردی ناتوان اندیشه کن
ای که گل را می نمائی در گلستان پایمال
از نگاه تند و تیز باغبان اندیشه کن
تا شوی در بوته¬ی هستی زر کامل عیار
از خطا در زیر سقف آسمان اندیشه کن
تنگ چشمی های مردم هست از بخل و حسد
لاجرم از چشم زخم حاسدان اندیشه کن
با توکل نفس سرکش را مهارش کُن مهار
از کشاکش ها «مقدم» در جهان اندیشه¬ کن
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
جانم ز هواهای تو یادی دارد
بیرون ز مرادها مرادی دارد
بر باد دهم خویش در این بادهٔ عشق
کاین باده ز سودای تو بادی دارد
َ#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
تا در ره عشــق آشنای تو شدم
با صد غم و درد مبتلای تو شدم
لیلی وش من به حال زارم بنگر
مجنـون زمانه از برای تو شدم
َ#وحشی_بافقی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای مِهر تو در دلها وی مُهر تو بر لبها
وی شور تو در سرها وی سِرّ تو در جانها
تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
عید مبعث
روشن جهان زپرتو سیمای احمد است
طوبا خجل ز قامت رعنای احمد است
بر ساق عرش نام دلارای احمد است
کوه حرا شکوه تجلّای احمد است
بعثت بهار مکرمت و لطف ایزد است
بعثت طلوع شمس هدایت محمد است
نازم به عید مبعث و آن حُسن انتصاب
روز نزول آیتی از آخرین کتاب
تا ریشه های بُتگر و بت را کند خراب
احمد برای بت شکنی گشت انتخاب
در قسط و عدل تکیه به لطف یگانه کرد
اسلام را به همّت خود جاودانه کرد
از نور عشق کوه حرا رشک طور شد
هستی ز شوق یکسره دارالسرور شد
آفاق از تجلّی او غرق نور شد
جبریل را به سوی حرا تا عبور شد
پیچید در زمین و زمان عطر سرمدی
شد جلوه گر ز پرده جمال محمّدی(ص)
احمد گرفت از همه¬ی ما سواسبق
آمد بگوش حضرت او از سروش حق
گفتا بخوان بنام خدا الّذی خلق
آن خالقی که خلق بشر کرده از علق
با بیرق فلاح محمد قیام کرد
در راه اعتلای بشر اهتمام کرد
آمد ندا ز خالق بخشنده و رحیم
بر شمع بزم آفرینش و پیغمبر سلیم
اینک بپای خیز ایا خفته در گلیم
برخیز و خلق را بده از کردگار بیم
سرمنشأ حیات به ایجاد جان دمید
روح امید بر دل خلق جهان دمید
بر مصطفی مدال نبوت مبارکست
جشن کرامتست به امّت مبارکست
بر عرش و فرش جلوۀ رحمت مبارکست
این عید تا قیام قیامت مبارکست
جشن و سرور در همه¬ی ماسوا بپاست
زیرا که عید مبعث سالار انبیاست
رعناگلی که سرسبد باغ عالم است
محراب چرخ در پی تعظیم او خم است
عالم اگر که مدحت او را کند کم است
او جان عالم است و به هستی مقدم است
با مهر او سرشته خدا هر سرشت را
در دسـت او نهاده کلید بهشـت را
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
هزار جان مقدس فدای روی تو باد
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق
که او به دام هوای چو تو شهی افتاد
ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت
که هر یکی ز یکی خوبتر زهی بنیاد
دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد
بلندبین ز تو گشتست هر دو دیده عشق
ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد
نشستهایم دل و عشق و کالبد پیشت
یکی خراب و یکی مست وان دگر دلشاد
به حکم تست بگریانی و بخندانی
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
به باد عشق تو زردیم هم بدان سبزیم
تو راست جمله ولایت تو راست جمله مراد
کلوخ و سنگ چه داند بهار را چه اثر
بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد
درخت را ز برون سوی باد گرداند
درخت دل را باد اندرونست یعنی یاد
به زیر سایه زلفت دلم چه خوش خفتهست
خراب و مست و لطیف و خوش و کش و آزاد
چو غیرت تو دلم را ز خواب بجهانید
خمار خیزد و فریاد دردهد فریاد
ولی چو مست کنی مر مرا غلط گردم
گمان برم که امیرم چرا شوم منقاد
به وقت درد بگوییم کای تو و همه تو
چو درد رفت حجابی میان ما بنهاد
در آن زمان که کند عقل عاقبت بینی
ندا ز عشق برآید که هرچ بادا باد
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۹۲۸
@takbitnab
🌹🌹🌹
نه دست آن که بگیریم زلف ماهی را
نه روز روشنی از پی شب سیاهی را
فغان که بر در شاهی است دادخواهی ما
که از ستم ندهد داد دادخواهی را
گدای شهرم و بر سر هوای آن دارم
که سر نهم به کف پای پادشاهی را
ز خسروان ملاحت کجا روا باشد
که در پناه نگیرند بیپناهی را
به راه عشق به حدی است ناامیدی من
که نا امید کند هر امید گاهی را
چگونه لاف محبت زند نظر بازی
کز آب دیده نشستهست خاک راهی را
بزیر خون محبان که در شریعت عشق
به هیچ حال نخواهم کسی گواهی را
نه من شهید تو تنها شدم که از هر سو
به خاک ریختهای خون بیگناهی را
به یک نگاه ز رحمت بکش فروغی را
مکن دریغ ز مشتاق خود نگاهی را
#فروغی_بسطامی
- غزل شمارهٔ ۴۱
@takbitnab
🌹🌹🌹