تو یک نفری ... نه !
بیشماری
هر سو که نظر کنم ،
تو هستی
یک جمع به هم گرفته پیوند
یک جبهه ی سخت بی شکستی...
#سیمین_بهبهانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
بگذار که در حسرت دیدار بمیرم
در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم
دشوار بود مردن و روی تو ندیدن
بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم
بگذار که چون نالهی مرغان شباهنگ
در وحشت و اندوه شب تار بمیرم
بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب
در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم
میمیرم از این درد که جان دگرم نیست
تا از غم عشق تو دگربار بمیرم
تا بودهام، ای دوست، وفادار تو بودم
بگذار بدانگونه وفادار بمیرم.
#سیمین_بهبهانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
خیال روی تو در خاطرم در آویزد
چو کودکی که به دامان مادر آویزد
ز انتخاب فرومانده ام، که عشق و عفاف
دو کفّه یی ست که با هم برابر آویزد
چه التفات به اشکم کنی، که مستان را
چه غم دو قطرهٔ می گر ز ساغر آویزد
چو ابر تیره حسودم، روا ندارم چرخ
ز بام غیر تو را همچو اختر آویزد
به خانه گذر چه اسیرم، خیال من با توست
درخت بارور از بام و در سر آویزد
سحر به دامن یادت سرشک من آویخت
چو شبنمی که به دامان گل درآویزد
#سیمین_بهبهانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گفتا كه میبوسم تو را ، گفتم تمنا میكنم
گفتا كه گر بيند كسی ، گفتم كه حاشا میكنم
گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقيب آيد ز در
گفتم كه با افسونگری ، او را ز سر وا میكنم
گفتا كه تلخیهای من گر ناگوار افتد مرا
گفتم كه با نوش لبم ،آنرا گوارا میكنم
گفتا چه میبینی بگو در چشم چون آيينهام
گفتم كه من خود را در او عريان تماشا میكنم
گفتا كه از بی طاقتی ،دل قصد يغما میكند
گفتم كه با يغماگران ، باری مدارا میكنم
گفتا كه پيوند تو را با نقد هستی میخرم
گفتم كه ارزانتر از اين من با تو سودا میكنم
گفتا اگر از كوی خود ، روزی تو را گويم برو
گفتم كه صد سال دگر امروز و فردا میكنم
گفتا گر از پای خود، زنجير عشقت وا كنم
گفتم ز تو ديوانهتر ، دانی كه پيدا میكنم
#سیمین_بهبهانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
باز گو، ای به کنار دگـــری خفتهی من
چه کند با غم تو این دل آشفتهی من؟
وه که امروز پراکندهتر از بوی گل است
خاطر جمعتر از غنچهی نشکفتهی من
#سیمین_بهبهانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
رو کرد به ما بخت و فتادیم به بندش
ما را چه گنه بود؟ خطا کرد کمندش
با آن همه دلداده دلش بستهی ما شد
ای من به فدای دل دیوانه پسندش
نرگس ز چه بر سینه زد آن یار فسون کار؟
ترسم رسد از دیدهی بدخواه گزندش
شد آب، دل از حسرت و از دیده برون شد
آمیخت به هم تا صف مژگان بلندش
در پرتو لبخند، رخش، وه، چه فریباست!
چون لاله که مهتاب بپیچد به پرندش
گر باد بیارامد و گر موج نخیزد
دل نیز شکیبد، مخراشید به پندش
سیمین طلب بوسهایی از لعل لبی داشت
ترسم که به نقد دل و جانی ندهندش
#سيمين_بهبهانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گذشت مرا، ای دل! با بی خبری عمری
با بی خبری از خود، کردم سپری عمری
چون شعله سرانجامم، خاموشی و سردی شد
هر چند ز من سر زد، دیوانه گری عمری
نرگس نشدم، دردا! تا تاج زرم باشد
چون لاله نصیبم شد، خونین جگری عمری
دل همچو پرستویی، هردم به دیاری شد
آخر چه شدش حاصل، زین دربدری عمری؟
دلدار چه کس بودم، یا دل به چه کس دادم
از شور چه کس کردم، شوریده سری عمری؟
تا روی نکو دیدم، آرام ز کف دادم
سرمایه ی رنجم شد، صاحب نظری عمری
پیوند تن و دل را، پیوسته جدا دیدم
دل با دگران هر دم، تن با دگری عمری
#سیمین_بهبهانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما را
تا آب کند این دل یخ بسته ی ما را
من سردم و سردم، تو شرر باش و بسوزان
من دردم و دردم ، تو دوا باش خدا را
#سیمین_بهبهانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
سوگند به موی تو که از کوی تو رفتیم
از کوی تو آشفتهتر از موی تو رفتیم
بگذار بمانند حریفان همه چون ریگ
ما آب روانیم که از جوی تو رفتیم
#سیمین_بهبهانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
منم ستارهی شام و تویی سپیدهی صبح
همیشه سوی رهت چشم انتظار من است
#سیمین_بهبهانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
چه گویمت؟ که تو خود باخبر ز حال منی
چون جان، نهانشده در جسم پُرملال منی
چنین که میگذری تلخ بر من ای گل من
گمان برم که غمانگیز ماه و سال منی
ز چند و چونِ شب دوریات چه میپرسم؟
سیاهچشمی و خود پاسخ سؤال منی
چو آرزو به دلم خفتهای همیشه و حیف
که آرزوی فریبندهی محال منی
هوای سرکشی -ای طبع من- مکن که دگر
اسیر عشقی و مرغ شکستهبال منی
از این غمی که چنین سینهسوز «سیمین» است
چه گویمت؟ که تو خود باخبر ز حال منی...
#سیمین_بهبهانی
@takbitnab
🌹🌹🌹