eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbit.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
کرمان بگو امواج سرکش بیش از این خود را مرنجانند که طوفان‌ها مصصم می‌کند مردان دریا را @takbitnab 🌹🌹🌹
کرمان از خانه‌ی عاشقان خبر آوردند با شوق وصال، چشمِ تر آوردند در راه مزار حاج قاسم بودند ناگاه سر از بهشت در آوردند @takbitnab 🌹🌹🌹
کرمان گر مثل کویری، آسمان را دریاب در فصل بهاران تو خزان را دریاب ما که دلمان از این مصیبت خون شد... یارب دل "صاحب الزمان" را دریاب @takbitnab 🌹🌹🌹
کرمان از فتنه و از هرچه بلا حفظ شده با لطف و عنایت خدا حفظ شده "ما را بکشید، زنده‌تر می‌گردیم" اسلام ز خون شهدا حفظ شده @takbitnab 🌹🌹🌹
یابن الحسن بیا ای گل سرسبد عترت اطهار بیا   ای به هجر تو جهان مانده گرفتار، بیا همه¬ی خلق جهانند تو را دیده به راه   یوسف آل علی ملجأ ابرار، بیا تا شود صبح دل انگیز شب تار فراق   پرده بردار ز سیمای خود ای یار، بیا ظلمت ظلم و ستم کرده جهان را تاریک   ای عدالت گر کل مظهر دادار، بیا کاروان بشریت همه سرگردانند   پی دلجویی اش ای قافله سالار، بیا زخم هجران شده در سینه¬ی  عشاق عمیق   ای طبیب دل غمدیده¬ی بیمار، بیا جمعه¬ ها شد سپری از تو نیامد خبری   ای سفر کرده در این جمعه به دیدار، بیا گلشن دین شده از خار خسان پژمرده   باغبانا پی شادابی گلزار، بیا دل احباب در این غمکده ناآرام است   بهر تسکین دل خسته¬ی ابرار، بیا با دلی سوخته از هجر «مقدم» گوید ای گلستان جهان را گل بی خار، بیا @takbitnab 🌹🌹🌹
سلام الله علیها خورشید! بتاب و برکاتی بفرست ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست ای باغ! گل یاس اگر می‌خواهی بر حضرت زهرا صلواتی بفرست @takbitnab 🌹🌹🌹
سلام الله علیها بهار، سفره‌ی سبزی‌ست از سیادت تو شب تولد هستی‌ست یا ولادت تو؟ @takbitnab 🌹🌹🌹
سلام الله علیها ای بوی بهشت احمد! ای سرّ اِله! از جلوه‌ی حُسنت آبرو دارد ماه تابید چو نور طلعتت گفت نبی: لـا حَــولَ وَ لـاقُـــوَّةَ اِلّـا بِــالـلـه @takbitnab 🌹🌹🌹
سلام الله علیها آن چیست که برتر است از آب حیات؟ پیوسته دهد به زندگانی برکات آن نیست به جز اینکه فرستیم همه بر مادر سادات جمیعاً صلوات *** بر مَقدم انسیه‌ی حورا صلوات ریحانه و مادر پدر را صلوات شادی خداست در دل شادی او تا شاد شود حضرت زهرا صلوات @takbitnab 🌹🌹🌹
سلام الله علیها عطر نفسی پاک‌سرشت آمده است آئینه‌ی نور سرنوشت آمده است سرتاسر شهر مکه را گُل بزنید زهرای مطّهر از بهشت آمده است @takbitnab 🌹🌹🌹
سلام الله علیها خوشبخت، آن زنی‌ست که در طول زندگی پا جای پای حضرت زهرا گذاشته... @takbitnab 🌹🌹🌹
حادثه غم انگیزکرمان خاک کرمان شد سراسرلاله گون ازجفای داعشی های زبون لاله هایی ازجفاپرپرشدند جان فدای مکتب داورشدند درجوارقبرسردار رشید زایران حاج قاسم شدشهید زان منافق سیرتان بد گهر گشت جمعی دریم خون غوطه ور داعش سفاک وخونخوارپلید بی گناهان رابخاک وخون کشید حاج قاسم سرور وسالار عشق رادمرد هم سپهسالارعشق کردجان رادر ره داور فدا جسم اوشدقطعه قطعه از جفا @takbitnab 🌹🌹🌹
💎 زبانم لال شد از داغ کرمان خبر، پشت خبر، غم روی غم ریخت به ذهنم باز شعر محتشم ریخت صدای سیلی آمد..، زن، زمین خورد...! به خود پیچید کوچه...، زن، به هم ریخت! زنی دیدم، دلِ گم گشته ای داشت... گلی در زیر پا دیدم... دلم ریخت... در این غم، از غیوری، دم گرفتم: صبوری طرفه خاکی بر سرم ریخت صبوری تا کجا؟ تا کی؟ چگونه...!؟ مگر این خصم، خون خلق، کم ریخت؟ زمین لرزید... آه...! آوار، هاوار...! به روی خاک ها خرمای بم ریخت زبانم لال شد از داغ کرمان... دوباره بغض بر دستِ قلم ریخت ببین که تیغ کج باز، ای علمدار! چه سرهایی به پای این علم ریخت به پا خیز، ای عموی اهل ایران! حرامی بعد تو دور حرم ریخت @takbitnab 🌹🌹🌹
🛑 شعر جدید « » پیرامون حادثه تروریستی کرمان و حواشی علی کریمی 🔹غذای نذری و شربت؟ چه گفت مردک پست؟ گدای اجنبی افسار خود چگونه گسست؟ 🔹زبان الکن این لات، ازچه لال نشد؟ میان دست‌ پلیدش قلم چرا نشکست؟ 🔹دهن‌کجی به شهیدان و ادعای شعور؟ مجیزگویی خصم و به خلق، ضربت شست؟ 🔹کسی که نان سگان می‌خورد چه می‌فهمد؟ غذا و شربت نذری نشانه‌ی شرف است 🔹حرام‌خوار چه داند که شد به کام شهید نه نان و شربت نذری، که می ز جام الست 🔹به خویش غره نگردد! خطاب من نه به اوست که شأن شاعر دل‌خون کجا و جاهل مست؟ 🔹دلم پر است نه از او که نیست جز مگسی دلم پر است ز مصدرنشین سفله‌پرست 🔹دلم پر است از آنان که اسوه می‌سازند به دست خویش برای جوان ز مردم پست 🔹ز صاحبان مناصب که از خصومت‌شان هر آن‌که ناصح و دلسوز بود و نخبه، نرست 🔹هر آن‌که گیشه پسندید، نورچشمی شد هر آن‌که شوت بلد بود و گل، به صدر نشست 🔹گناه را ز سلبریتیان مبین که نظام خودش به تازه به دوران رسیدگان دل بست 🔹برای مردم دانا رسانه هست؟ که نیست سخن‌شناس و هنرور به خانه نیست؟ که هست 🔹ز مدح و نوحه، جوانان چقدر گریه کنند؟ ز نطق‌های شعاری چه آورند به دست؟ 🔹خطای شیوه‌ی تبلیغ و حکمرانی ماست گدای غرب، اگر حرمت شهید شکست... @takbitnab 🌹🌹🌹
می کشد عزت طلب خواری زدوران بیشتر هست یوسف راخطراز چاه وزندان بیشتر از بخیلان خط آزادی مرابرگردن است چون نگویم شکر این قوم از کریمان بیشتر؟ از وفور زر تهیدستان قسمت راچه سود؟ خشک گردد درمیان بحر، مرجان بیشتر سگ ز صاحب روی گردان می شود چون سیرشد نفس باشد درتهیدستی به فرمان بیشتر دولت از دست دعا دارد حصار عافیت خوابگاه شیر باشد درنیستان بیشتر زشت را آیینه تاریک باشد پرده پوش می نماید روی دل گردون به نادان بیشتر آب درظرف سفالین خوشترست ازجام زر می برند از عمر لذت خاکساران بیشتر می رسد آزار سگ سیرت به درویشان فزون خرقه رااز بخیه باشد زخم دندان بیشتر همت از تیغ زبان شکر خجلت می کشد درزمین شور بارد ابر احسان بیشتر حیرت هرکس درین عالم به قدر بینش است هرکه بیناتر درین هنگامه، حیران بیشتر رتبه بسط است بیش از قبض پیش عارفان فیض درسی پاره می باشد ز قرآن بیشتر هرکه را آیینه تارست صائب دربغل می کشد خاطر به گلخن از گلستان بیشتر - غزل شمارهٔ ۴۶۱۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
چیست که هر دمی چنین می‌کشدم به سوی او عنبر نی و مشک نی بوی وی است بوی او سلسله‌ای است بی‌بها دشمن جمله توبه‌ها توبه شکست من کیم سنگ من و سبوی او توبه شکست او بسی توبه و این چنین کسی پرده دری و دلبری خوی وی است خوی او توبه من برای او توبه شکن هوای او توبه من گناه من سوخته پیش روی او شاخ و درخت عقل و جان نیست مگر به باغ او آب حیات جاودان نیست مگر به جوی او عشق و نشاط گستری با می و رطل ساغری می‌رسد از کنارها غلغل وهای هوی او مرد که خودپسند شد همچو کدو بلند شد تا نشود ز خود تهی پر نشود کدوی او سایه که باز می‌شود جمع و دراز می‌شود هست ز آفتاب جان قوت جست و جوی او سایه وی است و نور او جمع وی است و دور او نور ز عکس روی او سایه ز عکس موی او ای مه و آفتاب جان پرده دری مکن عیان تا ز فلک فرودرد پرده هفت توی او چیست درون جیب من جز تو و من حجاب من ای من و تو فنا شده پیش بقای اوی او - غزل شمارهٔ ۲۱۴۷ @takbitnab 🌹🌹🌹
نمی دانم چرا ؟! اما... تو را وقتی که میبینم! یکی انگار میخواهد زمن ، تا با تو بنشینم ! تنِ یخ کرده آتش را که میبیند چه میخواهد ؟! همانی را که میخوام ! تو را وقتی که میبینم!! تو تنها میتوانی آخرين درمان من باشی ؛ و بی دیگران بیهوده می‌جویند تسکینم!! تو آن شعری که من جایی نمی‌خوانم؛ که میترسم به جانت چشم زخم آید!! چو میگویند تحسینم!! زبانم لال!! زبانم لال اگر روزی نباشی من چه خواهم کرد؟ چه خواهد رفت ؛ آیا بر من و دنیای رنگینم ؟! نباشی تو اگر ناباوران عشق میبینند ! که این من ، این ،، منِ آرام در مردن به جز اینم ...... @takbitnab 🌹🌹🌹
تمام خلقت دنیا ز خلقت عشق است شکوه وصل دو عاشق رسالت عشق است اگر چه گاهی از آنسوی بام می‌افتد رقابت دل و دلبر نبوت عشق است به خاک اگر نشسته دل شکسته‌‌ای عاشق همین فلاکت او هم ز شوکت عشق است ز چشم عاشق بیچاره خون ببارد هم بدان ز مهر و صفا و محبت عشق است ترنمی به جهان دلنشین تر از این نیست صدای یار سوره‌ی خوش تلاوت عشق است ز بعد خلقت دنیا و آدم و حوا قرار وصل و جدایی حلاوت عشق است دمی که خون جگر همنشین مژگان است مگیر خرده که این هم حجامت عشق است همیشه خاطر عاشق بیاد معشوقش چنین خیال لطیفی سخاوت عشق است چونان که شاعرانه غم و شمع و دل بیاویزند هنرنمایی بارز، ذکاوت عشق است هماره در ره معشوقه جان فدایی کن فدا شدن ز اصول شهادت عشق است @takbitnab 🌹🌹🌹
ای تن و جان بنده او بند شکرخنده او عقل و خرد خیره او دل شکرآکنده او چیست مراد سر ما ساغر مردافکن او چیست مراد دل ما دولت پاینده او چرخ معلق چه بود کهنه ترین خیمه او رستم و حمزه کی بود کشته و افکنده او چون سوی مردار رود زنده شود مرد بدو چون سوی درویش رود برق زند ژنده او هیچ نرفت و نرود از دل من صورت او هیچ نبود و نبود همسر و ماننده او ملک جهان چیست که تا او به جهان فخر کند فخر جهان راست که او هست خداونده او ای خنک آن دل که تویی غصه و اندیشه او ای خنک آن ره که تویی باج ستاننده او عشق بود دلبر ما نقش نباشد بر ما صورت و نقشی چه بود با دل زاینده او گفت برانم پس از این من مگسان را ز شکر خوش مگسی را که تویی مانع و راننده او نقش فلک دزد بود کیسه نگهدار از او دام بود دانه او مرده بود زنده او بس کن اگر چه که سخن سهل نماید همه را در دو هزاران نبود یک کس داننده او - غزل شمارهٔ ۲۱۴۱ @takbitnab 🌹🌹🌹
شده امروز ببین سبدی از تپش ثانیه در دست من است شعر من در دل پر عاطفه اش از تو پنهان شده است! در میان سبد فاصله ها میوه ای را چیدم تا به هنگام طلوع زندگی را بخوریم و صدایی که به گوشم می خواند: کاش در دلِ این سبدت مهربانی سیب بود زندگی لبخند داشت. ‎‌‎‌‎‌@takbitnab 🌹🌹🌹
آنقدر مغرورانه دیدنت را احساس میکنم همچو بهار گل‌هایش را همچو عشق رازهایش را و آنقدر زنده مے بینمت همچو معمار بنایش را من تو را عاشـقانه ... در دلتنگ ترین باورخیالم خلق کرده‌ام.... @takbitnab 🌹🌹🌹
مو به مو دام فریب دل دانای منی پای تا سر پی تسخیر سراپای منی @takbitnab 🌹🌹🌹
عشق راباشد به عاشق دلنوازی بیشتر می کند بیچارگان را چاره سازی بیشتر می کشد قامت به قدر ریشه هر نخلی که هست هر قدرپستی فزونتر، سرفرازی بیشتر عشق عالمسوز کی فارغ گذارد حسن را؟ شمع از پروانه دارد جانگدازی بیشتر می شود هرچند محو از روی گرم آفتاب می کند شبنم همان آیینه سازی بیشتر د رخرابات مغان از پرتو دلهای پاک هر قدر آلوده تر دامن نمازی بیشتر می کشد قامت نی بی مغز بیش از نیشکر درسبک مغزان بود گردن فرازی بیشتر پیش راه شکوه خونین نگیرد خامشی رشته اشک از گره گیرد درازی بیشتر ظالمان را نرم می گردد دل از فرمان عزل حسن نو خط می کند عاشق نوازی بیشتر تا نگردیده است صائب آدمی بالغ نظر می زند ناخن به دل عشق مجازی بیشتر - غزل شمارهٔ ۴۶۱۴ @takbitnab 🌹🌹🌹
کیست در این شهر که او مست نیست کیست در این دور کز این دست نیست کیست که از دمدمه روح قدس حامله چون مریم آبست نیست کیست که هر ساعت پنجاه بار بسته آن طره چون شست نیست چیست در آن مجلس بالای چرخ از می و شاهد که در این پست نیست می‌نهلد می که خرد دم زند تا بنگویند که پیوست نیست جان بر او بسته شد و لنگ ماند زانک از این جاش برون جست نیست بوالعجب بوالعجبان را نگر هیچ تو دیدی که کسی هست نیست برپرد آن دل که پرش شه شکست بر سر این چرخ کش اشکست نیست نیست شو و واره از این گفت و گوی کیست کز این ناطقه وارست نیست - غزل شمارهٔ ۵۱۳ @takbitnab 🌹🌹🌹
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو زینت تاج و نگین از گوهر والای تو آفتاب فتح را هر دم طلوعی می‌دهد از کلاه خسروی رخسار مه سیمای تو جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجا سایه‌اندازد همای چتر گردون سای تو از رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف نکته‌ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو آب حیوانش ز منقار بلاغت می‌چکد طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکرخای تو گر چه خورشید فلک چشم و چراغ عالم است روشنایی بخش چشم اوست خاک پای تو آن چه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار جرعه‌ای بود از زلال جام جان افزای تو عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست راز کس مخفی نماند با فروغ رای تو خسروا پیرانه سر حافظ جوانی می‌کند بر امید عفو جان بخش گنه فرسای تو - غزل شمارهٔ ۴۱۰ @takbitnab 🌹🌹🌹