eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
بندهٔ یک دل منم بند قبای ترا چاکر یکتا منم زلف دو تای ترا خاک مرا تا به باد بر ندهد روزگار من ننشانم ز جان باد هوای ترا @takbitnab 🌹🌹🌹
آخرش روزی بهار خنده هامان می رسد پس بیا با عشق فصل بغضمان را رد کنیم @takbitnab 🌹🌹🌹
از همه سوی جهان جلوه ی او می‌بینم جلوه ی اوست جهان کز همه سو می بینم @takbitnab 🌹🌹🌹
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم @takbitnab 🌹🌹🌹
‌لمس دستانت مرا تا عرش اعلی می برد تاب مژگانت دلم را تا ثریا می برد شَرّه ی چشمان تو آتش به شعرم می زند عطر یوسف را به اهرام زلیخا می برد گر بلرزد طرّه ی لرزان تو ، چون ارگ بم قلب بی سامان عاشق را به یغما می برد شعرهایم واژگانی ساده اند و عشق تو نرخ اشعار مرا اینگونه بالا می برد گه گداری با خیالت عشق بازی می کنم طعم لبهایت مرا تا عهد عَذرا می برد از سمرقند لبانت ، ترک شیرازی ی من خال هندویت دلم را تا بخارا می برد @takbitnab 🌹🌹🌹
چه شیرین است؛؛؛! صبح هایی ک با صبح بخیر های تو آغاز شود؛؛؛!!! عاشقانه هایم هزار برابر می شوند؛؛؛ عشق جانم؛؛! @takbitnab 🌹🌹🌹
بیا جانا که امــروز آنِ مایی کجایی تو؟ کجایی تو؟ کجایی؟ به فرّ سایه ات چون آفتابم همایی تو همایی تو همایی @takbitnab 🌹🌹🌹
ای برده اختیارم تو اختیار مایی من شاخ زعفرانم تو لاله زار مایی گفتم غمت مرا کشت گفتا چه زهره دارد غم این قدر نداند کآخر تو یار مایی من باغ و بوستانم سوزیده ی خزانم باغ مرا بخندان کآخر بهار مایی گفتا تو چنگ مایی و اندر ترنگ مایی پس چیست زاری تو چون در کنار مایی گفتم ز هر خیالی درد سر است ما را گفتا ببر سرش را تو ذوالفقار مایی سر را گرفته بودم یعنی که در خمارم گفت ار چه در خماری نی در خمار مایی گفتم چو چرخ گردان والله که بی‌قرارم گفت ار چه بی‌قراری نی بی‌قرار مایی شکرلبش بگفتم لب را گزید یعنی آن راز را نهان کن چون رازدار مایی ای بلبل سحرگه ما را بپرس گه گه آخر تو هم غریبی هم از دیار مایی تو مرغ آسمانی نی مرغ خاکدانی تو صید آن جهانی وز مرغزار مایی از خویش نیست گشته وز دوست هست گشته تو نور کردگاری یا کردگار مایی از آب و گل بزادی در آتشی فتادی سود و زیان یکی دان چون در قمار مایی این جا دوی نگنجد این ما و تو چه باشد این هر دو را یکی دان چون در شمار مایی خاموش کن که دارد هر نکته ی تو جانی مسپار جان به هر کس چون جان سپار مایی @takbitnab 🌹🌹🌹
آن کس که بدم گفت، بدی سیرت اوست وان کس که مرا گفت نکو خود نیکوست حال متکلم از کلامش پیداست از کوزه همان برون تراود که در اوست @takbitnab 🌹🌹🌹
عشق را ای یار با معیار بی دردی مسنج علت عاشق طبیب من زعلت هاجداست با غبار راه معشوق است راز آفتاب خاک پای دوست درچشمان عاشق توتیاست @takbitnab 🌹🌹🌹
عشق جوشد بحر را مانند دیگ عشق ساید کوه را مانند ریگ عشق‌بشکافد فلک را صد شکاف عشق لرزاند زمین را از گزاف @takbitnab 🌹🌹🌹
اندکی غم داشت چشمان تو، حالا بیشتر زندگی با عشق اینطور است: پرتشویش‌تر خویشتن‌داری و این خوب است اما فکر کن روزگاری می‌رسد من با تو قوم و خویش‌تر…! گاه با امواج گیسو، گاه با یک طرّه مو گاه نیش کوچکی کافی‌ست، گاهی نیش‌تر یک نظر گفتند در اسلام تنها جایز است حیف! با حسرت دلت را می‌شد از این ریش‌تر… احتیاجی نیست با من آبروداری کنی من تو را آشفته‌تر هم دیده‌بودم پیش‌تر هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو با آنکه من مطمئنم تو از اینها عاقبت ‌اندیش‌تر... @takbitnab 🌹🌹🌹
کنارت مانده ام امّا چه سودی دارد این ماندن شبیه چَتر نَمناکی که خود درگیرِ باران است... @takbitnab 🌹🌹🌹
تمام دل خوشی ام شور عاشقانه ی توست دو چشم منتظرم تا همیشه خانه ی توست تو صبر گفتی و من خسته از شکیبایی تمام زندگی ام غرق در بهانه ی توست بهانه ی همه ی شعرهای من، برگرد بیا که خانه ی قلبم پر از ترانه ی توست دل گرفته ی من همچو مرغ در قفسی تمام هوش و حواسش به آشیانه ی توست به کنج خلوت خود، همچو ابر می بارم سرم درون خیالم به روی شانه ی توست تو رفته ای و من اینجا میان خاطره ها به هر طرف که نظر می کنم نشانه ی توست دل شکسته ی من از تو عشق می گیرد کبوترم که امیدم به آب و دانه ی توست @takbitnab 🌹🌹🌹
مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت خرابم می‌کند هر دم فریب چشم جادویت من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی‌حاصل من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت @takbitnab 🌹🌹🌹
فکر را پَر بدهید و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر فکر باید بپرد برسد تا سر کوه تردید و ببیند که میان افق باورها کفر و ایمان چه به هم نزدیکند "فکر اگر پَر بکشد" جای این توپ و تفنگ، این‌همه جنگ سینه‌ها دشت محبت گردد دستها مزرع گل‌های قشنگ "فکر اگر پر بکشد" هیچ‌کس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست همه پاکیم و رها... @takbitnab 🌹🌹🌹
و دلتنگی !!! و اما این بار میخواهم برای خودِ فاتحه ای بخوانم ! چرا که زندگیِ ابدی وار یعنی؟؟؟ زنده ماندن در قلبِ کسی ، که حتی بی حضورت هر لحظه یادت را نفس میکِشَد !!! و دوست میدارم و با هر دمَم عشق خواهم ورزید ، و من ،،، جاودانه خواهم ماند ! چرا که او در قلبش ، مرا عاشقانه زندگی خواهد کرد ! @takbitnab 🌹🌹🌹
ندانم تا چه باد است این که از گلزار می آید کزو بوی خوش گیسوی آن دلدار می آید مگر بیدار شد بختم که آن رویی که در خوابم نبود امید، پیش دیده بیدار می آید @takbitnab 🌹🌹🌹
بگیر، ای یار، دست من، که در گردابی افتادم که آن را هیچ پایانی نمی‌بینم نمی‌بینم ز راه لطف و دلداری، بیا، سامان کارم کن که خود را بی تو سامانی نمی‌بینم نمی‌بینم @takbitnab 🌹🌹🌹
دوست داشتن و عاشقانه هایم یڪ پروسه عظیم است.. که نه ابتدایے دارد و نه انتهایـے هر چقدر بخواهـے خرجش میڪنم. و از نوع یڪ شــروع تازه برای دوست داشتنت پیدا میڪنـم😍 @takbitnab 🌹🌹🌹
از شراب بوسه های تو هنوز مستِ مستم تو ببین چقدر مستم، که سبوی مِی شکستم چو لبان بوسه خواهت اثر ِ شراب دارد دل اگر به مِی ببندم به خدا که پَستِ پَستم پس از این کسی نبیند به کفم پیالۀ مِی دگرم به مِی چه حاجت چو گرفته ای تو دستم بخدا که جان مایی مرو از تنم تو ای جان که ز بودِ توست بودم که ز هستِ توست هستم بنگر ز فرط مستی ره خانه را ندانم تو بیا بگیر دستم که دگر ز پا نشستم به کف صبا میفشان سر زلف شام رنگت که به تار تار ِ مویت همه عمر خویش بستم مکنم تو منع زاهد پس از این ز مِی پرستی نگهش مِی و لبش مِی چه کنم که مِی پرستم @takbitnab 🌹🌹🌹
شهنوازی کن نگارا، ساز میخواهم چکار؟ من که ایمان داشتم اعجاز میخواهم چکار؟ تا صدایت گوش هایم را نوازش میکند، تار و سنتور و نی و آواز میخواهم چکار؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
صنما گر ز خط و خال تو فرمان آرند این دل خسته مجروح مرا جان آرند خنک آن روز خوشا وقت که در مجلس ما ساقیان دست تو گیرند و به مهمان آرند بت پرستان رخ خورشید تو را گر بینند بر قد و قامت زیبای تو ایمان آرند @takbitnab 🌹🌹🌹
تا بر آن عارض زیبا نظر انداخته‌ایم خانهٔ عقل به یک بار برانداخته‌ایم بر دل ما دگر آن یار کمان ابرو تیر گو: مینداز، که ما خود سپر انداخته‌ایم @takbitnab 🌹🌹🌹
آشفته دلان را هوس خواب نباشد شوری‌که به‌دریاست به مرداب‌نباشد گفتم شب مهتاب بیا،نازکنان گفت آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد @takbitnab 🌹🌹🌹