eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌آورَد او از قد و رخ، سروی و ماهی من هیچ نیارم به جز از گریه و آهی بر خاکِ رهش گر بنهم روی، عجب نیست چون خلق همه روی نهادند به راهی عشقش ندهم من که دو عالم بسِتانم گو سفله بده جان ز پی مالی و جاهی گویند که رخ‌زرد به محشر شوی از عشق گویم چه کنم، دارم از این گونه گناهی من روز و شب اوصاف رخ و زلف تو گویم دیگر نکنم رو به سفیدیّ و سیاهی چو سنبلِ تَر دارد از آن زلف سیه بوی می‌بویم و غش می‌کنم از مهر گیاهی خون کرد دلم غمزه‌ی یار از پی لطفی بر حالت «داعی» لب او هست گواهی... @takbitnab 🌹🌹🌹
نسیم صبحدم چو ابر آسمان صاحب کرم باش فرحزا چون نسیم صبحدم باش طراوت بخش چون باران به گلزار به جود و مرحمت مانند یم باش به مردم از تکبّر فخر مفروش تواضع کن عزیز و محترم باش چو بستی عهد و پیمان با رفیقان به پیمانت همیشه ملتزم باش به نااهلان دون همت مزن رو بری از منّت جمشید جم باش مکن شک می رسد رزق مقدّر رضا بر امر حق در بیش و کم باش فراتر از گلیمت پای مگذار قناعت کن عزیز و محترم باش بهار عمر گردد زود پائیز به فکر فصل پیری دمبدم باش پی اجرای فرمان الهی چو مردان خدا ثابت قدم باش «مقدم» ره خطرناکست و پر پیچ بفکر ایـن ره پرپیچ و خم باش @takbitnab 🌹🌹🌹
چون از رخ یار دور گشتم به بهار با غم بچه کار آید و عیشم بچه کار از باغ بجای سبزه گو خار بروی وز ابر بجای قطره گو سنگ ببار - رباعی شمارهٔ ۸۸۹ @takbitnab 🌹🌹🌹
بین هجوم این‌همه تصویر رنگ‌رنگ تنها نگاه توست که در قاب می‌زنم @takbitnab 🌹🌹🌹
پیمانه‌ی حیاتم اگر بشکند اجل پیمان من به آن بتِ پیمان‌شکن یکی‌ست @takbitnab 🌹🌹🌹
بُگذار بگویم که نگاه تو مرا کُشت بشْمار مرا جزو یکی از شهدایت @takbitnab 🌹🌹🌹
آنکس که ز دست شد بر او دست منه از باده چو نیست شد تواش هست منه زنجیر دریدن بر مردان سهل است هر زنجیری بر شتر مست منه - رباعی شمارهٔ ۱۵۹۴ @takbitnab 🌹🌹🌹
به غیر اینکه پریشانی‌ام به طول کشید شکایت سر زلفت چه ماحصل دارد؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
به هرکه قصّه‌ی خود گفته‌ام، دلش خون است تو هم مپرس ز من تا نگویمت چون است... @takbitnab 🌹🌹🌹
غذای روح غذای روح کن عشق و ادب را خداجو کن دل دنیا طلب را به زرق و برق هستی دل مکن خوش که افزون می کند رنج و تعب را زیاد و کم به عالم بی سبب نیست سبب ساز جهان سازد سبب را جهان را جای آرامش مپندار به گردی گر وجب اندر وجب را سریع السّیر باشد مرکب عمر به تندی طی نماید روز و شب را حذر کن از عذاب تُندخوئی که حنظل می کند شهد رطب را مشو سرگرم عیش و نوش زیرا اجل بر هم زند بزم طرب را شود هر کس رفیق نفس غدّار به دندان می گزد یک روز لب را سر میزان اعمال قیامت نپرسند از کسی اصل و نسب را مـقدم دار واجـب را «مقدم» اداکن بعد واجب مستحب را @takbitnab 🌹🌹🌹
گر نه هردَم ز سر کوی تواَم اشک بَرد عاشقی‌ها کنم آنجا که فلک رشک بَرد! @takbitnab 🌹🌹🌹
کسی را در دو عالم حاصلی هست که او را چون تو آرامِ دلی هست @takbitnab 🌹🌹🌹
ای بنازم به غمت کز تو وفادارتر است همه گفتند وفادار منی، امّا نه @takbitnab 🌹🌹🌹
بیا ای غایب از نظر سفرت دیر شد بیا ای مُنتَظَر ظهور تو تأخیر شد، بیا هر کودکی جوان و جمال تو را ندید هر نوجوان ز فرقت تو پیر شد، بیا تا چند ذوالفقار تو ایدوست در نیام وقت قیام و تکیه به شمشیر شد، بیا گیتی دچار جنگ و هماورد فتنه است اوضاع این زمانه نفس گیر شد، بیا خصم زبون به نیش زبان نیش می¬زند دلداده¬ی وصال تو تحقیر شد، بیا از منجنیق دشمن اسلام روز و شب سنگ فریب و فتنه سرازیر شد، بیا از بس که بار درد فراق تو مشکل است دل از جهان و جلوه¬ی آن سیر شد، بیا غیر تو کیست نقطه¬ی پرگار این جهان ای قطب آسمان و زمین دیر شد، بیا کفر و نفاق ریشه دوانده است در زمین عالم دچار حیله و تزویر شد، بیا ای روشن از ولایت تو آسمان دل دل ها به دام عشق تو تسخیر شد، بیا یابن الحسن که چشم امید بشر به توست قرآن خلاف رأی تو تفسیر شد، بیا گردیده است امر بمعروف کم اثر وعظ و خطابه فاقد تأثیر شد، بیا با سوز دل «مقدم» دلخسته می¬سرود کـای منتقم ظهور تو تأخیر شد، بیا @takbitnab 🌹🌹🌹
حذر کنید ز چشمی که اشک می‌ریزد که اشکِ غم‌زده قهر خدا برانگیزد ز آب چشم ستمدیدگان بپرهیزید که سیل‌های بلا زآب چشم برخیزند روا مدار که چشمی بگرید از تو، که دهر به جای اشک، ز چشم تو خون فرو ریزد به هوش باش که این قطره‌های اشک یتیم جهان خراب کند گر به هم برآمیزد چو در زمانه به هر کار بد مکافاتی‌ست صلاح نیست کسی با زمانه بسْتیزد به باد زآتش قهر آنکه آبروی کسی- بداد، خاک مَذلّت به فرق خود بیزد کسی نخواهد اگر تیره روزگاری را ضرورت است که از آهِ دل بپرهیزد سزاست پند مرا آنکه عقل دارد و هوش به گوشِ هوش چو یک گوشواره آویزد خلاف گفته‌ی "حافظ"، همیشه «طلعت» را چو خاطر است حزین، شعرِ تَر برانگیزد... @takbitnab 🌹🌹🌹
نامت را در پرانتزى مى‌نويسم كه آن را براى هميشه خواهم بست... @takbitnab 🌹🌹🌹
بی‌تکلّف چون چراغِ روز در بزمِ وجود گیرم از هجرت نمردم، کو دِماغ زندگی؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
دنیای بحرانی تکیه ایدل بر بنای عالم فانی مکن فکر آسایش در این دنیای بحرانی مکن زرق و برق این قلمرو جز سرابی بیش نیست خویش را سرگرم با امیال نفسانی مکن ابر نیسان باش و باران بر سر یاران ببار دیده ای را از ستم چون ابر نیسانی مکن چون کریمان بی نوایان را کرامت کن، ولی از زراندوزان به عشق زر ثناخوانی مکن در وفای عهد بدعهدی مکن ای راد مرد همدلی با ناکسان در سُست پیمانی مکن گرچه می دانی که دشمن می زند طبل نفاق با منافق سیرتان ایدوست هم خوانی مکن منطقی برخورد کن با کینه توزان حسود گر که بی تاثیر هم شد سنگ پرّانی مکن از مکافات عمل چون اهل دل غافل مباش روز زیبا را ز ابر کینه ظلمانی مکن در ‌تجارت خانه ی دنیا پی تزویر خلق سبحه صددانه را چون دام شیطانی مکن طاعتی بهتر «مقدم» چون که از اخلاص نیست کســب عزت بهر خـود از داغ پیشانی مکن @takbitnab 🌹🌹🌹
زمانی که کودکی می‌خندد، باور دارد که تمام دنیا در حال خندیدن است و زمانی‌که یک انسان ناتوان را خستگی از پای در می‌آورد، گمان می‌برد که خستگی سراسر جهان را از پای در آورده‌است چرا ناامیدان دوست دارند که ناامیدی‌شان را لجوجانه تبلیغ کنند؟ چرا سرخوردگان مایل‌اند که سرخوردگی را یک اصل جهانیِ ازلی-ابدی قلمداد کنند؟ چرا پوچ‌گرایان، خود را برای اثبات پوچ بودن جهانی که ما عاشقانه و شادمانه در آن می‌جنگیم، پاره‌پاره می‌کنند؟ آیا همین که روشنفکران بخواهند بیماری‌شان به تن و روح دیگران سرایت کند، دلیل بر رذالتِ بی‌حسابشان نیست؟ من هرگز نمی‌گویم در هیچ لحظه‌ای از این سفر دشوار، گرفتار نا‌امیدی نباید شد، من می‌گویم: به امید بازگردیم، قبل از آنکه نا‌امیدی نابودمان کند... @takbitnab 🌹🌹🌹
حساب زندگی ای دریغا رفت از دستم حساب زندگی آب شد سرمایه ام در پیچ و تاب زندگی زورق بخت و جوانی عاقبت در گِل نشست تا لب دیوار آمد آفتاب زندگی جز غم اندوه در گیتی نصیب من نشد گشت مشکل تر معمّای کتاب زندگی بر بهار زندگانی خویش را دلخوش مکن میشود روزی خزان فصل شباب زندگی هر چه بر ما بگذرد گردد اجل نزدیک تر در حقیقت اوج می گیرد شتاب زندگی دل بر این دنیای پرنیرنگ و پر افسون مبند هان مخور ای باخرد گول سراب زندگی عمر باشد گوهر و بازار آن باشد جهان بهره برداری کنیم از درّ ناب زندگی آنچه من آموختم از روزگار کج مدار خضر هم مشکل که ره یابد به آب زندگی با توکّل رشته¬ی امّید را محکم بگیر چون شود فرسوده از غفلت طناب زندگی انعکاس هر عمل گردد بزودی آشکار ای بشر غافل مباش از بازتاب زندگی هر که روی مرکب دنیاپرستی شد سوار لاجرم خالی کند پا از رکاب زندگی بهتر از گنج قناعت چون «مقدم» گنج نیست بـر حذر می باش از رنگ و لعاب زندگی @takbitnab 🌹🌹🌹
بهرِ تحصیل زیان، درباخت دل سرمایه را بر خرابی‌ها بنا بنْهاد عشق این پایه را گر ز پا افتاده‌ام، نتْوان مرا پامال کرد شخص نتْواند که پا بر سر گذارد سایه را عقل نتْواند ادا کردن ادای حُسن را عشق می‌باید که تفسیری کند این آیه را هرچه تن را بود رنج و غصّه، دل بر خود گرفت دردمند مِی نمی‌خواهد غمین همسایه را همچو یاقوت آتشی دارم نهان در آب چشم چون نسوزد بر سرشک‌افشانی‌ام دلْ دایه را؟ خشمِ اصحابِ تماشا -«واله!»- از بینش تهی‌ست بند چون اربابِ معنا در درون پیرایه را... ‏ @takbitnab 🌹🌹🌹
دامن عشق، پر از حادثه‌ی خونین است ضربه‌اش کاری و نابودگر و سنگین است خوش به حال دل "فرهاد" که در مدّت عمر مزه‌ی تلخ‌ترین خاطره‌اش "شیرین" است... @takbitnab 🌹🌹🌹
اندیشه کن ای جوان از گردش تُند زمان اندیشه کن از بلای همنشینی با بدان اندیشه کن در بهار نوجوانی دانه ی تقوی بکار وز نسیم سرد گلریز خزان اندیشه کن نیش مار و عقرب جرّار را کوچک شمار زینهار از ترکش تیر زبان اندیشه کن نوش دارو بعد جان دادن نمی آید بکار این زمان بهر سرای جاودان اندیشه کن چون زبردستی مزن سیلی بروی زیر دست از دل سوزان و آه خستگان اندیشه کن تا نیفتادی ز پا افتادگان را دستگیر ای توانا تا نگردی ناتوان اندیشه کن ای که گل را می نمائی در گلستان پایمال از نگاه تند و تیز باغبان اندیشه کن تا شوی در بوته¬ی هستی زر کامل عیار از خطا در زیر سقف آسمان اندیشه کن تنگ چشمی های مردم هست از بخل و حسد لاجرم از چشم زخم حاسدان اندیشه کن با توکل نفس سرکش را مهارش کُن مهار از کشاکش ها «مقدم» در جهان اندیشه¬ کن @takbitnab 🌹🌹🌹
به دور از غم، میان جمعی و خوشحال و خندانی تو از یک آدم بی‌همدمِ تنها چه می‌دانی؟ اگرچه تلخ می‌گوییّ و دورم می‌کنی، امّا به چشمانت نمی‌آید‌ که قلبی را برنجانی به هرکس می‌رسم، نام تو را با ذوق می‌گویم شبیه اوّلین تکلیف یک طفل دبستانی چه رازی عشق دارد با خودش تا حرف قلبت را نمی‌گویی، پشیمانیّ و می‌گویی، پریشانی‌؟ کسی که عزم رفتن کرده، با منّت نمی‌ماند نمی‌گویم‌ بمانی، چون که می‌دانم نمی‌مانی خیال خام من این بود پنهانت کنم، امّا نمی‌دانم چرا از پشت هر شعرم نمایانی... ‏ @takbitnab 🌹🌹🌹
زانروز که چشم من برویت نگریست یکدم نگذشت کز غمت خون نگریست زهرم بادا که بی‌تو میگیرم جام مرگم بادا که بی‌تو میباید زیست - رباعی شمارهٔ ۳۴۰ @takbitnab 🌹🌹🌹