تا ابد تو را از دیدگان همه پنهان
خواهم کرد ..
چشمانت رازی است نخوانده
صدايت موسیقی زیبایی است نشنیده
نمیدانم چندسال دیگر هستم !؟
می ترسم این عمر كوتاهتر از آن باشد
که بخواهم منتظرت بمانم
بودنت سرابی است سبز
و نبودنت عذابی است پر درد
خسته ام
از بودنت در رویاها و خواب هایم و
نبودنت در بیداریهایم...
#مینو_پناهپور
@takbitnab
🌹🌹🌹
اخلاص در عمل
طاعت فقط به ذکر و قیام و قعود نیست
زهد و ورع به طول رکوع و سجود نیست
اخلاص در دُعا به اجابت قرینه است
در جامه ی ریا اثر از تار و پود نیست
از بهر عارفان خداجوی و حق طلب
بهتر ز جلوۀ سحر و صبح زود نیست
مستأجر است هر که بدنیا قدم گذاشت
دنیا موقتی است سرای خلود نیست
دانی که رخش عمر چرا تند می رود
یعنی گذشت عمر بحال رکود نیست
بار کج ای رفیق به منزل نمی رسد
عقل سلیم در تن و جان حسود نیست
عالم اگر که پر شود از انگبین ناب
یکذره اش بکام بخیل و عنود نیست
در مکتبی که علم و ادب درس می¬دهند
هر سفله را لیاقت حق ورود نیست
بی شک در آبراه زمان محو می¬شود
هر چشمه ای که ریشۀ آن وصل رود نیست
حدّ و حدود شعر «مقدم» فقط خداست
رنــگ ریـا به دایرۀ این حدود نیست
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
این نیست ره وصل که پنداشتهای
این نیست جهان جان که بگذاشتهای
آن چشمه که خضر خورد از او آب حیات
اندر ره تست لیکن انباشتهای
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۷۷
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
غزل هایم برای او
که هم
جان است و جانان
دل بی طاقتم
اما
اسیر درد هجران ..
#باران_قیصری
@takbitnab
🌹🌹🌹
کرم خواندی
ستم راندی
وفا گفتی جفا کردی
تو ای ماه سمن سیما
ببین با ما چه ها کردی....
#وفایی_مهابادی
@takbitnab
🌹🌹🌹
چه عاشقانه ای بنویسم...
که دلتان برایم بلرزد؟!
وقتی نه دستانش را گرفته ام،
نه در آغوشش کشیده ام،
و نه حتی او را بوسیده ام !
من فقط از دور ...
او را در خویش گریسته ام ...
عشقِ میانِ ما...
معصوم ترین عشقِ تاریخِ جهان بود . . .
#نرگس_صرافیان
@takbitnab
🌹🌹🌹
در صورت و معنیش نظر کن
می بین همه و مرا خبر کن
خواهی که رسی به نعمت الله
بر درگه سیدم گذر کن
#شاه_نعمت_الله_ولی
- دوبیتی شمارهٔ ۲۱۴
@takbitnab
🌹🌹🌹
فـریـاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت!
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای موسی ما به طور سینا رفتی
وز ظاهر ما و باطن ما رفتی
تو سرد نگشتهای از آن گرمیها
چون سرد شوی که سوی گرما رفتی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۵۶
@takbitnab
🌹🌹🌹
چه آشکارا
تمنایِ نوازشِ تو را دارد،
و قلبم چه بی پرده
نیازِ تپیدنِ نامِ تو را دارد
بیا نگذار این شبِ بی رحم
چشمانم به شبیخونِ خواب
فرو بندد،
بیا دمی مرهمِ به بیداری باش
که خسته از دیدار توام در رویا
#عارف_اخوان
@takbitnab
🌹🌹🌹
عشق که سراغت بیاید ،
آدمها برایت دو دسته میشوند :
یک عده "شبیه" او...
و بقیه ناشناس...
وای به روزی که عشق برود ،
و تمام دنیا بشود ،
یک عده شبیه او ...
#سارا_احدی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گویند که دل از دل دلدار برانداز
والله که دل غارت یار است دلی نیست
#راحم_تبریزی
@takbitnab
🌹🌹🌹
یک صبح به بام آی و ز رُخ پرده برانداز
آوازه به عالم زن و خورشید برانداز
ای زینتِ بالین رقیبان شده عمری
بر من که ز هم میگذرم یک نظر انداز
#محتشم_کاشانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
بهسوی من چو میآیی،
تمام تن تپش و بال میشوم.
چو در تو مینگرم،
زلال میشوم.
سخن چو میگویی،
آفتاب بر میآید،
و می پذیرم من
که هیچ زشت و دروغ و دغا نمیپاید،
و میسرایم، با نائی از سکوت،
که مولوی حق داشت
هماره عاشق بودن را
هماره بسراید.
#اسماعیل_خویی
@takbitnab
🌹🌹🌹
نتوان عاشق فرزانه به افسانه فریفت
من به هيچ آيه و افسون دل از او بر نکنم
نه چراغی است دل من که به بادی میرد
دم به دم تازه شود آتش عشقِ کهنم
#هوشنگ_ابتهاج
@takbitnab
🌹🌹🌹
آسودگی از محن ندارد #مادر
آسایش جان و تن ندارد #مادر
دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش
ورنه غم خویشتن ندارد مادر
#رهی_معیری
@takbitnab
🌹🌹🌹
این شاخ شکوفه بارگیرد روزی
وین باز طلب شکار گیرد روزی
میآید و میرود خیالش بر تو
تا چند رود قرار گیرد روزی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۵۷
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
صبح ها
موهای تاب دار تو
شعر است
وآغوشت،جان می دهد برای شعر گفتن
کاغذ و قلم را بیخیال
جلوتر بیا،
تا زیر آفتاب نگاهت،انگشتانم را
درمیان گیسوانت
برقصانم
و شعرهای عاشقانه ام را
بیامیزم درچال گلویت
بگذار از پنجره ی سرزمینمان
پرده را کنار بزنم
و رو به خورشید جار بزنم
دوستت دارم
#شهاب_شهابی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گفت که
اهل کجایی شاعر؟
گفتمش : اهلی ِ یک چشم سیاه
دل سپرده
به نگاهی خاموش
سر سپرده به خیال
ازشب یک آغوش
قدم اندازه ی یک گام بلند
تا دل ناب سبو
پوستم گندمی و پرجادو
وزنم اندازه ی یک شعر نجیب
دل ردیف از احساس
خانه ام در تله ای از گل یاس
چشمهایم
به سیاهی ِ شبی بی مهتاب
#مژگان_مهر
@takbitnab
🌹🌹🌹
پيش وجودت از عدم زنده و مرده را چه غم
کز نفس تو دم به دم میشنويم بوی جان
#هوشنگ_ابتهاج
@takbitnab
🌹🌹🌹
قلم بنویس رازم را
تو میدانے نیازم را
کسی جز تو نمے بیند
من و سوز و گدازم را ....
#مریم_عرفان
@takbitnab
🌹🌹🌹
سرودمت
به همان باوری که در من بود
و شعر
حنجرهام شد که خوشصدا باشم
و خواندمت!
که قشنگ است روز و شب از تو
بخوانم و
نگران نخواندهها باشم...
#محمد_علی_بهمنی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گلعذارمن تویی
دربهشت ارزوها. گلعذارمن تویی
مایه ارامش وصبروقرارمن تویی
ای بهاربی خزان ای یوسف بازارعشق
روح وریحان من وباغ وبهارمن تویی
شعله عشق تواتش بردل وجانم فکند
مر هم وداروی قلب داغدارمن تویی
صبح وشامم رابه یادونام توسرمیکنم
می کنداحساس قلبم درکنارمن تویی
قطره نا چیزم ودرساحل دریای عشق
مرهم وتسکین جان وحال زارمن تویی
چشمه چشمم شده ازهجر تودر یای اشک
نو ربخش دیده درانتظارمن تویی
شوق دیدارتو خواب راحت ازچشمم ربود
دیده برراهت منم داروندارمن تویی
طبع شعرم در هوای وصل توگل کرد. چون
محرم سر ضمیرورازدارمن تویی
بی وفایی ازمن ومهرووفاداری زتو
نورامیدوفروغ شام تارمن تویی
گرمقدم رابها رعمرطی شدباک نیست
چون انیس ومونس لیل ونهارمن تویی
#مقدم
@takbitnab
🌹🌹🌹
آنکه می آید زطفلی از دهانش بوی شیر
می گدازد عاشقان را چون شکر در جوی شیر
صحبت سیمین تنان شیرین لبان را آتش ا ست
کاهش شکر بوداز چربی پهلوی شیر
می کند بی دست وپایی نعمت فردوس نقد
روزی اطفال اینجامی رسد از جوی شیر
سخت طفلانه است سنجیدن به مردان جهان
کوهکن راکز دهان تیشه آیدبوی شیر
سخت رویان رابه خلق خوش توان مغلوب کرد
قند را درهم شکست از چرب نرمی خوی شیر
پاک طینت عیب خود را بر زبان می آورد
موی را پنهان نیارد کرد هرگز روی شیر
نیست در مصر قناعت تشنه چشمی حرص را
خشک می آید برون اینجا شکر از جوی شیر
وقت حاجت راه روزی خود هویدامی شود
طفل بی مادر کند زانگشت جست و جوی شیر
وعده های خشک بی ریزش نمی آید بکار
طفل را نتوان خمش کردن به گفت و گوی شیر
در حریم صبح صائب پاک کن دل از خودی
کز غباری از صفا بیمایه گردد روی شیر
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۳۹
@takbitnab
🌹🌹🌹
روز و شب خدمت تو بیسر و بیپا چه خوشست
در شکرخانه تو مرغ شکرخا چه خوشست
بر سر غنچه بسته که نهان میخندد
سایه سرو خوش نادره بالا چه خوشست
زاغ اگر عاشق سرگین خر آمد گو باش
بلبلان را به چمن با گل رعنا چه خوشست
بانک سرنای چه گر مونس غمگینانست
از دم روح نفخنا دل سرنا چه خوشست
گر چه شب بازرهد خلق ز اندیشه به خواب
در رخ شمس ضحی دیده بینا چه خوشست
بت پرستانه تو را پای فرورفت به گل
تو چه دانی که بر این گنبد مینا چه خوشست
چون تجلی بود از رحمت حق موسی را
زان شکرریز لقا سینه سینا چه خوشست
که صدا دارد و در کان زر صامت هم هست
گه خمش بودن و گه گفت مواسا چه خوشست
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۴۱۴
@takbitnab
🌹🌹🌹