eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
چون پاک شد از رنگ خودی سینهٔ تو خودبین گردی ز یار دیرینهٔ تو بی‌آینه روی خویش نتوان دیدن در یاد نگر که اوست آئینه تو @takbitnab 🌹🌹🌹
اثر ظلم محال است به ظالم نرسد ناله پیش از هدف از پشت کمان می خیزد با دل سوخته خوش باش که در محفل عشق از سپندی که نسوزند فغان می خیزد @takbitnab 🌹🌹🌹
ای دوست مکن که روزها را فرداست نیکی و بدی چو روز روشن پیداست در مذهب عاشقی خیانت نه رواست من راست روم تو کژ روی ناید راست @takbitnab 🌹🌹🌹
ماجرای دل خون گشته نگویم با کس زان که جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم گر به هر موی سری بر تن حافظ باشد همچو زلفت همه را در قدمت اندازم @takbitnab 🌹🌹🌹
کسی کو را بود در طبع سستی نخواهد هیچ کس را تندرستی مده دامن به دستان حسودان که ایشان می‌کشندت سوی پستی زیانتر خویش را و دیگران را نباشد چون حسد در جمله هستی هلا بشکن دل و دام حسودان وگر نی پشت بخت خود شکستی از این اخوان چو ببریدی چو یوسف عزیز مصری و از گرگ رستی اگر حاسد دو پایت را ببوسد به باطن می‌زند خنجر دودستی ندارد مهر مهره او چه گشتی ندارد دل دل اندر وی چه بستی اگر در حصن تقوا راه یابی ز حاسد وز حسد جاوید رستی اگر چه شیرگیری ترک او کن نه آن شیر است کش گیری به مستی @takbitnab 🌹🌹🌹
تا نگرید کودک حلوا فروش بحر رحمت در نمی آید به جوش گر همی‌خواهی که آن خلعت رسد پس بگریان طفل دیده بر جسد @takbitnab 🌹🌹🌹
بیا تا برآریم دستی ز دل که نتوان برآورد فردا ز گل به فصل خزان درنبینی درخت که بی برگ ماند ز سرمای سخت @takbitnab 🌹🌹🌹
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی گر چه ماه رمضان است بیاور جامی روزها رفت که دست من مسکین نگرفت زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد که نهاده‌ست به هر مجلس وعظی دامی گله از زاهد بدخو نکنم رسم این است که چو صبحی بدمد در پی اش افتد شامی یار من چون بخرامد به تماشای چمن برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی آن حریفی که شب و روز می صاف کشد بود آیا که کند یاد ز دردآشامی حافظا گر ندهد داد دلت آصف عهد کام دشوار به دست آوری از خودکامی @takbitnab 🌹🌹🌹
نو بهار است و گل و موسم عید ای ساقی باده نوش و گذر از وعد و وعید ای ساقی روز محشر نبود هیچ حسابش به یقین هر که در کوی مغان گشت شهید ای ساقی گشت پیمانه چو تسبیح روان در کف شیخ تا ز لعل تو یکی جرعه کشید ای ساقی حاصل از عمر ندارد به جز از حسرت و درد هر که عید است ز میخانه بعید ای ساقی آنکه در کوی محبت قدم از صدق نهاد دگر او پند ادیبان نشنید ای ساقی بار ها کرده بدم توبه ز می باز مرا چسم مست تو به میخانه کشید ای ساقی زاهد از شرم تو دایم سر انگشت گزد جز در میکده جایی مگرید ای ساقی @takbitnab 🌹🌹🌹
چون بدنامی بروزگاری افتد مرد آن نبود که نامداری افتد گر در خواهی ز قعر دریا بطلب کان کف باشد که بر کناری افتد @takbitnab 🌹🌹🌹
پند حکیم محض صواب است و عین خیر فرخنده آن کسی که به سمع رضا شنید حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس دربند آن مباش که نشنید یا شنید @takbitnab 🌹🌹🌹
ای هست وجود تو،ز یک قطره منی معلوم نمی‌شود که تو چند منی تا چند منی ز خود که: کو همچو منی؟ نیکو نبود منی، ز یک قطره منی @takbitnab 🌹🌹🌹
چون تورا دیدم مُحالَم حال شُد جانِ من مستغرق اِجلال شُد چون تورا دیدم خود ای روحُ الْبِلاد مِهرِ این خورشید از چَشمَم فُتاد @takbitnab 🌹🌹🌹
ای پاک از آب و از گِل، پایی در این گِلم نِهْ بی دست و دل شده‌ستم، دستی بر این دلم نِهْ هر حاصلی که دارم، بی حاصلی‌ست بی تو سیلابِ عشقِ خود را، بر کار و حاصلم نِهْ @takbitnab 🌹🌹🌹
ز روز گذر کردن اندیشه کن! پرستیدن دادگر پیشه کن! به نیکی گرای و میازار کس! ره رستگاری همین است و بس @takbitnab 🌹🌹🌹
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی سلطان من خدا را زلفت شکست ما را تا کی کند سیاهی چندین درازدستی در گوشه سلامت مستور چون توان بود تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی آن روز دیده بودم این فتنه‌ها که برخاست کز سرکشی زمانی با ما نمی‌نشستی عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی @takbitnab 🌹🌹🌹
نه هرکه خواجه شود بنده پروری داند نه هرکه گردنی افراخت سروری داند کجا به مرکز حق راه می تواند برد کسی که گردش افلاک سرسری داند چو سایه از پی دلدار می رود دلها ضرورنیست که معشوق دلبری داند کسی که خرده جان را ز روی صدق کند نثار سیمبری کیمیاگری داند نگشته از نظر شور خلق دنبه گداز هلال عید کجا قدر لاغری داند نگشته است به سنگین دلان دچار هنوز کجاست گوهر ما قدر جوهری داند کسی است عاشق صادق که از ستمکاری ستم به جان نکشیدن ستمگری داند دلی که روشنی از سرمه سلیمان یافت سراب بادیه را جلوه پری داند تو سعی کن که درین بحر ناپدید شوی وگرنه هر خس وخاری شناوری داند فریب زلف تو در هیچ سینه دل نگذاشت که دیده مار که چندین فسونگری داند تمام شد سخن طوطیان به یک مجلس نه هرشکسته زبانی سخنوری داند چو زهره هر که به اسباب ناز مغرورست ستاره های فلک جمله مشتری داند کسی میانه اهل سخن علم گردد که همچو خامه صائب سخنوری داند @takbitnab 🌹🌹🌹
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد ور نه اندیشه این کار فراموشش باد آن که یک جرعه می از دست تواند دادن دست با شاهد مقصود در آغوشش باد پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد شاه ترکان سخن مدعیان می‌شنود شرمی از مظلمه خون سیاووشش باد گر چه از کبر سخن با من درویش نگفت جان فدای شکرین پسته خاموشش باد چشمم از آینه داران خط و خالش گشت لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد نرگس مست نوازش کن مردم دارش خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ حلقه بندگی زلف تو در گوشش باد @takbitnab 🌹🌹🌹
گر چرخِ وجودِ من از این گردش فروماند بگرداند مرا آن کس که گردون را بگرداند اگر بادِ زمستانی کند باغِ مرا ویران بهارِ شهریارِ من ز دی انصاف بستاند @takbitnab 🌹🌹🌹
ای آفتاب آینه دار جمال تو مشک سیاه مجمره گردان خال تو صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود کاین گوشه نیست درخور خیل خیال تو در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حسن یا رب مباد تا به قیامت زوال تو مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست باز طغرانویس ابروی مشکین مثال تو در چین زلفش ای دل مسکین چگونه‌ای کشفته گفت باد صبا شرح حال تو برخاست بوی گل ز در آشتی درآی ای نوبهار ما رخ فرخنده فال تو تا آسمان ز حلقه به گوشان ما شود کو عشوه‌ای ز ابروی همچون هلال تو تا پیش بخت بازروم تهنیت کنان کو مژده‌ای ز مقدم عید وصال تو این نقطه سیاه که آمد مدار نور عکسیست در حدیقه بینش ز خال تو در پیش شاه عرض کدامین جفا کنم شرح نیازمندی خود یا ملال تو حافظ در این کمند سر سرکشان بسیست سودای کج مپز که نباشد مجال تو @takbitnab 🌹🌹🌹
تا شد به داغ عشق هم آغوش سینه ام صحرای محشری است سیه پوش سینه ام درد ترا نکرده فراموش سینه ام چون خم به زیر خاک زند جوش سینه ام طوفان جلوه تو چو در دل گذر کند دریا شود ز موجه آغوش سینه ام از خون نوح آب خورد تیغ موجه اش آن بحر را که ساخته خس پوش سینه ام خورشید دیگر از بن هر موی من دمید تا شد زداغ عشق قدح نوش سینه ام آغوش صبح، زخمی اقبال من شده است تیغ که را کشیده در آغوش سینه ام؟ چون بحر تا دلم صدف گوهر تو شد هرگز نشد ز جوش تو خاموش سینه ام آیینه ای است پیش رخ آفتاب حشر زان خنده های صبح بناگوش سینه ام چندین هزار حلقه منت کشیده است از درد و داغ عشق تو در گوش سینه ام گردیده همچو خانه زنبور در بهار از نیش غمزه تو پر از نوش سینه ام صحرای حشر داغ سیاهی فکنده ای است تا شد ز داغ عشق سیه پوش سینه ام عشق از هزار پرده مرا صاف کرده است جامی شده است پر می سر جوش سینه ام از داغهای تازه که فرش است هر طرف صحرای محشری است سیه پوش سینه ام صائب دگر چه کار کند آتش جگر کز نه فلک گذشت به یک جوش سینه ام @takbitnab 🌹🌹🌹
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز من بیچاره همان عاشق خونین جگرم خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود که به بازار تو کاری نگشود از هنرم سیزده را همه عالم به در امروز از شهر من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم @takbitnab 🌹🌹🌹
دلبری و بی‌دلی اسرار ماست کار کار ماست چون او یار ماست نوبت کهنه فروشان درگذشت نوفروشانیم و این بازار ماست نوبهاری کو جهان را نو کند جان گلزارست اما زار ماست عقل اگر سلطان این اقلیم شد همچو دزد آویخته بر دار ماست آنک افلاطون و جالینوس ماست پرفنا و علت و بیمار ماست گاو و ماهی ثری قربان ماست شیر گردونی به زیر بار ماست هر چه اول زهر بد تریاق شد هر چه آن غم بد کنون غمخوار ماست دعوی شیری کند هر شیرگیر شیرگیر و شیر او کفتار ماست ترک خویش و ترک خویشان می‌کنیم هر چه خویش ما کنون اغیار ماست خودپرستی نامبارک حالتی‌ست کاندر او ایمان ما انکار ماست هر غزل کان بی‌من آید خوش بود کاین نوا بی‌فر ز چنگ و تار ماست شمس تبریزی به نور ذوالجلال در دو عالم مایه اقرار ماست @takbitnab 🌹🌹🌹
دیده از عیب کسان در خواب چون مخمل کنید چون رسد نوبت به عیب خود، نظر احول کنید باعث رنگینی دیوان محشر می شود چهره از اشک پشیمانی اگر جدول کنید قامت خم چون مه نو در کمین پس خم است زودتر آیینه تاریک خود صیقل کنید پرده ظلمت به قدر روشنی گردد زیاد عالمی بر خود چرا تاریک از مشعل کنید؟ تا بود دل در درون سینه بیتابی بجاست این سپند شوخ را بیرون ازین منقل کنید کوته اندیشی است دیدن اول هر کار را در مآل کارها اندیشه از اول کنید دردسر بسیار دارد پاس دلها داشتن شانه آن زلف را زنهار از صندل کنید مشرق خورشید تابان می شود صائب چو صبح سینه خود را به نور صدق اگر صیقل کنید @takbitnab 🌹🌹🌹
ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر در زلف بی‌قرار تو پیدا قرار حسن ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی سروی نخاست چون قدت از جویبار حسن خرم شد از ملاحت تو عهد دلبری فرخ شد از لطافت تو روزگار حسن از دام زلف و دانه خال تو در جهان یک مرغ دل نماند نگشته شکار حسن دایم به لطف دایه طبع از میان جان می‌پرورد به ناز تو را در کنار حسن گرد لبت بنفشه از آن تازه و تر است کآب حیات می‌خورد از جویبار حسن حافظ طمع برید که بیند نظیر تو دیار نیست جز رخت اندر دیار حسن @takbitnab 🌹🌹🌹