eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
در آرزوی اگر حسین بخواهد، فقیر هم باشم برات کرب‌و‌بلا جفت‌و‌جور خواهد شد @takbitnab 🌹🌹🌹
عجلالله تعالی فرجه الشریف یک روز به هیئت سحر می‌آید با سوز دل و دیده‌ی تر می‌آید یک‌روز به انتقام هفتاد و دو شمس با سیصد و سیزده قمر می‌آید @takbitnab 🌹🌹🌹
گل عشق و محبت با صفا کن ز گل عشق و محبت جان را شاد کن با گل لبخند دل یاران را دام بردار که دنیا نشود رام کسی بهر این خوان طمع تیز مکن دندان را قانع ار لقمه¬ی نانی به کف آرد شاد است نکند پیروی از بهر دو نان، دو نان را گول وسواس شیاطین نخورد عقل سلیم زیرک از حسن عمل رمی کند شیطان را کاخ بیداد شود با دم آهی بر باد کم نگیری شرر آه دل سوزان را تا مطیع هوس و نفس نگردد یوسف می خرد بر تن خود رنج و غم زندان را در قفا باد خزانست فراموش مکن ای که از باد بهاری بنوازی جان را خرقه و جامه¬ی تزویر ز تن بیرون کن تا که از لوث گنه پاک کنی دامان را ذات بد به نشود آهن ناپخته مکوب جست باید ز طریق دگرش درمان را یک کلام است فقط حرف من و ختم کلام حاکم و قاضی خود کن همه جا وجدان را جز خدا دادرسی نیست، به ذاتش سوگند وای اگر دست نگیرد من سرگردان را آنچه با تجربه آموخت «مقدم» این است که وفــایی نکند ملک جهان انسـان را @takbitnab 🌹🌹🌹
در جوانی به خویش می‌گفتم که چهل‌سال‌مردمان پیرند گر به پنجاه و شصت سال رسند فرش ایوان و نقش تصویرند وآن به هفتاد راه‌یافتگان خود به افتادگی ز جان سیرند لیک اکنون که عمرم از هفتاد- درگذشته‌ست و دردها چیره‌ند، گر ز اَقرانِ من کسی میرد گویم اینان چرا جوان میرند؟! ای دریغا که در میانسالی از میان رفتگان به تقدیرند ای عجب از خصال آدمیان کاینچنین دَم‌به‌دَم به تغییرند هرچه را با قیاس خود سنجند هرکه را در شمار خود گیرند... @takbitnab 🌹🌹🌹
نی دولتِ آنکه یار غارت بینم نی فرصت آنکه در کنارت بینم ماهی که همه‌وقت ز دورت بینم عمری که همیشه در گذارت بینم... @takbitnab 🌹🌹🌹
ای شادی رمیده، به دامان کیستی؟ بزم خموش‌مانده، گل‌افشان کیستی؟ عمری به جست‌وجوی درت دربه‌در شدم ای آشکارناشده، پنهانِ کیستی؟ لب‌تشنه مانده‌ام به تمنّای رحمتی ای ابرِ رفته، سایه و باران کیستی؟ خالی‌ست گوش من ز گل‌آهنگِ عشرتی ای نای خوش‌نواز، غزل‌خوان کیستی؟ در تیرگی فِسُرد شبستانِ عمر من مهرِ کجا شدیّ و چراغان کیستی؟ سرمست نیستم که برانگیزم آتشی ای چشم مست، ساقی دوران کیستی؟ مانی به مرغ شب که نوایت فسانه کرد ای مرغک نهفته، به زندان کیستی؟ جان منیّ و لیک ندانم تو دل‌شکن دلداده‌ی که هستی و جانان کیستی... @takbitnab 🌹🌹🌹
چنان از پا فکند امروزم آن رفتار و قامت هم که فردا برنخیزم، بلکه فردای قیامت هم! @takbitnab 🌹🌹🌹
چشم تو بهار جاودانی دارد صد چشمه‌ی آب زندگانی دارد از هر نگهت، هزار چشم خورشید بر خاک، طلوع آسمانی دارد... @takbitnab 🌹🌹🌹
می‌آورَد او از قد و رخ، سروی و ماهی من هیچ نیارم به جز از گریه و آهی بر خاکِ رهش گر بنهم روی، عجب نیست چون خلق همه روی نهادند به راهی عشقش ندهم من که دو عالم بسِتانم گو سفله بده جان ز پی مالی و جاهی گویند که رخ‌زرد به محشر شوی از عشق گویم چه کنم، دارم از این گونه گناهی من روز و شب اوصاف رخ و زلف تو گویم دیگر نکنم رو به سفیدیّ و سیاهی چو سنبلِ تَر دارد از آن زلف سیه بوی می‌بویم و غش می‌کنم از مهر گیاهی خون کرد دلم غمزه‌ی یار از پی لطفی بر حالت «داعی» لب او هست گواهی... @takbitnab 🌹🌹🌹
نسیم صبحدم چو ابر آسمان صاحب کرم باش فرحزا چون نسیم صبحدم باش طراوت بخش چون باران به گلزار به جود و مرحمت مانند یم باش به مردم از تکبّر فخر مفروش تواضع کن عزیز و محترم باش چو بستی عهد و پیمان با رفیقان به پیمانت همیشه ملتزم باش به نااهلان دون همت مزن رو بری از منّت جمشید جم باش مکن شک می رسد رزق مقدّر رضا بر امر حق در بیش و کم باش فراتر از گلیمت پای مگذار قناعت کن عزیز و محترم باش بهار عمر گردد زود پائیز به فکر فصل پیری دمبدم باش پی اجرای فرمان الهی چو مردان خدا ثابت قدم باش «مقدم» ره خطرناکست و پر پیچ بفکر ایـن ره پرپیچ و خم باش @takbitnab 🌹🌹🌹
چون از رخ یار دور گشتم به بهار با غم بچه کار آید و عیشم بچه کار از باغ بجای سبزه گو خار بروی وز ابر بجای قطره گو سنگ ببار - رباعی شمارهٔ ۸۸۹ @takbitnab 🌹🌹🌹
بین هجوم این‌همه تصویر رنگ‌رنگ تنها نگاه توست که در قاب می‌زنم @takbitnab 🌹🌹🌹
پیمانه‌ی حیاتم اگر بشکند اجل پیمان من به آن بتِ پیمان‌شکن یکی‌ست @takbitnab 🌹🌹🌹
بُگذار بگویم که نگاه تو مرا کُشت بشْمار مرا جزو یکی از شهدایت @takbitnab 🌹🌹🌹
آنکس که ز دست شد بر او دست منه از باده چو نیست شد تواش هست منه زنجیر دریدن بر مردان سهل است هر زنجیری بر شتر مست منه - رباعی شمارهٔ ۱۵۹۴ @takbitnab 🌹🌹🌹
به غیر اینکه پریشانی‌ام به طول کشید شکایت سر زلفت چه ماحصل دارد؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
به هرکه قصّه‌ی خود گفته‌ام، دلش خون است تو هم مپرس ز من تا نگویمت چون است... @takbitnab 🌹🌹🌹
غذای روح غذای روح کن عشق و ادب را خداجو کن دل دنیا طلب را به زرق و برق هستی دل مکن خوش که افزون می کند رنج و تعب را زیاد و کم به عالم بی سبب نیست سبب ساز جهان سازد سبب را جهان را جای آرامش مپندار به گردی گر وجب اندر وجب را سریع السّیر باشد مرکب عمر به تندی طی نماید روز و شب را حذر کن از عذاب تُندخوئی که حنظل می کند شهد رطب را مشو سرگرم عیش و نوش زیرا اجل بر هم زند بزم طرب را شود هر کس رفیق نفس غدّار به دندان می گزد یک روز لب را سر میزان اعمال قیامت نپرسند از کسی اصل و نسب را مـقدم دار واجـب را «مقدم» اداکن بعد واجب مستحب را @takbitnab 🌹🌹🌹
گر نه هردَم ز سر کوی تواَم اشک بَرد عاشقی‌ها کنم آنجا که فلک رشک بَرد! @takbitnab 🌹🌹🌹
کسی را در دو عالم حاصلی هست که او را چون تو آرامِ دلی هست @takbitnab 🌹🌹🌹
ای بنازم به غمت کز تو وفادارتر است همه گفتند وفادار منی، امّا نه @takbitnab 🌹🌹🌹
بیا ای غایب از نظر سفرت دیر شد بیا ای مُنتَظَر ظهور تو تأخیر شد، بیا هر کودکی جوان و جمال تو را ندید هر نوجوان ز فرقت تو پیر شد، بیا تا چند ذوالفقار تو ایدوست در نیام وقت قیام و تکیه به شمشیر شد، بیا گیتی دچار جنگ و هماورد فتنه است اوضاع این زمانه نفس گیر شد، بیا خصم زبون به نیش زبان نیش می¬زند دلداده¬ی وصال تو تحقیر شد، بیا از منجنیق دشمن اسلام روز و شب سنگ فریب و فتنه سرازیر شد، بیا از بس که بار درد فراق تو مشکل است دل از جهان و جلوه¬ی آن سیر شد، بیا غیر تو کیست نقطه¬ی پرگار این جهان ای قطب آسمان و زمین دیر شد، بیا کفر و نفاق ریشه دوانده است در زمین عالم دچار حیله و تزویر شد، بیا ای روشن از ولایت تو آسمان دل دل ها به دام عشق تو تسخیر شد، بیا یابن الحسن که چشم امید بشر به توست قرآن خلاف رأی تو تفسیر شد، بیا گردیده است امر بمعروف کم اثر وعظ و خطابه فاقد تأثیر شد، بیا با سوز دل «مقدم» دلخسته می¬سرود کـای منتقم ظهور تو تأخیر شد، بیا @takbitnab 🌹🌹🌹
حذر کنید ز چشمی که اشک می‌ریزد که اشکِ غم‌زده قهر خدا برانگیزد ز آب چشم ستمدیدگان بپرهیزید که سیل‌های بلا زآب چشم برخیزند روا مدار که چشمی بگرید از تو، که دهر به جای اشک، ز چشم تو خون فرو ریزد به هوش باش که این قطره‌های اشک یتیم جهان خراب کند گر به هم برآمیزد چو در زمانه به هر کار بد مکافاتی‌ست صلاح نیست کسی با زمانه بسْتیزد به باد زآتش قهر آنکه آبروی کسی- بداد، خاک مَذلّت به فرق خود بیزد کسی نخواهد اگر تیره روزگاری را ضرورت است که از آهِ دل بپرهیزد سزاست پند مرا آنکه عقل دارد و هوش به گوشِ هوش چو یک گوشواره آویزد خلاف گفته‌ی "حافظ"، همیشه «طلعت» را چو خاطر است حزین، شعرِ تَر برانگیزد... @takbitnab 🌹🌹🌹
نامت را در پرانتزى مى‌نويسم كه آن را براى هميشه خواهم بست... @takbitnab 🌹🌹🌹
بی‌تکلّف چون چراغِ روز در بزمِ وجود گیرم از هجرت نمردم، کو دِماغ زندگی؟ @takbitnab 🌹🌹🌹