eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
افکار جهان که غرق در تحلیل است از مردی مسلمین پر از تمثیل است غفلت مکن از قدس که فریاد شما یک سیلی محکمی به اسرائیل است @takbitnab 🌹🌹🌹
تندیس حقوقِ بی‌بشر: اسرائیل آمیزه‌ای از جنون و شر: اسرائیل ای دل! به هواخواهی یاران شهید فریاد بزن که @takbitnab 🌹🌹🌹
ما پرتوی از طلوع فردا هستیم لبخند خوشی بر لب دنیا هستیم ما لشکر رهبریم، القدس لنا ما برگ و بر درخت طوبی هستیم @takbitnab 🌹🌹🌹
🔹یاریِ مظلوم🔹 برخیز اگر اهل غم و دردی تو باید که به اصل خویش برگردی تو با ظلم، ستیز کن در این وانفسا گر یاریِ مظلوم کنی مردی تو @takbitnab 🌹🌹🌹
🔸یاور مظلوم🔸 در راه امام حق علمداری کن ای پیرو مرتضی علی! کاری کن برخیز به عزمِ رزم با ظلم و ستم یعنی که ستم‌کشیده را یاری کن @takbitnab 🌹🌹🌹
زدی با رفتنت آتش به جانم که‌غم ریزد غروبِ از آسمانم بسان هیزم از سوزم بسوزد دلِ ‌ همسایه از آه و فغانم @takbitnab 🌹🌹🌹
صفای محبت گرکنی شاد از محبت خاطری غمناک را می کنی خرسند بی شک خالق افلاک را می¬زند ابلیس دون بهرفریبت دست وپا طرد کن این دشمن دیرینه¬ی سفّاک را کینه توزی را بدور انداز از کانون دل تیره سازد زشتی کردار قلب پاک را باد نخوت می زند از روی بامت بر زمین هم چنانکه می برد سوی هوا خاشاک را اهل معنا خاک را گربانظر زر می¬کنند با هنرمندی بیا و کیمیا کن خاک را شیشۀ دل با شکستن قرب پیدا می کند قیمتی دان در دل شب دیدۀ نمناک را غنچۀ گل با گل لبخند در هر بامداد می کند شیدای خود مرغ گریبان چاک را نفس انسان با طناب عقل می¬گردد مهار کم مگیر این فتنه جوی سرکش بی باک را سال های سال ظالم را دهد فرصت خدا تا کشد دربند خود آهنگری ضحاک را آنچه می¬گوئی «مقدم» در عمل پابند باش تــا نگیــرد از تو داور قــوّه ادراک را @takbitnab 🌹🌹🌹
در دلم خواستن مرگ کسی نیست ولی کاش هر کس به تو دل بست بیاید خبرش @takbitnab 🌹🌹🌹
یادم نمیکنی و از یادم نمیروی یادت بخیر، یار فراموش کار من @takbitnab 🌹🌹🌹
بالاﺧﺮﻩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ ﺁﻥ ﺷﺐﻫﺎیی ﮐﻪ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﯿﻨﻪ‌ﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺕ چقدﺭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﻫﺴﺘﻢ @takbitnab 🌹🌹🌹
جاده بهانه است مقصود چشم توست من راهی توام ای مقصد درست @takbitnab 🌹🌹🌹
دیوانه نبودی، نه به اندازه‌ی کافی! هر شب ننشستی که خیالات ببافی بی‌حدّیِ غم، شوق رسیدن به تو را برد هرگز نشود اشک به دیدار تلافی بعد از تو نفهمید کسی عمق غمم را من ماندم و یک سینه پر از حرف اضافی من ماندم و یک حسرت و یک قصّه‌ی کوتاه من ماندم و یک خنده و یک گریه و یک آه ‏□ فرق است میان من و تو، ساده بگویم من بنده‌ی مضمونم و تو بند قوافی... @takbitnab 🌹🌹🌹
گرچه روحم تبلور ویرانی‌ست، امّا ذهنم غریب‌ترین چیز است هر روز گفتنِ این چیزها، برای من از روز پیش دشوارتر شده‌ست من حافظ تمامی ایّام نیستم، امّا حتّی اگر بمیرم، چیزی نمی‌رود از یادم عمری گذشته‌است و نخواهد آمد -عمر همه نه عمر منِ تنها- من خاطرات عالم و آدم را در دایره، در باغ کاشته‌ام آن دایره، در باغ محصول حسّ زندگانی من بود؛ هر میوه‌ای که می‌افتد از شاخه‌ی درخت، می‌افتد در دایره، تکرار می‌شود در دایره، تکرار و فاصله، تکرار و دایره تکرار دایره‌ها در میان فاصله‌ها محصول حسّ زندگانی من بود؛ من این نگاه دایره‌ای را هم برای تو در اینجا نوشته‌ام حالا نزدیک‌تر بیا و کلید درِ باغ را از من بگیر، نشانی آن باغ را روی کلید برای تو در اینجا نوشته‌ام من سال‌هاست دور مانده‌‌ام از تو و می‌روم که بخوابم، من پرده را کنار زدم، حالا تو با خیال راحت پروانه‌وار در باغ گردش کن من بال‌های پروانه‌ها را هم با رنگ‌های تازه برای تو در اینجا نوشته‌ام... @takbitnab 🌹🌹🌹
چه ها کردی ای که با حرص و ولع مال فراهم کردی کمرت را پی گردآوری اش خم کردی بردی از یاد خدا را و ز حق دور شدی رشتۀ الفت خود را ز خدا کم کردی دل بر این جیفۀ دنیای پر از غم بستی جسم را هیمۀ وادی جهنم کردی اغنیا را ز ریا بر سر خوانت خواندی گر فقیری به تو رو کرد از او رم کردی هر چه گفتند امامان پس گوش افکندی خویش را بر عمل باطله ملزم کردی از چه بر آه دل غمزده گان خندیدی؟ گریه را دیدی و تو عیش دمادم کردی کاروان رفت و تو در خواب گرانی آیا توشه بهر سفر خویش فراهم کردی؟ هیچ از صلح و صفا دم نزدی اما باز هوس سیر و صفا در همه عالم کردی باب ظلم و ستم و کینۀ خود کردی باز راه احسان و کرم بسته و محکم کردی از نمازت چه بگویم که نماندی به نماز رمضان را تو گمان ماه محرم کردی گاه با ریش و گهی سبحه صد دانۀ خود کار خناس تو شیطان مجسم کردی با زبان نیش زدی بر جگر خلق خدا هر خلافیست تو ای بچۀ آدم کردی دست و دل باز شدی در بر ارباب خطا از ضعیفان تو دریغ از پس یک نم کردی دل پریشان و پشیمان شوی آخر که چرا بــرخلاف سخن و پند «مقــدم» کردی @takbitnab 🌹🌹🌹
آمد رمضان و عید با ماست قفل آمد و آن کلید با ماست بربست دهان و دیده بگشاد وان نور که دیده دید با ماست آمد رمضان به خدمت دل وان کش که دل آفرید با ماست در روزه اگر پدید شد رنج گنج دل ناپدید با ماست کردیم ز روزه جان و دل پاک هر چند تن پلید با ماست روزه به زبان حال گوید کم شو که همه مرید با ماست چون هست صلاح دین در این جمع منصور و ابایزید با ماست - غزل شمارهٔ ۳۷۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
خوبان همه صید صبح خیزان باشند در بند دعای اشک ریزان باشند تا تو سگ نفس را به فرمان باشی آهو چشمان ز تو گریزان باشند - رباعی شمارهٔ ۲۴۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
عید آمد و هرکس قدری مقداری آراسته خود را ز پی دیداری ما را چو توئی عید بکن تیماری ای خلعت گل فکنده بر هر خاری - رباعی شمارهٔ ۱۹۰۷ @takbitnab 🌹🌹🌹
جهانیان به مهمّات خویشتن مشغول مرا به روی تو شغلی‌ست از جهان شاغل که من به حُسن تو ماهی ندیده‌ام طالع که من به قدّ تو سروی ندیده‌ام مایل -به دوستی- که ندارم ز کَیدِ دشمن باک وگر به تیغ بُود در میان ما فاصل مرا و خار مُغیلان به حال خود بُگذار که دل نمی‌رود -ای ساربان- از این منزل شتر به جهد و جفا برنمی‌تواند خاست که بارِ عشق تحمّل نمی‌کند مَحمِل به خون «سعدی» اگر تشنه‌ای، حلالت باد که در شریعت ما، حکم نیست بر قاتل... @takbitnab 🌹🌹🌹
می‌خواهمت ای خواسته جز من همه‌کس را وی آخته بر کشتن من تیغِ نفس را بر من که نباشد دگرم طاقت پرواز با زخمِ زبان تنگ مکن کنج قفس را آن روز که گردن به تمنّای تو دادیم بستیم به زنجیر، هیولای هوس را عمرِ گذران قافله‌ی یاد مرا برد گر گوش کنی می‌شنوی بانگ جَرس را با من سخن تلخ مگو ای لبِ شیرین اسراف مکن! شهد مده مور و مگس را دل شد خزرِ خون و تو افسوس ندیدی در دیده‌ی خشکیده‌ی من رود اَرس را با یاد تو آغشته نبود اَر نفس ما در خلوتِ دل راه ندادیم نفس را پایان سخن نیست به جز حرف نخستین! می‌خواهمت ای خواسته جز من همه‌کس را... @takbitnab 🌹🌹🌹
غم مخور شام ظلمانی شود برچیده کم کم غم مخور تابد آن خورشید عالمتاب عالم غم مخور زورق هستی اگر افتاده در گرداب غم میرسد با لطف حق بر ساحل یم غم مخور سُست شد گر پایه¬های محکم دین باوری میشود بنیاد دین تا حشر محکم غم مخور قطب عالم محور ایجاد ابن العسکری می زند بر روی بام کعبه پرچم غم مخور می کند برپا در این عالم بساط عدل و داد کاخهای جور را می پاشد از هم غم مخور اقتدا بر او نماید عیسی گردون نشین می شود محراب گردون در برش خم غم مخور دردمندان را طبیب و اهل ایمان را حبیب زخم هجران را کند با وصل مرهم غم مخور چلچراغ آفرینش برترین رکن وجود سایه اش گردد پناه اهل عالم غم مخور آخرین ماه ولا حتماً هویدا می شود اهرمن گردد اسیر اسم اعظم غم مخور کفر و باطل محو می گردد «مقدم» از جهان گــلشن اسلام گردد سبز و خرم غم مخور @takbitnab 🌹🌹🌹
با خيالت خواب در چشمم نمى‌گيرد قرار خواب مى‌داند كه راهِ سيل، جاىِ خواب نيست @takbitnab 🌹🌹🌹
هر چند که دیده روی خوب تو ندید یک گل ز گلستان وصال تو نچید اما دل سودا زده در مدت عمر جز وصف جمال تو نه گفت و نه شنید - رباعی شمارهٔ ۳۰۷ @takbitnab 🌹🌹🌹
ادب معیار انسان سنگ خارا از صبوری درّ غلطان می¬شود آهن فرسوده روزی تیغ برّان می شود طعنه های مدعی را ذره ای بر دل مگیر زهر عقرب یک زمان دارو و درمان می¬شود با خردمندان ندارد هر که شوق همدلی گلشن عقل و کمالش زود پژمان می شود اینکه کمیابست گوهر می¬شود ارزش پذیر در صدف درّ و گهر از ارج پنهان می شود اعتبار و قدر انسانست معیارش ادب بی¬ادب چون سنگ پیش پا بدوران می¬شود از بلای بخل هرگز رو نگرداند بخیل شادمان صاحب کرم از روی مهمان می-شود آن بنائی راکه دارد آه مظلومی ز پی گرکه باشد کاخ کیکاوس ویران می¬شود کعبه را هر کس که عاشق شد پی شوق وصال زیر پا آسان بر او خار مغیلان می¬شود ذات بد نیکو نگردد آب در هاون مکوب طینت زیبا صفای روح انسان می¬شود از گـزند طعنه دونان «مقدم» چاره نیست هر درختی میوه دارد سنگ باران می¬شود @takbitnab 🌹🌹🌹
با یاد تو جام زهر چون نوش کشند از کوی تو عاشقان بیهوش کشند بنمای به زاهدان جمال رخ خویش تا غاشیهٔ مهر تو بر دوش کشند - رباعی شمارهٔ ۱۵۹ @takbitnab 🌹🌹🌹
دل به امّیدِ صدایی که مگر در تو رسد ناله‌ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد... @takbitnab 🌹🌹🌹