eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.4هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح چون خورشید رخشان رخ نمود از کوهسار ماهِ من از در درآمد با رُخی خورشید وار @takbitnab 🌹🌹🌹
درون قهوه‌خانه با خودم گفتم که از امروز فراموشت کنم دیگر و غم‌های فراوان را بشویم از دل و بسپارمش در گور یادت را تلخ را با تلخی قهوه بباید شست دریغ اما که یادت چون گلی زیبا برآمد از دل فنجان @takbitnab 🌹🌹🌹
معشوق شراب‌خوار و بیسامانست خونخواره و شوخ و شنگ و نافرمانست کفر سر جعد آن صنم ایمانست دیریست که درد عشق بیدرمانست - رباعی شمارهٔ ۴۱۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
وقتی تصمیم به ترک چیزی گرفتی هرگز به آن بازنگرد! حالا چه بخواهد سیگار باشد'''' یا چای یک آهنگ، یک آدم، یک احساس، هر چه ! حتی یک " خودت "! که بوده و نباید باشد... هرگز برنگرد، تو تنها برنخواهی گشت! یک ترس مداوم پا به پای تو زندگی خواهد کرد... @takbitnab 🌹🌹🌹
استکان شکسته چای را در خود نگه نمی دارد. درخت تبر خورده میوه نمی دهد. صندلی فرسوده تکیه گاه خسته ای نمی شود. تار سیم بریده گوشه ای را به خاطر نمی آورد. من اما همچنان سرشار شعرهای عاشقانه ام برای تو. @takbitnab 🌹🌹🌹
خوشا آن سر که در پایی بیاسود خوشا آن دل که در جایی بیاسود خوشا آن رودِ سرگردانِ نالان که در آغوش دریایی بیاسود خوشا مرغی که یک شب در همه‌ عمر در این بُستان به مأوایی بیاسود خوشا سوداگری کَانْدر رهِ دوست ز هر سودا به سودایی بیاسود خوش آن یوسف کز استغنای زندان ز کَیدِ هر زلیخایی بیاسود خوشا آن‌دَم که جان ناتوانی به نیروی توانایی بیاسود خوشا روشندلی در بزم جانان که همچون شمعِ برپایی بیاسود خوش آن پروانه کَانْدر شعله‌ی وصل ز هر بیمیّ و پروایی بیاسود خوش آن ساعت که دل از بی‌شکیبی به تدبیر شکیبایی بیاسود خوش آن کو با غنیمت‌های امروز ز هر دیروز و فردایی بیاسود... @takbitnab 🌹🌹🌹
نه مرد سجاده‌ایم و نه مرد کَلیم ما مرد می‌ایم در خرابات مقیم قاضی نخورد می که از آن دارد بیم دُردی خرابات به از مال یتیم - رباعی شمارۀ ۱۳۴ @takbitnab 🌹🌹🌹
شب را نوشیده‌ام و بر این شاخه‌های شکسته می‌گریم مرا تنها گذار ای چشمِ تبدارِ سرگردان! مرا با رنجِ بودن تنها گذار مگذار خوابِ وجودم را پرپر کنم مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم و به دامنِ بی تار و پود رؤیاها بیاویزم... @takbitnab 🌹🌹🌹
تو را که نفْس نفیس است و خیر اندیش است به خیر کوش که شرّ زمانه در پیش است دلا! علامت تقوا به ریش تنها نیست که ریشِ فاقد تقوا، خراب از ریش است بشر که در پی آمال می‌شود پامال به چنگ گرگِ طبیعت همیشه چون میش است اگر بساط بچینی به چین پیشانی عسل میار که نوش تو بدتر از نیش است نظیر شیشه و سنگی که ضدّ یکدگرند شکست آدمی از نادرستی خویش است به حُسنِ غسل و وضو در وِی‌اش تواند بود کسی که صوفیِ صافی و پاک درویش است خدا به داد دل بنده‌ای رسد ‏«حدّاد» که از برای دلِ ریشِ کس دلش ریش است... @takbitnab 🌹🌹🌹
آن عشق که برق و بوش تا فرق رسید مالم همه خورد و کار با دلق رسید آبی که از آن دامن خود میچیدم اکنون جوشیده است و تا حلق رسید - رباعی شمارهٔ ۴۸۶ @takbitnab 🌹🌹🌹
امشب همه شب نشسته اندر حزنم فردا بروم مناره را کارد زنم خشم آلودست اگرچه با ماست صنم در چاه رسیده‌ام ولی بی‌رسنم - رباعی شمارهٔ ۱۱۵۲ @takbitnab 🌹🌹🌹
از گذرگاه خیال اشک در دامن احساس نشست ! پشت دیوار کلام؛واژه دراین نفس باد رهاست! کمی ای لحظه بایست کمی آهسته برو نفسم بند آمد از سخنهای خیالین و دروغ، عشق در ثانیه ها گم شده است! چه شودعشق بیایی و مرا یار شوی لحظه ها سخت بدون تو مرا می گذرد. @takbitnab 🌹🌹🌹
تن زده ام آغوشت را... چقدر به من می آید ... رنگش... جنسش... واندازه اش... که به قد تمام بی کسی هایم ... بر دلم نشسته است !! @takbitnab 🌹🌹🌹
دلم میخواهدکمی سیر تو را! کمی چشم هایت راجرعه جرعه بنوشم عصاره وجودت را دلم میخواهدکمی ابدی تو را! کمی دچار تو بودن را! کمی مجنون بودن را! دلم میخواهد دستانت را عمری قرض گیرم عمری حواله آغوشت بودن را! عمری به حصار تن کشیدن را! دلم میخواهدکمی سیر تورا! @takbitnab 🌹🌹🌹
ای بسته حجاب، پردها را بردار تا کس نرود دگر به صید مردار رحم آر که مسیریان را از جوع آب گرمی شدست یلغون بازار - رباعی شمارهٔ ۹۱۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
دل دیوانه‌ی ما، بسته‌ی گیسوی تو بود سر شوریده‌ی ما، خاک ره کوی تو بود غیر عشق تو کسی در دل ما راه نیافت بین خوبان جهان، دیده‌ی ما سوی تو بود مسجد و میکده و کعبه و بتخانه و دِیر هر کجا زمزمه‌ای بود، هیاهوی تو بود در چمن، سروِ روان جلوه‌ای از قدّ تو داشت برگ گل آینه‌دار رخ دلجوی تو بود از سر کوی تو هرگز نرود جای دگر آنکه در پای دلش سلسله‌ی موی تو بود خُنُک آن دل که به غیر تو دلارامش نیست روشن آن چشم که روشن به مَه روی تو بود عاشقان جز به جمال تو نیارند نظر قبله‌ی عاشق صادق، خم ابروی تو بود غزلی گر به زبان داشت «کریمی»، ز تو داشت یا ز وصف تو سخن گفت، به نیروی تو بود... @takbitnab 🌹🌹🌹
تویی که اشرف خلقی، تویی هم اسم خدا تویی که لایق هر چه ستایشی و ثنا تویی شکوهِ بلاشک، تویی یگانه ترین تویی امام و ولی، بی ولی و بی اما تمامِ وصفِ مقامِ تو نیست روز غدیر چگونه برکه بگوید زِ وسعت دریا؟! کنار سرو چرا قد علم کند شمشاد؟! کسی که با تو جدل کرده، خود شده رسوا علی! حلاوتِ مهر و محبت تو، حلال و هُرمِ آتش دوزخ، حرام بر آنها_ _ که میکنند نگینِ نجف، همیشه به دست که مینَهَند همه عمر، در رکابِ تو پا سعادت است برایم به خاک افتادن چرا که نام نهادند ابوتراب، تو را به لطف گنج درونش زمین گرانقدر است به قلب ما فقط عشق تو داده است بها شنیده ام که دم مُردنم تو می آیی همین بس است مرا از تمامی دنیا فقط به رسم قدیمی نخل ها ای کاش به احترام تو میشد که جان دهم سرِ پا @takbitnab 🌹🌹🌹
کسی نگفته که طاقت بیار و حوصله کن بیا برای من از هرچه خواستی، گِله کن تو در ازای دلت جان بخواه -آری!- جان من اهل چانه‌زدن نیستم، معامله کن در آزمونِ خزان، برگ سرشکسته‌تر است کم التفات بر این برگه‌های باطله کن بگیر بر خودت آسان و پیش چشم جهان بچرخ و دست بزن، پا بکوب و هلهله کن از آشیانه اگر خسته‌ای و می‌خواهی به کوچ تن بدهی، اقتدا به چلچله کن علاجِ فاصله وصل است، بی‌بهانه مرا بگیر تنگ در آغوش و ختمِ غائله کن... @takbitnab 🌹🌹🌹
دل گرسنهٔ عید تو شد چون رمضان وز عید تو شد شاد و همایون رمضان وانگه عمل کمان به مو وابسته است گر مو شود اندیشه نگنجد به میان - رباعی شمارهٔ ۱۴۷۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
تا جامع اسرار الهی نشوی شایستهٔ تخت پادشاهی نشوی تا غرقهٔ دریا نشوی همچون ما دانندهٔ حال ما کماهی نشوی - رباعی شمارهٔ ۳۱۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای اهل صفا که در جهان گردانید از بهر بتی چرا چنین حیرانید آنرا که شما در این جهان جویانید در خود چو جوئید شما خود آنید - رباعی شمارهٔ ۵۴۸ @takbitnab 🌹🌹🌹
دل در ازل آمد آشیان غم تو جان تا به ابد بود مکان غم تو من جان و دل خویش از آن دارم دوست کین داغ تو دارد آن نشان غم تو - رباعی شمارۀ ۱۵۷ @takbitnab 🌹🌹🌹
در مجلس ما که ترک می نتوان کرد با عقل بیان عشق وی نتوان کرد چون اوست حقیقت وجود همه چیز ادراک وجود هیچ شی نتوان کرد - رباعی شمارهٔ ۱۵۲ @takbitnab 🌹🌹🌹
ستاره گم شدو خورشید سر زد پرستویی به بام خانه پر زد در آن صبحم صفای آرزویی شبِ اندیشه را رنگِ سحر زد پرستو باشم از بامی به بامی صفای صبح را گویم سلامی @takbitnab 🌹🌹🌹
اصلاً بی هوا بیا بیایی هوا میخواهم چکار؟! نفس میخواهم چکار بیایی... کمی شعر می خواهم کمی زانویت را تا سر بگذارم رویش چند دانه انگشت که موهایم را به هم بریزد!! و.. کمی مرگ @takbitnab 🌹🌹🌹