در وصل دوست، مستم و در هجر، بیقرار
داد از چنین غمی که مرا سربهسر رسد
#جهانگیرشاه
@takbitnab
🌹🌹🌹
در کوی خیال خود چه میپوئی تو
وین دیده به خون دل چه میشوئی تو
از فرق سرت تا به قدم حق دارد
ای بیخبر از خویش چه میجوئی تو
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۶۶
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
اخلاص در عمل
طاعت فقط به ذکر و قیام و قعود نیست
زهد و ورع به طول رکوع و سجود نیست
اخلاص در دُعا به اجابت قرینه است
در جامه ی ریا اثر از تار و پود نیست
از بهر عارفان خداجوی و حق طلب
بهتر ز جلوۀ سحر و صبح زود نیست
مستأجر است هر که بدنیا قدم گذاشت
دنیا موقتی است سرای خلود نیست
دانی که رخش عمر چرا تند می رود
یعنی گذشت عمر بحال رکود نیست
بار کج ای رفیق به منزل نمی رسد
عقل سلیم در تن و جان حسود نیست
عالم اگر که پر شود از انگبین ناب
یکذره اش بکام بخیل و عنود نیست
در مکتبی که علم و ادب درس می¬دهند
هر سفله را لیاقت حق ورود نیست
بی شک در آبراه زمان محو می¬شود
هر چشمه ای که ریشۀ آن وصل رود نیست
حدّ و حدود شعر «مقدم» فقط خداست
رنــگ ریـا به دایرۀ این حدود نیست
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
در آتش خویش چون دمی جوش کنم
خواهم که دمی ترا فراموش کنم
گیرم جانی که عقل بیهوش کند
در جام درآئی و ترا نوش کنم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۲۱۵
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
یک دستهی گل است نگارم ز باغِ حُسن
حُسنآفرین به دست خود این دسته بستهاست
#ظفرخان_احسن
@takbitnab
🌹🌹🌹
از مالدار، کیسهی خالیست یادگار!
گوید به گوشم این سخن پوستکنده مار...
#غنی_کشمیری
@takbitnab
🌹🌹🌹
از قلب من که دشت بزرگیست
-دشتی برای زیستن باغهای مهر-
غم، با تمام تیرگیاش کوچ میکند
در نور پاک صبح،
اندام من ز خواب گران میشود تهی
در دستهای من،
گوئی توانِ گمشدهای یافت میشود
از قلب من که دشت بزرگیست
-دشتی برای زیستن باغهای مهر-
اینک گیاهِ دوستی جاودانهای
سر میکشد ز نور توانبخش آفتاب
آوَند این گیاه، پُر از خونِ آشتیست
من این گیاه را، تا بارور شود
با نوگیاهِ دوستیِ دستهای تو
پیوند میزنم...
#فرخ_تمیمی
@takbitnab
🌹🌹🌹
با سر زلفش دلم، پیوند جانی میکند
با خیالش خاطرم، عیشی نهانی میکند
در هر آن مجلس که دارد چشم مستش قصد جان
جان اگر خوش بر نمیآید، گرانی میکند
زندهای کو مردهای را دید زیبا صورتی است
راستی در صورت خوش زندگانی میکند
جان فدای بوی آن آهوی چین کز سنبلش
بوستان هر نوبهاری بوستانی میکند
گر شکایت میکند جان من از چشمت، مرنج
خستهای نالش ز عین ناتوانی میکند
میخورم جام غمی هر دم به شادی رخت
خرم آن کس کو بدین غم شادمانی میکند
جان سلمان از نشاط عارض جانان مدام
تازه عیشی از شراب ارغوانی میکند
#سلمان_ساوجی
@takbitnab
🌹🌹🌹
نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پیوندی
که ما را بیش از این طاقت نماندهست آرزومندی
غریب از خوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی
بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی
تو خرسند و شکیبایی چنینت در خیال آید
که ما را همچنین باشد شکیبایی و خرسندی
نگفتی بیوفا یارا که از ما نگسلی هرگز
مگر در دل چنین بودت که خود با ما نپیوندی
زهی آسایش و رحمت نظر را کش تو منظوری
زهی بخشایش و دولت پدر را کش تو فرزندی
شکار آن گه توان کشتن که محکم در کمند آید
چو بیخ مهر بنشاندم درخت وصل برکندی
نمودی چند بار از خود که حافظ عهد و پیمانم
کنونت باز دانستم که ناقض عهد و سوگندی
مرا زین پیش در خلوت فراغت بود و جمعیت
تو در جمع آمدی ناگاه و مجموعان پراکندی
گرت جان در قدم ریزم هنوزت عذر میخواهم
که از من خدمتی ناید چنان لایق که بپسندی
ترش بنشین و تیزی کن که ما را تلخ ننماید
چه میگویی چنین شیرین که شوری در من افکندی
شکایت گفتن سعدی مگر باد است نزدیکت
که او چون رعد مینالد تو همچون برق میخندی
#سعدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
از بس که دست میگزم و آه میکشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش
ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام
جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر مشتاقی به پیش مشتاق نشین
روزان و شبان بر در عشاق نشین
آنگاه چو این حلقه گشائی کردی
از خلق گذر کن بر خلاق نشین
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۰۰
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
با لالهرخان وفا نبودهست
یا بوده... به روزگار ما نیست!
#نیاز_شیرازی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ما تباهیماندگانِ موجخیزِ حیرتیم
کشتی ما شوربختان را به ساحل کار نیست
#فصیحی_هروی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گل عشق و محبت
با صفا کن ز گل عشق و محبت جان را
شاد کن با گل لبخند دل یاران را
دام بردار که دنیا نشود رام کسی
بهر این خوان طمع تیز مکن دندان را
قانع ار لقمه¬ی نانی به کف آرد شاد است
نکند پیروی از بهر دو نان، دو نان را
گول وسواس شیاطین نخورد عقل سلیم
زیرک از حسن عمل رمی کند شیطان را
کاخ بیداد شود با دم آهی بر باد
کم نگیری شرر آه دل سوزان را
تا مطیع هوس و نفس نگردد یوسف
می خرد بر تن خود رنج و غم زندان را
در قفا باد خزانست فراموش مکن
ای که از باد بهاری بنوازی جان را
خرقه و جامه¬ی تزویر ز تن بیرون کن
تا که از لوث گنه پاک کنی دامان را
ذات بد به نشود آهن ناپخته مکوب
جست باید ز طریق دگرش درمان را
یک کلام است فقط حرف من و ختم کلام
حاکم و قاضی خود کن همه جا وجدان را
جز خدا دادرسی نیست، به ذاتش سوگند
وای اگر دست نگیرد من سرگردان را
آنچه با تجربه آموخت «مقدم» این است
که وفــایی نکند ملک جهان انسـان را
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
عکس یارم که به یغمای ندیدن رفتم
عمرِ صبحم که به یک آه کشیدن رفتم
جلوهای کرد که از حسرت دل آب شدم
قطرهای گشتم و آخر به چکیدن رفتم
خاک بودم که مگر یار گذاری بکند
گلشنی گشتم و بیهوده به چیدن رفتم
«عالی!» افسوس که داد و ستدِ عمر خطاست
دُرِ قلبم که به دشنام خریدن رفتم...
#عالی_شیرازی
@takbitnab
🌹🌹🌹
از عَفعَف غیر برنگردی، زنهار!
کآواز سگان نشانهی آبادیست...
#میر_عیسی_یزدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
محو چشمان تو هرکس بشود، باختهاست
درد سختیست به زندانِ نگاه افتادن
#محمد_سیاهپوش
@takbitnab
🌹🌹🌹
شب قدر است در جانب چرا قدرش نمیدانی
تو را میشورد او هر دم چرا او را نشورانی
تو را دیوانه کردهست او قرار جانت بردهست او
غم جان تو خوردهست او چرا در جانش ننشانی
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۵۴۴
@takbitnab
🌹🌹🌹
گیسوی تو، شب قدرست و درو، منزل روح
خود که داند به جهان، قدر شب گیسویت
گوشه ماه ز برقع بنما، تا چو هلال
شود انگشت نمای همه عالم، رویت
#سلمان_ساوجی
- غزل شمارهٔ ۱۱۰
@takbitnab
🌹🌹🌹
سرسبزی باغ و گلشن و شمشادی
رقاص کن دلی و اصل شادی
ای آنکه هزار مرده را جان دادی
شاگرد تو میشوم که بس استادی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۸۹۳
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
کسی نمانْد که از جورِ آسمان نگریست
به آدم آنچه رسیدهست، وقف اولاد است
#طغرای_مشهدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
آنکه در دورِ جهان در طلبش گردیدم
از ازل همره من بود چو نیکو دیدم
شمس چون جلوه کند، ذرّه شود سرگردان
منم آن ذرّه که سرگشتهی آن خورشیدم
نیستم معتقد تقویِ خود در ره دوست
لیک بر لطف ویام هست بسی امّیدم...
#تمکین_شیروانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
هنوز در سفرم؛
خیال میکنم
در آبهای جهان قایقیست
و من -مسافر قایق- هزارها سال است
سرود زندهی دریانوردهای کهن را
به گوش روزنههای فصول میخوانم
وَ پیش میرانم...
#سهراب_سپهری
@takbitnab
🌹🌹🌹
بر روی مَهات زلف سیه ریخته دیدم
روز و شب خود را به هم آمیخته دیدم!
این بود امیدم که کُشی زارم و افسوس
در کوی تو خون دگران ریخته دیدم
در زیر پر خویش کشیدهست سر از غم
هر مرغ که از دام تو بُگریخته دیدم...
#عارف_اصفهانی (آقامحمّدتقی)
@takbitnab
🌹🌹🌹
رویت بینم بدر من آن را دانم
وانجا که توئی صدر من آن را دانم
وانشب که ترا بینم ای رونق عید
از عمر شب قدر من آن را دانم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۲۴۳
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹