لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار من است
ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کو
شاهراهیست که منزلگه دلدار من است
بنده طالع خویشم که در این قحط وفا
عشق آن لولی سرمست خریدار من است
طبله عطر گل و زلف عبیرافشانش
فیض یک شمه ز بوی خوش عطار من است
باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران
کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است
شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود
نرگس او که طبیب دل بیمار من است
آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت
یار شیرین سخن نادره گفتار من است
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش
هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش
برای آنکه نگویند، جستهایم و نبود
تو آنکه جسته و پیداش کردهام، آن باش
دوباره زنده کن این خسته ی خزان زده را
حلول کن به تنم جان ببخش و جانان باش
کویر تشنهی عشقم، تداوم عطشم
دگر بس است، ز باران مگوی، باران باش
دوباره سبز کن این شاخهی خزان زده را
دوباره در تن من روح نوبهاران باش
بدین صدای حزین، وین نوای آهنگین
به باغ خستهی عشقم، هزاردستان باش
#حسین_منزوی
@takbitnab
🌹🌹🌹
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم
که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را
گر این وضع است میترسم که با چندین وفاداری
شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را
چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه میداری
نمیبایست کرد اول به این حرف آشنا خود را
ببین وحشی که در خوناب حسرت ماند پا در گل
کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را
#وحشی_بافقی
@takbitnab
🌹🌹🌹
مینویسم روی ساحل با تمنای دلم
غرقِ شعرت میڪنم تامست چشمانم شَوی
#لیلی_آزاد
@takbitnab
🌹🌹🌹
ڪُند معشوق را بے دست و پا،بیتابیِ عاشق
بِلرزد شمع بر خود،چون زِ جا پروانہ بَرخیزد
#صائب_تبریزی
@takbitnab
🌹🌹🌹
حکومت میکند برمن،دوچشمان شرربارت
میان دام عشق تو، منم پابندو دلدارت
یگانه.. دردلم هستی،توبا چشمان آهویت
دماراز من درآوردی،توبا آن تیغ ابرویت
#حمیدرضا_ضیافتی_برخوردار
@takbitnab
🌹🌹🌹
نکو نبود به یکبار ترک ما گفتن
ز ما بریدن و صد شِکوه برملا گفتن
نظر نکردن و از خشم روی تابیدن
غضب نمودن و بیوجه ناسزا گفتن
عبارتی که به بیگانه کس نمی گوید
ادب نکردن و در حق آشنا گفتن
نشان حالت شب یک به یک ادا کردن
حدیث مستی ما را بدان ادا گفتن
هزار عشوه نه یک روز روزها کردن
هزار شکوه نه یکبار بارها گفتن
به سهو زلف تو گفتم شبی که مشک ختاست
هنوز خجلتم آید از آن خطا گفتن
تو گفتهایی که : چه ها گفته است قاآنی
به جان تو که ملولم از آن چها گفتن
#قاآنی
@takbitnab
🌹🌹🌹
اکنون دوباره در شب خاموش
قد میکشند همچو گیاهان
دیوارهای حایل، دیوارهای مرز
تا پاسدار مزرعهٔ عشق من شوند
#فروغ_فرخزاد
@takbitnab
🌹🌹🌹
آه ای دوست
که دیگر رمقی دَر من نیست ...
تو بگو
داغتر از آتش غم دیگر چیست؟
من که خاکسترم اکنون و نماندم آتش
دیگر ای بادِ صبا
دست ز بختم بردار، خبر از یار نیار
دل من خاک شد و دوش به بادش دادم...
#هوشنگ_ابتهاج
@takbitnab
🌹🌹🌹
ما بدان قامت و بالا نگرانیم هنوز
در غمت خون دل از دیده روانیم هنوز
جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت
بر همان عهد که بودیم، بر آنیم هنوز
#ادیب_نیشابوری
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر بگويم
كه" تو "
در خون مني
بهتان نيست...
#هوشنگ_ابتهاج
@takbitnab
🌹🌹🌹
در رخ من مکن ای غنچه ز لبخند دریغ
که من از اشک ترا شاهد گلشن کردم
دود آهم شد اشک غمم ای چشم و چراغ
شمع عشقی که به امید تو روشن کردم
#شهریار
@takbitnab
🌹🌹🌹
یارب، غم بی رحمی جانان بـهکه گویم؟
جانم غم اوسوخت،غم جان به که گویم؟
آشفته شد از قصــــــه من خاطر جمعی
دیگر چه کنم؟ حال پریشان به که گویم ؟
دردی، که مـرا ساخته رسوا، همه دانند
داغی،که مرا ساخته پنهان، بهکه گویم؟
#هلالی_جغتایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
آن کس که در این زمانه
او را غم نیست
یا آدم نیست
یا از این عالم نیست
#هلالی_جغتایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گرهای از خم آن زلف چلیپا وا شد
هر کجا بود ، دل گمشدهای پیدا شد
گر به آهوی خُتا ، نسبت چشمت دادیم
گنه از جانب او نیست ، خطا از ما شد
گندم خال تو در خُلد ، ره آدم زد
زلف شیطان صفتت راهزن حوا شد
سخن از لعل تو هرجا که روم ، میشنوم
این چه سرّیست که در دوره ی ما پیدا شد ؟
یا رب ! این خرمن گل چیست که از نکهت او
آتشی حاصل و جانسوز من شیدا شد ؟
بیسبب رهزن میخانه صبوحی گشته ؛
رهزن دین و دلم آن صنم ترسا شد ...
#شاطر_عباس_صبوحی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر دل به کسی دهند باری به تو دوست
کت خوی خوش و بوی خوش و روی نکوست
از هر که وجود صبر بتوانم کرد
الا ز وجودت که وجودم همه اوست
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
َ#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
صبح ها من به آواز چکاوک
رخ خود می شویم
و سپس می فشارم لب را
بر لب شبنم پاک
که نشسته ست به روی گل سرخ
تا طراوت را، زیبایی را
من از این جام قشنگ
نوش جان سازم
#رحیم_سینایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
با نگاهی،گوشهی چشمی،کلامی، بوسهای
" #لیلةُ الدَردِ" مـرا " #خـَیرُ مِنَ الـفِ شـَهـر"کـن
#مجتبی_خوش_زبان
@takbitnab
🌹🌹🌹
گفتی ز ناز
بیش مرنجان مرا
برو...
آن گفتنت
که بیش مرنجانم
آرزوست
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
دردی به دل رسید که آرام جان برفت
وان هر که در جهان به دریغ از جهان برفت
زخمی چنان نبود که مرهم توان نهاد
داروی دل چه فایده دارد چو جان برفت
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
قاصدک های پریشان را
ڪه با خود، باد برد...
با خودم گفتم ،مرا هم
میتوان از یاد، برد...
#فاضل_نظری
@takbitnab
🌹🌹🌹
بیم است که نُه پردهٔ گردون سحری
برهم سوزم ز سوز دل چون جگری
چون بلبل مست در بهار از غم عشق
مینالم و هیچ کس ندارد خبری
َ#عطار
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر به گلگشت چمن می روی از من یاد آر
زین گرفتار قفس ای گل گلشن ! یاد آر
زآنکه یک عمر به پاداش وفاداری برد
لاله ی حسرت از این باغ به دامن ، یاد آر
هر زمان برق نگاهت زند آتش به دلی ،
ای گل ناز ! از این سوخته خرمن یاد آر
چون هلالم سر شوریده به زانوی غم است
از شب تار من ای کوکب روشن ! یاد آر
ای که بی لاله ی داغ تو بهارم نشکفت !
گر به گلگشت چمن می روی از من یاد آر ...
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گفتم ز سوز هجران ، آمد مرا به لب جان
گفتا که سازی آخر سر برکند ز سوزت
گفتم تموز هجران ، در من فکند آتش
گفتا بهار وصلی آید پس از تموزت
#فیض_کاشانی
@takbitnab
🌹🌹🌹