eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
یه ابر خاطره، جا مونده تو نگام با هر بهونه‌ای، سر میری از چشام کابوسِ رفتنت، هر لحظه با منه بعد از تو زندگیم تمرین مردنه هر شب تو خواب من، درگیر رفتنی من ایستگاهم و تو راه‌آهنی میری گذشته رو از یاد می‌بری از خواب می‌پرم، تا ایندفه نری از خواب می‌پرم، عکست کنارمه این عکس بعد تو دار و ندارمه تو بی‌خیالمی، من با خیالتم عکست که شاهده، پیگیر حالتم کار چشای تو، از یاد بردنه بعد از تو زندگیم تمرین مردنه یه ابر خاطره، جا مونده تو نگام با هر بهونه‌ای، سر میری از چشام... @takbitnab 🌹🌹🌹
گرچه ژستِ نشسته‌ای دارم می‌دوم... کفش خسته‌ای دارم پشت این ویترین و این لبخند چیزهای شکسته‌ای دارم سَروم و چوب می‌دهم به تبر صنعت ورشکسته‌ای دارم! در نگاهم غباری از غم نیست بس که چشمان شُسته‌ای دارم گاه با سایه، گاه آیینه... با خودم دار و دسته‌ای دارم راهی‌ام از خودم، چه باید برد؟ چمدان نبسته‌ای دارم... @takbitnab 🌹🌹🌹
آنان که محققان این درگاهند نزد دل اهل دل چو برگ کاهند اهل دل خاصگان شاهنشاهند باقی همه هرچه هست خرج راهند - رباعی شمارهٔ ۴۶۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
من در غیاب تو با سنگ سخن گفته‌ام، من در غیاب تو با صبح، با ستاره، با سلیمان سخن گفته‌ام، من در غیاب تو زخم‌های بی‌شمار شبِ ایّوب را شسته‌ام، من در غیاب تو کلمات سربریده‌ی بسیاری را شفا داده‌ام، هنوز هم در غیاب تو نماز ملائک قضا می‌شود، کبوتر از آرایش آسمان می‌ترسد، پروانه از روشنایی گل سرخ هراسان است بگو کجا رفته‌ای؟ که بعد از تو دیگر هیچ پیامبری از بیعت ستاره با نور سخن نگفت... @takbitnab 🌹🌹🌹
ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک حق نگه دار که من می‌روم الله معک تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن کس عیار زر خالص نشناسد چو محک گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک بگشا پسته خندان و شکرریزی کن خلق را از دهن خویش می‌نداز به شک چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک چون بر حافظ خویشش نگذاری باری ای رقیب از بر او یک دو قدم دورترک @takbitnab 🌹🌹🌹
دلی کز ملکِ معنی باخبر شد در او اندیشه‌ی شادیّ و غم نیست... @takbitnab 🌹🌹🌹
به وقت گُل شدم از توبهٔ شراب خَجِل که کَس مباد ز کِردارِ ناصَواب خَجِل صَلاحِ ما همه دامِ رَه است و من زین بحث نیَم ز شاهد و ساقی به هیچ باب خَجِل بُوَد که یار نَرَنجَد ز ما به خُلقِ کریم که از سؤال ملولیم و از جواب خَجِل ز خون که رفت شبِ دوش از سراچهٔ چشم شدیم در نظر رَهرُوانِ خواب خَجِل رواست نرگسِ مست ار فِکند سر در پیش که شد ز شیوهٔ آن چَشمِ پُر عِتاب خَجِل تویی که خوبتری ز آفتاب و شُکرِ خدا که نیستم ز تو در رویِ آفتاب خَجِل حجابِ ظلمت از آن بست آبِ خضر که گشت ز شعرِ حافظ و آن طَبعِ همچو آب خِجِل @takbitnab 🌹🌹🌹
از دیدهٔ سنگ خون چکاند غم تو بیگانه و آشنا نداند غم تو دم در کشم و غمت همه نوش کنم تا از پس من به کس نماند غم تو - رباعی شمارهٔ ۵۷۸ @takbitnab 🌹🌹🌹
گر دریا را همه نهنگان گیرند ور صحرا را همه پلنگان گیرند ور نعمت و مال چشم تنگان گیرند عشاق جمال خوب رنگان گیرند _رباعی شماره۷۸۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
دل ز تن چون دور شد وامی شود غمگین مباش کور را فرزند بینا می شود غمگین مباش گر ترا از کار کردن فرصت گفتار نیست رفته رفته کار گویا می شود غمگین مباش چون حباب این عقده کز کسب هوا در کار توست از نسیمی عین دریا می شود غمگین مباش گر ترا در پرده دل هست حسن یوسفی مشتری بسیار پیدا می شود غمگین مباش در کنار گل نخواهد ماند شبنم جاودان آخر از پستی به بالا می شود غمگین مباش گر نسیم صبح غافل از گشاد دل شود این گره چون غنچه خود وا می شود غمگین مباش خون به مهلت مشک شد درناف آهوی ختن گریه های تلخ صهبا می شود غمگین مباش جوهر تیغ زبان لاف یک دم بیش نیست صبح کاذب زود رسوا می شود غمگین مباش نقطه خاک سیه، صائب اگر صاحبدلی دلنشین تر از سویدا می شود غمگین مباش - غزل شمارهٔ ۴۸۷۶ @takbitnab 🌹🌹🌹
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست گر چه شیرین دهنان پادشهانند ولی او سلیمان زمان است که خاتم با اوست روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست خال مشکین که بدان عارض گندمگون است سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست حافظ از معتقدان است گرامی دارش زان که بخشایش بس روح مکرم با اوست - غزل شمارهٔ ۵۷ @takbitnab 🌹🌹🌹
تا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم دیو نیم پری نیم از همه چون نهان شدم برف بدم گداختم تا که مرا زمین بخورد تا همه دود دل شدم تا سوی آسمان شدم نیستم از روان‌ها بر حذرم ز جان‌ها جان نکند حذر ز جان چیست حذر چو جان شدم آنک کسی گمان نبرد رفت گمان من بدو تا که چنین به عاقبت بر سر آن گمان شدم از سر بیخودی دلم داد گواهیی به دست این دل من ز دست شد و آنچ بگفت آن شدم این همه ناله‌های من نیست ز من همه از اوست کز مدد می لبش بی‌دل و بی‌زبان شدم گفت چرا نهان کنی عشق مرا چو عاشقی من ز برای این سخن شهره عاشقان شدم جان و جهان ز عشق تو رفت ز دست کار من من به جهان چه می کنم چونک از این جهان شدم - غزل شمارهٔ ۱۴۱۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
منم آن عاشق عشقت که جز این کار ندارم که بر آن کس که نه عاشق به جز انکار ندارم دل غیر تو نجویم سوی غیر تو نپویم گل هر باغ نبویم سر هر خار ندارم به تو آوردم ایمان دل من گشت مسلمان به تو دل گفت که ای جان چو تو دلدار ندارم چو تویی چشم و زبانم دو نبینم دو نخوانم جز یک جان که تویی آن به کس اقرار ندارم چو من از شهد تو نوشم ز چه رو سرکه فروشم جهت رزق چه کوشم نه که ادرار ندارم ز شکربوره سلطان نه ز مهمانی شیطان بخورم سیر بر این خوان سر ناهار ندارم نخورم غم نخورم غم ز ریاضت نزنم دم رخ چون زر بنگر گر زر بسیار ندارم نخورد خسرو دل غم مگر الا غم شیرین به چه دل غم خورم آخر دل غمخوار ندارم پی هر خایف و ایمن کنمی شرح ولیکن ز سخن گفتن باطن دل گفتار ندارم تو که بی‌داغ جنونی خبری گوی که چونی که من از چون و چگونه دگر آثار ندارم چو ز تبریز برآمد مه شمس الحق و دینم سر این ماه شبستان سپهدار ندارم - غزل شمارهٔ ۱۶۱۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر پیش شمع آتش پروانه به جان گو درگیر در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرش در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیر صوف برکش ز سر و باده صافی درکش سیم در باز و به زر سیمبری در بر گیر دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش بخت گو پشت مکن روی زمین لشکر گیر میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گیر رفته گیر از برم و زآتش و آب دل و چشم گونه‌ام زرد و لبم خشک و کنارم تر گیر حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را که ببین مجلسم و ترک سر منبر گیر - غزل شمارهٔ ۲۵۷ @takbitnab 🌹🌹🌹
گفتی که با مبارزه‌ی دهر سر کنم صبر آنقدَر کجاست که گردد پناه من؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
به چشم ابلهان، چیزی ز دل کمتر نمی‌ارزد بلی، گوهر جُوی پیش تمیزِ خر نمی‌ارزد! @takbitnab 🌹🌹🌹
ای در برِ آیینه، سرگرم خودآرایی خود بهرِ چه آرایی، با این‌همه زیبایی؟! @takbitnab 🌹🌹🌹
از تو دورم تا تو هستم، بی‌تو حتّی با تو هستم تو، منی؛ دریا و بی‌تردید... من آیا تو هستم؟ گاه می‌پندارم آنجا آفتابم زیر پایت گاه می‌بینم که اینجا سایه‌ام، امّا تو هستم گفته‌ای: من با تو هرجایی که باشی، هرکه باشی پس تو هستی‌اینکه در من می‌دمد،گویا تو هستم دیوِ دیروزم تو، پرهیزِ پریروزم تو بودی گرچه امروز از تو دورم، بی‌گمان فردا تو هستم یافتم آخر به یُمن با تو بودن پاسخم را پرسشم را گوش‌ کن، یک‌بار دیگر با تو هستم... @takbitnab 🌹🌹🌹
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی که نقش بند سراپرده رضات منم نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی مرو به خشک که دریای باصفات منم @takbitnab 🌹🌹🌹
دارای جهان نصرت دین خسرو کامل یحیی بن مظفر ملک عالم عادل ای درگه اسلام پناه تو گشاده بر روی زمین روزنه جان و در دل تعظیم تو بر جان و خرد واجب و لازم انعام تو بر کون و مکان فایض و شامل روز ازل از کلک تو یک قطره سیاهی بر روی مه افتاد که شد حل مسائل خورشید چو آن خال سیه دید به دل گفت ای کاج که من بودمی آن هندوی مقبل شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است دست طرب از دامن این زمزمه مگسل می نوش و جهان بخش که از زلف کمندت شد گردن بدخواه گرفتار سلاسل دور فلکی یک سره بر منهج عدل است خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است از بهر معیشت مکن اندیشه باطل @takbitnab 🌹🌹🌹
طواف کعبه دل کن اگر دلی داری دلست کعبه معنی تو گل چه پنداری طواف کعبه صورت حقت بدان فرمود که تا به واسطه آن دلی به دست آری هزار بار پیاده طواف کعبه کنی قبول حق نشود گر دلی بیازاری بده تو ملکت و مال و دلی به دست آور که دل ضیا دهدت در لحد شب تاری هزار بدره زرگر بری به حضرت حق حقت بگوید دل آر اگر به ما آری که سیم و زر بر ما لاشیست بی‌مقدار دلست مطلب ما گر مرا طلبکاری ز عرش و کرسی و لوح قلم فزون باشد دل خراب که آن را کهی بنشماری مدار خوار دلی را اگر چه خوار بود که بس عزیر عزیزست دل در آن خواری دل خراب چو منظرگه اله بود زهی سعادت جانی که کرد معماری عمارت دل بیچاره دو صدپاره ز حج و عمره به آید به حضرت باری کنوز گنج الهی دل خراب بود که در خرابه بود دفن گنج بسیاری کمر به خدمت دل‌ها ببند چاکروار که برگشاید در تو طریق اسراری گرت سعادت و اقبال گشت مطلوبت شوی تو طالب دل‌ها و کبر بگذاری چو همعنان تو گردد عنایت دل‌ها شود ینابع حکمت ز قلب تو جاری روان شود ز لسانت چو سیل آب حیات دمت بود چو مسیحا دوای بیماری برای یک دل موجود گشت هر دو جهان شنو تو نکته لولاک از لب قاری وگر نه کون و مکان را وجود کی بودی ز مهر و ماه و ز ارض و سمای زنگاری خموش وصف دل اندر بیان نمی‌گنجد اگر به هر سر مویی دو صد زبان داری - غزل شمارهٔ ۳۱۰۴ @takbitnab 🌹🌹🌹
با جوانی سر خوش است این پیر بی تدبیر را جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را من که با مویی به قوت برنیایم ای عجب با یکی افتاده‌ام کاو بگسلد زنجیر را چون کمان در بازو آرد سروقد سیمتن آرزویم می‌کند کآماج باشم تیر را می‌رود تا در کمند افتد به پای خویشتن گر بر آن دست و کمان چشم اوفتد نخجیر را کس ندیدست آدمیزاد از تو شیرین‌تر سخن شکر از پستان مادر خورده‌ای یا شیر را روز بازار جوانی پنج روزی بیش نیست نقد را باش ای پسر کآفت بود تأخیر را ای که گفتی دیده از دیدار بت رویان بدوز هر چه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را زهد پیدا کفر پنهان بود چندین روزگار پرده از سر برگرفتیم آن همه تزویر را سعدیا در پای جانان گر به خدمت سر نهی همچنان عذرت بباید خواستن تقصیر را - غزل ۱۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی من همه در حکم توام تو همه در خون منی گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی با همه ای رشک پری چون سوی من برگذری باش چنین تیز مران تا که بدانم که تویی دوش گذشتی ز درم بوی نبردم ز تو من کرد خبر گوش مرا جان و روانم که تویی چون همه جان روید و دل همچو گیاه خاک درت جان و دلی را چه محل ای دل و جانم که تویی ای نظرت ناظر ما ای چو خرد حاضر ما لیک مرا زهره کجا تا به جهانم که تویی چون تو مرا گوش کشان بردی از آن جا که منم بر سر آن منظره‌ها هم بنشانم که تویی مستم و تو مست ز من سهو و خطا جست ز من من نرسم لیک بدان هم تو رسانم که تویی زین همه خاموش کنم صبر و صبر نوش کنم عذر گناهی که کنون گفت زبانم که تویی - غزل شمارهٔ ۲۴۶۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
دانی از دولت وَصلت چه طلب دارم؟ هیچ یاد تو مصلحت خویش ببُرد از یادم... @takbitnab 🌹🌹🌹
در پی آن همه خون که بر این خاک چکید، ننگ مان باد این جان شرم مان باد این نان ما نشستیم و تماشا کردیم... @takbitnab 🌹🌹🌹