eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.4هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر شراب خوری جرعه‌ای فشان بر خاک از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک برو به هر چه تو داری بخور دریغ مخور که بی‌دریغ زند روزگار تیغ هلاک به خاک پای تو ای سرو نازپرور من که روز واقعه پا وا مگیرم از سر خاک چه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه پری به مذهب همه کفر طریقت است امساک مهندس فلکی راه دیر شش جهتی چنان ببست که ره نیست زیر دیر مغاک فریب دختر رز طرفه می‌زند ره عقل مباد تا به قیامت خراب طارم تاک به راه میکده حافظ خوش از جهان رفتی دعای اهل دلت باد مونس دل پاک @takbitnab 🌹🌹🌹
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد من چو از خاک لحد لاله صفت برخیزم داغ سودای توام سر سویدا باشد تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر کز غمت دیده مردم همه دریا باشد از بن هر مژه‌ام آب روان است بیا اگرت میل لب جوی و تماشا باشد چون گل و می دمی از پرده برون آی و درآ که دگرباره ملاقات نه پیدا باشد ظل ممدود خم زلف توام بر سر باد کاندر این سایه قرار دل شیدا باشد چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد - غزل شمارهٔ ۱۵۷ @takbitnab 🌹🌹🌹
میلاد حضرت رسول اکرم(ص) سرزد از برج کرامت آفتاب تازه ای باز شد بر آسمان ها باز باب تازه ای کهکشان ها غرق نور و ماسوی اله گرم شور شد عیان از بحر رحمت درّ ناب تازه¬ای کائنات اندر نشاط و ممکنات اندر سرور در بساط نه فلک شد انقلاب تازه ای هفده ماه ربیع و در سرای آمنه پرتو افکندست نور ماهتاب تازه ای خواجه¬ی عالم محمد(ص) گلشن توحید را داد از نور جمالش آب و تاب تازه¬ای آمد از دامان بطحی ماه سیمایی که یافت از فروغش آفرینش صبر و تاب تازه¬ای قدرت حق را بنازم داد از الطاف خود کشور توحید را مالک رقاب تازه¬ای تا کند اصنام را نابود همچون بت شکن حق نموده در حقیقت انتصاب تازه¬ای هیبتش دندانه¬های کاخ کسری را شکست در دل کسری بیفکند اضطراب تازه¬ای خشک شد دریای شهر ساوه از اعجاز او باز شد اندر سماوه موج آب تازه¬ای آتش آتش پرستان ناگهان خاموش شد در دل شیطان به پا شد التهاب تازه¬ای جشن میلاد محمد(ص) ای «مقدم» باز کن از بــرای شعر شیوایت حساب تــازه ای @takbitnab 🌹🌹🌹
رائحه عشق تا کنی سیر و صفا عالم عِرفانی را مُفت از دست مده دیدۀ بارانی را باخبر باش عزیزم که بهار آمد و رفت بلبل از عشق گل آموخت غزل خوانی را مدت عمر چوگل در گذر و کوتاه است به غنیمت شمراین فرصت ارزانی را بروی غنچه لبها گل لبخند بکار کج مداری نکند رفع پریشانی را اعتمادی نبود چونکه بر این کهنه رباط پشت پائی بزن این غمکدۀ فانی را ره گشائی کن و خار سر هر راه مباش یاد گیر از دم گل رائحه افشانی را آدمیت همه در حُسن و کمال و ادبست هان فراموش مکن خصلت انسانی را زاهد آن نیست که در سایه¬ی تزویر و ریا به رخ خلق کشد پینۀ پیشانی را غیر اخلاص متاعی به قیامت نخرند صاف کن وسوسۀ باطل نفسانی را وای از آن روز که بازار ریا داغ شود نشنود گوش کسی بانک مسلمانی را مهلت از دست برون رفت «مقدم» چه کنی چــون به مقصد ببری ایــن رهِ طولانی را @takbitnab 🌹🌹🌹
با وجود تو دگر در غمِ جان نتْوان بود با خیال تو، به فکر دو جهان نتْوان بود پیش آن لعل روان‌بخش، سراپا گوشم نکته این است که جز گوش زبان نتْوان بود تا تو را مردمک دیده‌ی ما دید، دگر پی دیدار تو، خود را نگران نتْوان بود با بهشتِ رخ زیبای تو در روز نُشور دیگر اَندر طلب باغ جَنان نتْوان بود عشقبازان تو را خاصه صفا باید و صدق ورنه اعمال محبّت به بیان نتْوان بود هرکه سودای تو دارد به سرش چون «مدهوش» دیگر اَندر صدد سود و زیان نتْوان بود... @takbitnab 🌹🌹🌹
برخاستن ما ز درش باعث ننگ است بُگذار به جایی که نشستیم، نشستیم... @takbitnab 🌹🌹🌹
صد روز دراز گر به هم پیوندی جان را نشود از این فغان خرسندی ای آن که به این حدیث ما می‌خندی مجنون نشدی هنوز دانشمندی - رباعی شمارهٔ ۱۹۰۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
هزار دشمنم ار می‌کنند قصد هلاک گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک مرا امید وصال تو زنده می‌دارد و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم و گر تو زهر دهی به که دیگری تریاک بضرب سیفک قتلی حیاتنا ابدا لأن روحی قد طاب ان یکون فداک عنان مپیچ که گر می‌زنی به شمشیرم سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک @takbitnab 🌹🌹🌹
داروی ملولی رخ و رخسارهٔ تو وان نرگس مخمورهٔ خمارهٔ تو چندان نمک است در تو دانی پی چیست از بهر ستیزهٔ جگرخوارهٔ تو - رباعی شمارهٔ ۱۵۶۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
هر چند که یار سر گرانست به تو غمگین نشوی که مهربانست به تو دلدار مثال صورت آینه است تا تو نگرانی نگرانست به تو - رباعی شمارهٔ ۵۸۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
صلی الله علیه و آله و سلم در بزم هميشه سبز ايمان، صلوات در محضر آيه‌هاى قرآن، صلوات با زمزمه‌ى نام "محمّد" بفرست همراه گل و نسيم و باران، صلوات @takbitnab 🌹🌹🌹
تا مهر و ولا به سینه‌ها دمساز است تا باب عنایت الهی باز است از فرش به عرش وز ازل تا به ابد گلبانگ محمّدی طنین انداز است @takbitnab 🌹🌹🌹
صلی الله علیه و آله و سلم از بارقه‌های آسمان می‌گویند از بال و پر فرشتگان می‌گویند هر جای جهان نور محمّد تابید در شهر به شهر آن اذان می‌گویند @takbitnab 🌹🌹🌹
صلی الله علیه و آله و سلم پیغام تو پایان پریشانی ماست سر در قدمت این دل طوفانی ماست دینداری ما نیست به زور شمشیر لبخندِ تو آغاز مسلمانی ماست @takbitnab 🌹🌹🌹
مهمان به حرم‌خانه‌ی رازم کرده مَحرم به تشهّدِ نمازم کرده حاشا که روی نیاز آرم به کسی ذکر صلوات بی نیازم کرده @takbitnab 🌹🌹🌹
صلی الله علیه و آله و سلم علیه السلام درماه ربیع، دل مصفا شده است گنجینۀ نور و علم پیدا شده است سیمای محمد و امام صادق بهتر ز دو خورشید هویدا شده است @takbitnab 🌹🌹🌹
صلی الله علیه و آله و سلم بر جلوه‌ی کبریایِ سرمد صلوات بر سَرور کائنات، احمد صلوات زیباتر از این نخوانده‌ام مصراعی "بر خاتم انبیا محمد صلوات" @takbitnab 🌹🌹🌹
صلی الله علیه و آله و سلم صبحِ روزِ الست تا... عرصات شده حک روی آسمان و کرات نور قبرش زیاد می‌گردد هر که گوید زیادتر "صلوات" @takbitnab 🌹🌹🌹
صلی الله علیه و آله و سلم در مکه عجب ولوله‌ای بر پا شد با آمدنش کل جهان غوغا شد لات و هبل از هیبت او افتادند تا نور محـــمد ز افق پیدا شد @takbitnab 🌹🌹🌹
بیا لبریز کن با عشق خود، این قلب خالی را مدارا کن! مبادا بشکنی ظرف سفالی را چه افشا می‌کنی ای عشق؟! بین جمع عاقل‌ها کسی باور نخواهد کرد حرف لاابالی را به زلف یار می‌اندیشم، از اغیار می‌پوشم چه می‌فهمد کسی معیار این نازک‌خیالی را؟ برای عاقلان، در اینکه من دیوانه‌ام، این بس که در زلف تو جویم چاره‌ی آشفته‌حالی را همیشه دسترنجِ عشق شد پامال بی‌مهری مبادا پیش‌پاافتاده گیری باغ قالی را بدان ای ماهی غافل، که تنها پاسخش مرگ است اگر قلّاب دارد با خود این شکل سؤالی را دریغا، دیگر از چشمان تو شعری نمی‌گویند چرا نادیده می‌گیرند این مضمون عالی را...؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای جلوه‌ی تو سَرشکنِ شأن آفتاب خندید مَطلع تو به دیوان آفتاب شب محو انتظار تو بودم، دمید صبح گشتم به یاد روی تو قربان آفتاب! سروِ قدِ تو، مصرع موزونیِ چمن زلف کج تو، خطّ پریشان آفتاب هر دیده نیست قابل برق تجلّی‌ات تیغ‌آزماست پیکر عریان آفتاب آنجا که اوست، نقش نبندد خیال ما خواندیم خطّ سایه ز عنوان آفتاب ای لعل یار! ضبط تبسّم، مروّت است تا نشکنی به خنده نمکدان آفتاب از چرخ سِفله کام چه جویم؟ که این خسیس هر شب نهان کند به بغل نانِ آفتاب همّت به جهدِ شبنم ما ناز می‌کند بستیم اشک خویش به مژگان آفتاب «بیدل!» ز حُسنِ نوخطِ او داغِ حیرتم کآنجاست سایه دست به دامان آفتاب... @takbitnab 🌹🌹🌹
یه ابر خاطره، جا مونده تو نگام با هر بهونه‌ای، سر میری از چشام کابوسِ رفتنت، هر لحظه با منه بعد از تو زندگیم تمرین مردنه هر شب تو خواب من، درگیر رفتنی من ایستگاهم و تو راه‌آهنی میری گذشته رو از یاد می‌بری از خواب می‌پرم، تا ایندفه نری از خواب می‌پرم، عکست کنارمه این عکس بعد تو دار و ندارمه تو بی‌خیالمی، من با خیالتم عکست که شاهده، پیگیر حالتم کار چشای تو، از یاد بردنه بعد از تو زندگیم تمرین مردنه یه ابر خاطره، جا مونده تو نگام با هر بهونه‌ای، سر میری از چشام... @takbitnab 🌹🌹🌹
گرچه ژستِ نشسته‌ای دارم می‌دوم... کفش خسته‌ای دارم پشت این ویترین و این لبخند چیزهای شکسته‌ای دارم سَروم و چوب می‌دهم به تبر صنعت ورشکسته‌ای دارم! در نگاهم غباری از غم نیست بس که چشمان شُسته‌ای دارم گاه با سایه، گاه آیینه... با خودم دار و دسته‌ای دارم راهی‌ام از خودم، چه باید برد؟ چمدان نبسته‌ای دارم... @takbitnab 🌹🌹🌹
آنان که محققان این درگاهند نزد دل اهل دل چو برگ کاهند اهل دل خاصگان شاهنشاهند باقی همه هرچه هست خرج راهند - رباعی شمارهٔ ۴۶۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
من در غیاب تو با سنگ سخن گفته‌ام، من در غیاب تو با صبح، با ستاره، با سلیمان سخن گفته‌ام، من در غیاب تو زخم‌های بی‌شمار شبِ ایّوب را شسته‌ام، من در غیاب تو کلمات سربریده‌ی بسیاری را شفا داده‌ام، هنوز هم در غیاب تو نماز ملائک قضا می‌شود، کبوتر از آرایش آسمان می‌ترسد، پروانه از روشنایی گل سرخ هراسان است بگو کجا رفته‌ای؟ که بعد از تو دیگر هیچ پیامبری از بیعت ستاره با نور سخن نگفت... @takbitnab 🌹🌹🌹