eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.4هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است وز پی دیدن او دادن جان کار من است شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز هر که دل بردن او دید و در انکار من است ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کو شاهراهیست که منزلگه دلدار من است بنده طالع خویشم که در این قحط وفا عشق آن لولی سرمست خریدار من است طبله عطر گل و زلف عبیرافشانش فیض یک شمه ز بوی خوش عطار من است باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود نرگس او که طبیب دل بیمار من است آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت یار شیرین سخن نادره گفتار من است @takbitnab 🌹🌹🌹
هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش برای آنکه نگویند، جسته‌ایم و نبود تو آن‌که جسته و پیداش کرده‌ام، آن باش دوباره زنده کن این خسته ی خزان زده را حلول کن به تنم جان ببخش و جانان باش کویر تشنه‌ی عشقم، تداوم عطشم دگر بس است، ز باران مگوی، باران باش دوباره سبز کن این شاخه‌ی خزان زده را دوباره در تن من روح نوبهاران باش بدین صدای حزین، وین نوای آهنگین به باغ خسته‌ی عشقم، هزاردستان باش @takbitnab 🌹🌹🌹
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را گر این وضع است می‌ترسم که با چندین وفاداری شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه می‌داری نمی‌بایست کرد اول به این حرف آشنا خود را ببین وحشی که در خوناب حسرت ماند پا در گل کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را @takbitnab 🌹🌹🌹
مینویسم روی ساحل با تمنای دلم غرقِ شعرت میڪنم تامست چشمانم شَوی @takbitnab 🌹🌹🌹
ڪُند معشوق را بے دست و پا،بیتابیِ عاشق بِلرزد شمع بر خود،چون زِ جا پروانہ بَرخیزد @takbitnab 🌹🌹🌹
حکومت میکند برمن،دوچشمان شرربارت میان دام عشق تو، منم پابندو دلدارت یگانه.. دردلم هستی،توبا چشمان آهویت دماراز من درآوردی،توبا آن تیغ ابرویت @takbitnab 🌹🌹🌹
نکو نبود به یکبار ترک ما گفتن ز ما بریدن و صد شِکوه برملا گفتن نظر نکردن و از خشم روی تابیدن غضب نمودن و بی‌وجه ناسزا گفتن عبارتی که به بیگانه کس نمی گوید ادب نکردن و در حق آشنا گفتن نشان حالت شب یک به یک ادا کردن حدیث مستی ما را بدان ادا گفتن هزار عشوه نه یک روز روزها کردن هزار شکوه نه یکبار بارها گفتن به سهو زلف‌ تو گفتم شبی که مشک‌ ختاست هنوز خجلتم آید از آن خطا گفتن تو گفته‌ایی که : چه ها گفته است قاآنی به جان تو که ملولم از آن چها گفتن @takbitnab 🌹🌹🌹
اکنون دوباره در شب خاموش قد میکشند همچو گیاهان دیوارهای حایل، دیوارهای مرز تا پاسدار مزرعهٔ عشق من شوند @takbitnab 🌹🌹🌹
آه ای دوست که دیگر رمقی دَر من نیست ... تو بگو داغتر از آتش غم دیگر چیست؟ من که خاکسترم اکنون و نماندم آتش دیگر ای بادِ صبا دست ز بختم بردار، خبر از یار نیار دل من خاک شد و دوش به بادش دادم... @takbitnab 🌹🌹🌹
 ما بدان قامت و بالا نگرانیم هنوز در غمت خون دل از دیده روانیم هنوز جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت بر همان عهد که بودیم، بر آنیم هنوز @takbitnab 🌹🌹🌹
گر بگويم كه" تو " در خون مني بهتان نيست... @takbitnab 🌹🌹🌹
در رخ من مکن ای غنچه ز لبخند دریغ که من از اشک ترا شاهد گلشن کردم دود آهم شد اشک غمم ای چشم و چراغ شمع عشقی که به امید تو روشن کردم @takbitnab 🌹🌹🌹
یارب، غم بی رحمی جانان بـه‌که گویم؟ جانم ‌غم ‌اوسوخت،غم جان به ‌که گویم؟ آشفته شد از قصــــــه من خاطر جمعی دیگر چه کنم؟ حال پریشان به ‌که گویم ؟ دردی، که مـرا ساخته رسوا، همه دانند داغی،که مرا ساخته پنهان، به‌که گویم؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
آن کس که در این زمانه او را غم نیست یا آدم نیست یا از این عالم نیست @takbitnab 🌹🌹🌹
گره‌ای از خم آن زلف چلیپا وا شد هر کجا بود ، دل گمشده‌ای پیدا شد گر به آهوی خُتا ، نسبت چشمت دادیم گنه از جانب او نیست ، خطا از ما شد گندم خال تو در خُلد ، ره آدم زد زلف شیطان صفتت راهزن حوا شد سخن از لعل تو هرجا که روم ، می‌شنوم این چه سرّیست که در دوره ی ما پیدا شد ؟ یا رب ! این خرمن گل چیست که از نکهت او آتشی حاصل و جانسوز من شیدا شد ؟ بی‌سبب رهزن میخانه صبوحی گشته ؛ رهزن دین و دلم آن صنم ترسا شد ... @takbitnab 🌹🌹🌹
گر دل به کسی دهند باری به تو دوست کت خوی خوش و بوی خوش و روی نکوست از هر که وجود صبر بتوانم کرد الا ز وجودت که وجودم همه اوست @takbitnab 🌹🌹🌹
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم َ @takbitnab 🌹🌹🌹
صبح ها من به آواز چکاوک رخ خود می شویم و سپس می فشارم لب را بر لب شبنم پاک که نشسته ست به روی گل سرخ تا طراوت را، زیبایی را من از این جام قشنگ نوش جان سازم @takbitnab 🌹🌹🌹
با نگاهی،گوشه‌ی چشمی،کلامی، بوسه‌ای " الدَردِ" مـرا " مِنَ الـفِ شـَهـر"کـن @takbitnab 🌹🌹🌹
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو... آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست @takbitnab 🌹🌹🌹
دردی به دل رسید که آرام جان برفت وان هر که در جهان به دریغ از جهان برفت زخمی چنان نبود که مرهم توان نهاد داروی دل چه فایده دارد چو جان برفت @takbitnab 🌹🌹🌹
قاصدک های پریشان را ڪه با خود، باد برد... با خودم گفتم ،مرا هم میتوان از یاد، برد... @takbitnab 🌹🌹🌹
بیم است که نُه پردهٔ گردون سحری برهم سوزم ز سوز دل چون جگری چون بلبل مست در بهار از غم عشق مینالم و هیچ کس ندارد خبری َ @takbitnab 🌹🌹🌹
گر به گلگشت چمن می روی از من یاد آر زین گرفتار قفس ای گل گلشن ! یاد آر زآنکه یک عمر به پاداش وفاداری برد لاله ی حسرت از این باغ به دامن ، یاد آر هر زمان برق نگاهت زند آتش به دلی ، ای گل ناز ! از این سوخته خرمن یاد آر چون هلالم سر شوریده به زانوی غم است از شب تار من ای کوکب روشن ! یاد آر ای که بی لاله ی داغ تو بهارم نشکفت ! گر به گلگشت چمن می روی از من یاد آر ... @takbitnab 🌹🌹🌹
گفتم ز سوز هجران ، آمد مرا به لب جان گفتا که سازی آخر سر برکند ز سوزت گفتم تموز هجران ، در من فکند آتش گفتا بهار وصلی آید پس از تموزت @takbitnab 🌹🌹🌹