eitaa logo
اشعار ناب (شعر ، دوبیتی)
3.6هزار دنبال‌کننده
9 عکس
1 ویدیو
0 فایل
گزیده ای کم نظیر از ناب ترین اشعار بزرگان شعر پارسی – تک بیتی – دوبیتی - مشاعره - شعر ناب - شب شعر آدرس وبلاگ ما http://takbitnab.blogfa.com @takbitnab تاریخ ساخت کانال 1397/01/14 شرایط تبلیغات در کانال زیر https://eitaa.com/joinchat/1449066547Cb7701b4b48
مشاهده در ایتا
دانلود
چه ها کردی ای که با حرص و ولع مال فراهم کردی کمرت را پی گردآوری اش خم کردی بردی از یاد خدا را و ز حق دور شدی رشتۀ الفت خود را ز خدا کم کردی دل بر این جیفۀ دنیای پر از غم بستی جسم را هیمۀ وادی جهنم کردی اغنیا را ز ریا بر سر خوانت خواندی گر فقیری به تو رو کرد از او رم کردی هر چه گفتند امامان پس گوش افکندی خویش را بر عمل باطله ملزم کردی از چه بر آه دل غمزده گان خندیدی؟ گریه را دیدی و تو عیش دمادم کردی کاروان رفت و تو در خواب گرانی آیا توشه بهر سفر خویش فراهم کردی؟ هیچ از صلح و صفا دم نزدی اما باز هوس سیر و صفا در همه عالم کردی باب ظلم و ستم و کینۀ خود کردی باز راه احسان و کرم بسته و محکم کردی از نمازت چه بگویم که نماندی به نماز رمضان را تو گمان ماه محرم کردی گاه با ریش و گهی سبحه صد دانۀ خود کار خناس تو شیطان مجسم کردی با زبان نیش زدی بر جگر خلق خدا هر خلافیست تو ای بچۀ آدم کردی دست و دل باز شدی در بر ارباب خطا از ضعیفان تو دریغ از پس یک نم کردی دل پریشان و پشیمان شوی آخر که چرا بــرخلاف سخن و پند «مقــدم» کردی @takbitnab 🌹🌹🌹
آمد رمضان و عید با ماست قفل آمد و آن کلید با ماست بربست دهان و دیده بگشاد وان نور که دیده دید با ماست آمد رمضان به خدمت دل وان کش که دل آفرید با ماست در روزه اگر پدید شد رنج گنج دل ناپدید با ماست کردیم ز روزه جان و دل پاک هر چند تن پلید با ماست روزه به زبان حال گوید کم شو که همه مرید با ماست چون هست صلاح دین در این جمع منصور و ابایزید با ماست - غزل شمارهٔ ۳۷۰ @takbitnab 🌹🌹🌹
خوبان همه صید صبح خیزان باشند در بند دعای اشک ریزان باشند تا تو سگ نفس را به فرمان باشی آهو چشمان ز تو گریزان باشند - رباعی شمارهٔ ۲۴۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
عید آمد و هرکس قدری مقداری آراسته خود را ز پی دیداری ما را چو توئی عید بکن تیماری ای خلعت گل فکنده بر هر خاری - رباعی شمارهٔ ۱۹۰۷ @takbitnab 🌹🌹🌹
جهانیان به مهمّات خویشتن مشغول مرا به روی تو شغلی‌ست از جهان شاغل که من به حُسن تو ماهی ندیده‌ام طالع که من به قدّ تو سروی ندیده‌ام مایل -به دوستی- که ندارم ز کَیدِ دشمن باک وگر به تیغ بُود در میان ما فاصل مرا و خار مُغیلان به حال خود بُگذار که دل نمی‌رود -ای ساربان- از این منزل شتر به جهد و جفا برنمی‌تواند خاست که بارِ عشق تحمّل نمی‌کند مَحمِل به خون «سعدی» اگر تشنه‌ای، حلالت باد که در شریعت ما، حکم نیست بر قاتل... @takbitnab 🌹🌹🌹
می‌خواهمت ای خواسته جز من همه‌کس را وی آخته بر کشتن من تیغِ نفس را بر من که نباشد دگرم طاقت پرواز با زخمِ زبان تنگ مکن کنج قفس را آن روز که گردن به تمنّای تو دادیم بستیم به زنجیر، هیولای هوس را عمرِ گذران قافله‌ی یاد مرا برد گر گوش کنی می‌شنوی بانگ جَرس را با من سخن تلخ مگو ای لبِ شیرین اسراف مکن! شهد مده مور و مگس را دل شد خزرِ خون و تو افسوس ندیدی در دیده‌ی خشکیده‌ی من رود اَرس را با یاد تو آغشته نبود اَر نفس ما در خلوتِ دل راه ندادیم نفس را پایان سخن نیست به جز حرف نخستین! می‌خواهمت ای خواسته جز من همه‌کس را... @takbitnab 🌹🌹🌹
غم مخور شام ظلمانی شود برچیده کم کم غم مخور تابد آن خورشید عالمتاب عالم غم مخور زورق هستی اگر افتاده در گرداب غم میرسد با لطف حق بر ساحل یم غم مخور سُست شد گر پایه¬های محکم دین باوری میشود بنیاد دین تا حشر محکم غم مخور قطب عالم محور ایجاد ابن العسکری می زند بر روی بام کعبه پرچم غم مخور می کند برپا در این عالم بساط عدل و داد کاخهای جور را می پاشد از هم غم مخور اقتدا بر او نماید عیسی گردون نشین می شود محراب گردون در برش خم غم مخور دردمندان را طبیب و اهل ایمان را حبیب زخم هجران را کند با وصل مرهم غم مخور چلچراغ آفرینش برترین رکن وجود سایه اش گردد پناه اهل عالم غم مخور آخرین ماه ولا حتماً هویدا می شود اهرمن گردد اسیر اسم اعظم غم مخور کفر و باطل محو می گردد «مقدم» از جهان گــلشن اسلام گردد سبز و خرم غم مخور @takbitnab 🌹🌹🌹
با خيالت خواب در چشمم نمى‌گيرد قرار خواب مى‌داند كه راهِ سيل، جاىِ خواب نيست @takbitnab 🌹🌹🌹
هر چند که دیده روی خوب تو ندید یک گل ز گلستان وصال تو نچید اما دل سودا زده در مدت عمر جز وصف جمال تو نه گفت و نه شنید - رباعی شمارهٔ ۳۰۷ @takbitnab 🌹🌹🌹
ادب معیار انسان سنگ خارا از صبوری درّ غلطان می¬شود آهن فرسوده روزی تیغ برّان می شود طعنه های مدعی را ذره ای بر دل مگیر زهر عقرب یک زمان دارو و درمان می¬شود با خردمندان ندارد هر که شوق همدلی گلشن عقل و کمالش زود پژمان می شود اینکه کمیابست گوهر می¬شود ارزش پذیر در صدف درّ و گهر از ارج پنهان می شود اعتبار و قدر انسانست معیارش ادب بی¬ادب چون سنگ پیش پا بدوران می¬شود از بلای بخل هرگز رو نگرداند بخیل شادمان صاحب کرم از روی مهمان می-شود آن بنائی راکه دارد آه مظلومی ز پی گرکه باشد کاخ کیکاوس ویران می¬شود کعبه را هر کس که عاشق شد پی شوق وصال زیر پا آسان بر او خار مغیلان می¬شود ذات بد نیکو نگردد آب در هاون مکوب طینت زیبا صفای روح انسان می¬شود از گـزند طعنه دونان «مقدم» چاره نیست هر درختی میوه دارد سنگ باران می¬شود @takbitnab 🌹🌹🌹
با یاد تو جام زهر چون نوش کشند از کوی تو عاشقان بیهوش کشند بنمای به زاهدان جمال رخ خویش تا غاشیهٔ مهر تو بر دوش کشند - رباعی شمارهٔ ۱۵۹ @takbitnab 🌹🌹🌹
دل به امّیدِ صدایی که مگر در تو رسد ناله‌ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد... @takbitnab 🌹🌹🌹
گر توانی که بجویی دلم، امروز بجوی وَر نه بسیار بجویی و نیابی بازم... @takbitnab 🌹🌹🌹
هُمای بر همه مُرغان از آن شرف دارد که استخوان خورد و جانور نیازارد... @takbitnab 🌹🌹🌹
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی که بَسی گُل بدمد باز و تو در گِل باشی من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی ! @takbitnab 🌹🌹🌹
چون لاله به نوروز قدح گیر بدست با لاله‌رخی اگر تُرا فرصت هست مِی نوش به خرّمی، که این چرخ کبود ناگاه تُرا چو خاک گرداند پَست... @takbitnab 🌹🌹🌹
هر دم دل خسته‌ام برنجاند یار یا سنگدلست یا نمیداند یار از دیده به خون نبشته‌ام قصهٔ خویش می‌بیند و هیچ بر نمیخواند یار - دیوان شمس - رباعیات - رباعی شمارهٔ ۹۲۴ @takbitnab 🌹🌹🌹
عارف که ز سر معرفت آگاهست بیخود ز خودست و با خدا همراهست نفی خود و اثبات وجود حق کن این معنی لا اله الا اللهست - رباعی شمارهٔ ۱۲۵ @takbitnab 🌹🌹🌹
فصل گل و طرف جویبار و لب کِشت با یک دو سه تازه دلبری حورسرشت پیش آر قدح ‌که باده‌نوشان صبوح آسوده زِ مسجدند و فارغ زِ بهشت... @takbitnab 🌹🌹🌹
پندیات درمصاف نفس کافرکن شتاب. تاشوی ازرحمت حق کامیاب تابهارت هست خرم ای عزیز بهره برداری کن ازفصل شباب خوب میدانی که حق پای حساب می کشدازبی حسابی هاحساب سایه ی سرباش بهربینوا نورافشانی نما چون افتاب هست ارزشمنداین کالای عمر مفت نفروشی عزیزم درناب می زنددایم درای قافله کاروان درشیب وماهستیم خواب تالب گوراست همراه بشر شوکت واموال دنیای خراب دارداین سودوزیان زندگی پای میزان عدالت بازتاب چنگ زن برریسمان لطف حق ای که هستی طالب کسب صواب ای مقدم. باقیات الصالحات تاقیامت ماند این اشعارناب @takbitnab 🌹🌹🌹
دلبرا، یارا، نگارا، حال نامت هرچه هست! تا من افتادم ز چشمت، شیشه‌ی عمرم شکست فکر می‌کردم که مردن چاره‌ی اندوه ماست بی‌ امید وصل اما مرگ هم بی‌فایده‌ست بس که خود را در تو می‌بینم، تو را در خویشتن خلق حیران‌اند و می‌نامند ما را خودپرست عاشقت شد بی‌گمان از دوستان و دشمنان هرکسی یک‌بار پای درد دل‌هایم نشست ناز چشمی که شبی عکس تو را در خواب دید بعد از آن بر خوبرویان تا همیشه چشم بست @takbitnab 🌹🌹🌹
زارم بکش، مگوی کز این آستان برو مردن برِ تو بِه که ز تو زیستن جدا @takbitnab 🌹🌹🌹
من با تو نگویم كه تو پروانه‌ی من باش چون شمع بیا روشنی خانه‌ی من باش در كلبه‌ی من رونق اگر نیست صفا هست تو رونق این كلبه و كاشانه‌ی من باش من یاد تو را سجده كنم ای صنم اكنون برخیز و بیا ، خود بت بتخانه‌ی من باش دانی كه شدم خانه خراب تو حبیبا اكنون دگر آبادی ویرانه‌ی من باش لطفی كن و در خلوت محزون من ای دوست آرام و قرار دل دیوانه‌ی من باش چون باده خورم با كف چو برگ گل خویش ای غنچه دهان ساغر و پیمانه‌ی من باش چون مست شوم بلبل من سازهم‌ آهنگ با زیر و بم ناله مستانه‌ی من باش من شانه زنم زلف تو را و تو بدان زلف آرایش آغوش من و شانه‌ی من باش ای دوست چه خوب است كه روزی تو بگویی امید بیا با من و پروانه‌ی من باش @takbitnab 🌹🌹🌹
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم @takbitnab 🌹🌹🌹
بهترین فصل دعا بود نمی‌دانستم مرغ آمین* همه جا بود، نمی‌دانستم یا كریمِ دل من سی شب و سی روز تمام** در قفس بود و رها بود، نمی‌دانستم «ندهد فرصت گفتار به محتاج، کریم» لطف، بی‌چون و چرا بود، نمی‌دانستم عابر كوچۀ دلتنگی و حیرت بودیم خانه‌ی دوست كجا بود؟ نمی‌دانستم و خدا را به علی! باز قسم خواهم داد صحبت از عشق خدا بود نمی‌دانستم @takbitnab 🌹🌹🌹