eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.6هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
مُردم از حسرت آهو روشان و رمشان من ندانم به چه تدبیر بدام آرمشان نیکرویان جهان را چو سرشتند ز گِل سنگی اندر گِلشان بود همان شد دلشان @takbitnab 🌹🌹🌹
دنیـا همه هیچ و اهل دنیـــا همه هیچ ای هیچ، برای هیچ بر هیچ مپیچ دانی که پس از عمر چه مــاند باقی؟ عشق است و محبت است و بـــاقی همه هیـــچ @takbitnab 🌹🌹🌹
من بیخود و تو بیخود, ما را که برد خانه من چند تو را گفتم, کم خور دو سه پیمانه در شهر یکی کس را, هشیار نمی‌بینم هر یک بتر از دیگر, شوریده و دیوانه جانا به خرابات آ, تا لذت جان بینی جان را چه خوشی باشد, بی‌صحبت جانانه @takbitnab 🌹🌹🌹
ما وقار کوه را گاهی بکاهی دیده ایم ماوراء آنچه میبینید، گاهی دیده ایم سالک روشن دلیم از گمشدن تشویش نیست جای پای دوست را در کوره راهی دیده ایم عاشق بی پا وسر شو، چون که بسیار از فلک کجرویها در بساط کج کلاهی دیده ایم رنگ و رو ایگل دلیل لطف باطن نیست نیست این کرامت را گهی هم در گیاهی دیده ایم ای بدست آورده قدرت کار خلق آسان مگیر عالمی در خون کشیدن زاشتباهی دیده ایم از نوای بینوایان اینقدر غافل نباش بارها تاثیر صد آتش، بآهی دیده ایم @takbitnab 🌹🌹🌹
ﺟﻔﺎ ﺍﺯ ﺳﺮ ﮔﺮﻓﺘﯽ ، ﯾﺎﺩ ﻣﯽﺩﺍﺭ ﻧﮑﺮﺩﯼ ﺁﻥ ﭼﻪ ﮔﻔﺘﯽ ، ﯾﺎﺩ ﻣﯽﺩﺍﺭ ﻧﮕﻔﺘﯽ ﺗﺎ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺟﻔﺘﻢ ﮐﻨﻮﻥ ﺑﺎ ﺟﻮﺭ ﺟﻔﺘﯽ ، ﯾﺎﺩ ﻣﯽﺩﺍﺭ ﻣﺮﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺩﺭ ﺷﺐﻫﺎﯼ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺧﻔﺘﯽ ، ﯾﺎﺩ ﻣﯽﺩﺍﺭ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺧﺼﻢ ﻣﯽﮔﻔﺘﯽ ﺳﺨﻦﻫﺎ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﺪﯼ ﻧﻬﻔﺘﯽ ، ﯾﺎﺩ ﻣﯽﺩﺍﺭ ﻧﮕﻔﺘﯽ ﺧﺎﺭ ﺑﺎﺷﻢ ﭘﯿﺶ ﺩﺷﻤﻦ ﭼﻮ ﮔﻞ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺷﮑﻔﺘﯽ ، ﯾﺎﺩ ﻣﯽﺩﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺩﺍﻣﻨﺖ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮐﺸﯿﺪﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ ، ﯾﺎﺩ ﻣﯽﺩﺍﺭ ﻫﻤﯽﮔﻮﯾﻢ ﻋﺘﺎﺑﯽ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻧﺮﻣﯽ ﺗﻮ ﻣﯽﮔﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﺯﻓﺘﯽ ، ﯾﺎﺩ ﻣﯽﺩﺍﺭ ﻓﺘﺎﺩﯼ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺩﺳﺘﺖ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺩﮔﺮﺑﺎﺭﻩ ﺑﯿﻔﺘﯽ ... ﯾﺎﺩ ﻣﯽﺩﺍﺭ @takbitnab 🌹🌹🌹
غزل هـایی کـه بر روٖیت اثـر گفتی ندارد را برای ماه می خواندم نظر می کرد پایین را...! @takbitnab 🌹🌹🌹
پاییز جنون ادواری سال است پیرهنش را ریز ریز می کند در ملافه ای به سفیدی برف خواب می رود با انگشتانی که از لبه تخت بیرون است @takbitnab 🌹🌹🌹
نرفت تا تو برفـــتی خیـــــــــــالت از نـــظرم برفت در هـــــــــمه عـالم به بی دلی خبرم نه بخــــــت و دولت آنــــــم که با تو بنشینم نه صبر و طاقـــــــت آنم که از تــــــو درگذرم من از تو روی نـــــخواهم به دیــــــــگری آورد که زشت باشد هـــــــر روز قـــــــــبله دگرم بلای عشق تو بــــر من چــــنان اثر کردست که پنـــــــد عالم و عـــــــــــابد نمی‌کند اثرم قیــــــــامتم که به دیوان حشـــــــر پیش آرند میـــــان آن همـــــــه تشویش در تو می‌نگرم به جان دوست که چون دوست در برم باشد هــــــــــزار دشمن اگر بر سرند غــــم نخورم نشـــــان پیکر خوبـــــــت نـــــــــمی‌توانم داد که در تــــــــأمل او خیـــــــره می‌شود بصرم تو نیـــــــــــــــــز اگر نشناسی مرا عجب نبود که هر چـــــــه در نظــــــــر آید از آن ضعیفترم به جان و سر که نگـــــــردانم از وصال تو روی و گر هـــــزار ملامت رسد به جـــــــان و سرم مرا مگوی که سعـــــــــــدی چرا پـــــریشانی خیـــــــال روی تو بر می‌کند به یــــــــک دگرم @takbitnab 🌹🌹🌹
مست اگر باشی در آغوشت خدایی می‌کنم خاک را سرشار ِ عرش ِ کبریایی می‌کنم دل به دریا می‌زنم در موج ِ مویت هرچه باد! بادبان ِ روسریّ ات را هوایی می‌کنم باد بود این که دل ِ من را چنان کاهی ربود، عاشقی با چشمهای ِ کهربایی می‌کنم در بساطم گرچه چیزی نیست اما عشق هست، من تو را مهمان ِ یک فنجان ِ چایی می‌کنم هرچه غم سویم اشاره می‌کند من را ببین ؛ در کنارم چون تویی بی اعتنایی می‌کنم آن‌قدر ترد و ظریفی که فقط با بوسه‌ای گل می‌اندازم تنت را و حنایی می‌کنم می‌نویسم با زبانم بر کف ِ پایت غزل چون پلنگی خون چشان آهوستایی می‌کنم…! شادمانه روی ِ ابر ِ بالشم پر می‌کشم، مثل ِ یک گنجشک احساس ِ رهایی می‌کنم… شب گذشت و رفتی از پیش ِ من اما باز هم، آرزوی ِ این که “در خوابم بیایی” می‌کنم…! @takbitnab 🌹🌹🌹
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود دیگر فقط تصویر من در مردمکهای تو بود من عاشق چشمت شدم ... @takbitnab 🌹🌹🌹
گیسوانت را با عشق بباف زیبای مهربانم! جنس گیسوانت از تار پودی است عاشق کش مرا اسیر خود کرده ای آزادم کن!! تا در انجماد چشمانت یخ نزنم مرا با خورشید قلبت جاودانه کن... @takbitnab 🌹🌹🌹
عشق تو نهال حیرت آمد وصل تو کمال حیرت آمد بس غرقه حال وصل کآخر هم بر سر حال حیرت آمد یک دل بنما که در ره او بر چهره نه خال حیرت آمد نه وصل بماند و نه واصل آن جا که خیال حیرت آمد از هر طرفی که گوش کردم آواز سؤال حیرت آمد شد منهزم از کمال عزت آن را که جلال حیرت آمد سر تا قدم وجود حافظ در عشق نهال حیرت آمد @takbitnab 🌹🌹🌹
از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد می‌برم جور تو تا وسع و توانم باشد گر نوازی چه سعادت به از این خواهم یافت ور کشی زار چه دولت به از آنم باشد چون مرا عشق تو از هر چه جهان بازاستد چه غم از سرزنش هر که جهانم باشد @takbitnab 🌹🌹🌹
نه رفته ام نه می روم همیشه مقصدم تویی به چشم روشنت قسم که هرکجا نمی روم... تمام هستی مرا تو با نگاه برده ای هوای زندگی تویی که بی هوا نمی روم @takbitnab 🌹🌹🌹
شیخی به زنی فاحشه گفتا: مستی. هر لحظه به دام دگری پابستی؛ گفتا؛ شیخا، هر آن‌چه گویی هستم، آیا تو چنان‌که می‌نمایی هستی؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
آتش عشق چه پیوسته بسوزد ما را پس چرا هیچکسی وصله ندوزد ما را ؟ آنچنان دل بشِکسته ست که فریاد زنم ضربت کاری او ، بس که نکو زد ما را ! @takbitnab 🌹🌹🌹
ای رفته و دل برده چنین نپسندی من می‌گریم ز درد و تو می‌خندی نشگفت که ببریدی و دل برکندی تو هندویی و برنده باشد هندی @takbitnab 🌹🌹🌹
ﻣﻦ ﻫﻨوز ﮔﺎﻫﯽ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ... ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ... ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ... ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ. @takbitnab 🌹🌹🌹
ماییم که از باده ی بی‌جام خوشیم هر صبح منوریم و هر شام خوشیم گویند سرانجام ندارید شما ماییم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم... @takbitnab 🌹🌹🌹
ای توبه‌ام شکسته از تو کجا گریزم ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم ای نور هر دو دیده بی‌تو چگونه بینم وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم ای شش جهت ز نورت چون آینه‌ست شش رو وی روی تو خجسته از تو کجا گریزم دل بود از تو خسته جان بود از تو رسته جان نیز گشت خسته از تو کجا گریزم گر بندم این بصر را ور بسکلم نظر را از دل نه‌ای گسسته از تو کجا گریزم @takbitnab 🌹🌹🌹
دیوانه‌ی خموش به عاقل برابرست دریای آرمیده به ساحل برابرست در وصل و هجر، سوختگان گریه می‌کنند از بهر شمع، خلوت و محفل برابرست دست از طلب مدار که دارد طریق عشق از پافتادنی که به منزل برابرست گردی که خیزد از قدم رهروان عشق با سرمهٔ سیاهی منزل برابرست دلگیر نیستم که دل از دست داده‌ام دلجویی حبیب به صد دل برابرست صائب ز دل به دیدهٔ خونبار صلح کن یک قطره اشک گرم به صد دل برابرست @takbitnab 🌹🌹🌹
دوباره ساعت صفر و غزل غزل باران شروع نم زده ی جاده های بی پایان دوباره وصل و فراق و قرار عاشقی و تمام خاطره هایی که میشود اکران... مسیر گردش ساعت ،عبور ثانیه ها دوباره عمر گرانی که میرود آسان... دوباره برزخ تردید ، دوباره جبر و فراق.. و مانده خیره نگاهی ، بگوشه ی ایوان دوباره راه گلو را چه بی سبب بسته غمی که چاره ندارد به عالم امکان ! برای حافظ شیراز حکایتی دارم .. رواق منظر چشمم ،زگریه شد ویران میان دست نجیبت بیا و حبسم کن در این بهشت خیالی چه بهتر از زندان قرار عاشقیم را همیشه این ساعت به کوک یاد تو ارم، تو ای به از انسان... @takbitnab 🌹🌹🌹
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد حالتی رفت که محراب به فریاد آمد از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد ای عروس هنر از بخت شکایت منما حجله حسن بیارای که داماد آمد دلفریبان نباتی همه زیور بستند دلبر ماست که با حسن خداداد آمد زیر بارند درختان که تعلق دارند ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد @takbitnab 🌹🌹🌹
هر رابطه ای رمز دوامش «عشق» است حسی به تو دارم - که تمامش «عشق» است- با این همه از صمیم دل می گویم : لعنت به تو و هرچه که نامش عشق است @takbitnab 🌹🌹🌹
گر تو نباشى يار من ، گشت خراب كار من مونس و من ، بى تو به سر نمى شود بى تو نه زندگى خوشم ، بى تو نه مردگى خوشم سر ز تو چون كشم ، بى تو به سر نمى شود @takbitnab 🌹🌹🌹