eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.6هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
ای دل بیـا که ما به پنـاه خدا رویم زآنچ آستیـن کوته و دست دراز کرد فــردا که پیشگاه حقیقـت شود پدید شرمنده ره‌رُوی که عمل بر مجاز کرد @takbitnab 🌹🌹🌹
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند دل غمـدیده ما بود که هــــم بر غم زد جـان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت دست در حلقه آن زلف خـم اندر خم زد حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت که قلـــم بر سر اسبـاب دل خرم زد @takbitnab 🌹🌹🌹
از قعرِ این غُبـار ... من بانگ می‌زنم کای ... شب‌چراغِ مِهر ! ما با سیاه‌کاری شب خو نمی‌کنیـم مسپارمان به ظلمتِ جاوید هرگز ! زمین مباد از ... دولتِ نگاهِ تو نومید نوری به مـا ببخش بر ما دوباره از سرِ رحمت بتاب ... ماه ! @takbitnab 🌹🌹🌹
نمیدانم چه میخواهم بگویم زبانم در دهان باز بسته است در تنگ قفس باز است وافسوس که بال مرغ آوازم شکسته است نمیدانم چه میخواهم بگویم غمی در استخوانم می گدازد خیال ناشناسی آشنا رنگ گهی می سوزدم گه می نوازد پریشان سایه ای آشفته آهنگ ز مغزم می تراود گیج وگمراه چو روح خوابگردی مات و مدهوش که بی سامان به ره افتد شبانگاه درون سینه ام دردیست خونبار که همچون گریه میگیرد گلویم غمی آشفته دردی گریه آلود نمیدانم چه می خواهم بگویم @takbitnab 🌹🌹🌹
آه آری ، این منم... اما چه سود... او که در من بود... دیگر نیست، نیست... @takbitnab 🌹🌹🌹
دیراست گالیا در گوش من فسانه دلدادگی مخوان دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه دیر است گالیا! به ره افتاد کاروان عشق من و تو؟ آه این هم حکایتی است ... اما درین زمانه که درمانده هر کسی از بهر نان شب دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست ... روزی که بازوان بلورین صبحدم برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت روزی که آفتاب از هرچه دریچه تافت روزی که گونه و لب یاران هم نبرد رنگ نشاط و خنده گم گشته بازیافت من نیز باز خواهم گردید آن زمان سوی ترانه‌ها و غزلها و بوسه ها سوی بهارهای دل انگیز گل فشان سوی تو عشق من ... @takbitnab 🌹🌹🌹
وای از این افسرده گان فریاد اهل درد کو؟ ناله مستانه دلهای غم پرورد کو؟ ماه مهر آیین که میزد باده با رندان کجاست باد مشکین دم که بوی عشق می آورد کو؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
یاری اندرکس نمیبینیم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوست داران را چه شد شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد @takbitnab 🌹🌹🌹
آنکه آدم هست و عاشق نیست کیست؟؟؟ زندگی بی عشق اگر باشد همان جان کندن است! دم به دم جان کندن ، ای دل، کار دشواریست ؛ نیست؟؟؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
آرزویم بود و با خلقی بیانش کرده‌ام وای بر من! آرزوی دیگرانش کرده‌ام نیمه جانم کرد، اما تیر آخر را نزد شکر می گویم که قدری مهربانش کرده‌ام دوستان این روزها از هم گریزانند و من دشمنی دارم که در دل میهمانش کرده‌ام سالیانی رفت و از دردم کسی آگاه نیست بس که با لبخند مصنوعی نهانش کرده‌ام امتحان عاشقان دوری ست، اما قلب من طاقت دوری ندارد، امتحانش کرده‌ام... @takbitnab 🌹🌹🌹
دلم آشفته شد، جانا، به بالای بلای تو بکن رحمی به جان من که گشتم مبتلای تو اگر رای تو این باشد که من دانم جفا بینم جفای جمله عالم را کشم، جانا، برای تو @takbitnab 🌹🌹🌹
قلم بتراشم از هر استخوانم مرکب گیرم از خون رگانم بگیرم کاغذی از پردهٔ دل نویسم بهر یار مهربانم @takbitnab 🌹🌹🌹
گر یک نفست ز زندگانی گذرد مگذار که جز به شادمانی گذرد هشدار که سرمایه سودای جهان عمرست چنان کش گذرانی گذرد @takbitnab 🌹🌹🌹
شادی بطلب که حاصل عمر دمی ست هر ذره ز خاک کیقبادی و جمی ست احوال جهان و اصل این عمر که هست خوابی و خیالی و فریبی و دمی ست @takbitnab 🌹🌹🌹
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی کو رفیق رازداری کو دل پرطاقتی @takbitnab 🌹🌹🌹
یا دست بر این قلبِ پریشان شده بگذار یا جمع کن آن موی پریشان شده‌ات را...😠 @takbitnab 🌹🌹🌹
هر سه بی همنفس و خسته دل و تنهاییم منو این کوچه و باران چه به هم می آییم.. @takbitnab 🌹🌹🌹
با چنین بختی که من زادم، عجب نبوَد اگر مادر از نامهربانی، آب در شیرم کند.. @takbitnab 🌹🌹🌹
عشق تو به تار و پودِ جانم بسته‌ست بی روی تو درهای جهانم بسته‌ست از دست تو خواهم که برآرم فریاد در پیش نگاه تو زبانم بسته‌ست ... @takbitnab 🌹🌹🌹
من از ديار عروسکها مي آيم از زير سايه هاي درختان کاغذي در باغ يک کتاب مصور از فصل هاي خشک تجربه هاي عقيم دوستي و عشق در کوچه هاي خاکي معصوميت از سال هاي رشد حروف پريده رنگ الفبا در پشت ميز هاي مدرسه مسلول از لحظه اي که بچه ها توانستند بر روي تخته حرف سنگ را بنويسند و سارهاي سراسيمه از درخت کهنسال پر زدند من از ميان ريشه هاي گياهان گوشتخوار مي آيم و مغز من هنوز لبريز از صداي وحشت پروانه اي است که او را دردفتري به سنجاقي مصلوب کرده بودند @takbitnab 🌹🌹
در ایــن جـادوی شـبِ پـوشیـده از بـرگِ گــلِ کـوکــب دلم دیـوانه بـودن با تـو را مـی خـواسـت @takbitnab 🌹🌹
صبر در عشق تو جانا هله تا چند کنم من که مردم زغمت، حوصله تا چند کنم روزگاریست که با زلف تو در کشمکشم پنجه در پنجه ی یک سلسله تا چند کنم @takbitnab 🌹🌹
چه شبست یا رب امشب که ستاره‌ای برآمد که دگر نه عشق خورشید و نه مهر ماه دارم مکنید دردمندان گله از شب جدایی که من این صباح روشن ز شب سیاه دارم @takbitnab 🌹🌹
دنگ .... دنگ ساعت گیج زمان در شب عمر می‌زند پی درپی زنگ زهر این فکر که این دم گذر است می‌شود نقش به دیوار رگ هستی من لحظه‌ام پر شده از لذت یا به زنگار غمی آلوده است لیک چون باید این دم گذرد پس اگر می‌گریم گریه‌ام بی ثمر است و اگر می‌خندم خنده‌ام بیهوده است دنگ ... دنگ لحظه‌ها می‌گذرد آنچه بگذشت نمی‌آید باز قصه‌ای هست که هرگز دیگر نتواند شد آغاز... @takbitnab 🌹🌹🌹
فـراق را دلی از سنـگ سخت‌ تر باید مرا دلی‌ ست که با شـوق بر نمی‌آید هنـوز با همه بد عهدی‌ات دعا گویم! بیا ... وگر همه دشنام می‌دهی شاید اگرچه هر چه جهانت به دل خریدارند مَنت به جـان بخرم تا کسی نیفزاید بکش چنان که توانی که بنده را نرسد خلاف آن چه خداونـدگار فرماید نه زنده را به‌تو میلست ومهربانی وبس که مرده را به نسیمت روان بیاساید مپرس کشته‌ی شمشیر عشق را چونی چنان که هرکه ببیند بر او ببخشاید @takbitnab 🌹🌹🌹