تو دریای دل خود را به من بسپار و فارغ باش
که غم هرگز نیافرازد به دریا بادبانش را
#حسین_فروتن
@takbitnab
🌹🌹🌹
به اوج دلبری، روی تو تا ماه تمام آمد
هلال ابرویت در چشم من عید صیام آمد
قیام قامتت بر ما نمود آشوبِ دوران را
به باغِ حُسن تا سرو بلندت در خرام آمد
از آن روزی که حُسنت در تجلّی پرتوافکن شد
به طورِ قربِ موسیٰ زآن سبب از نِی کلام آمد
جمال عالمآرای تو زد یک جلوه در عالم
پی تعظیم حُسنت، یوسف مصری غلام آمد
اَلَم در سینه بیحد دارم، احوالم نمیپرسی
مرا جای شِکر، صد حَنظَلِ فُرقت به کام آمد
ندارم صبر و طاقت، لیک آرامم شود حاصل
اگر هندوی خال او، مرا بآرام رام آمد...
#طغرل_احراری
@takbitnab
🌹🌹🌹
و تو ای نازنین من!
زندگی یعنی امیدوار بودن،
زندگی جدّیست؛
درست مثل دوست داشتن تو...
#ناظم_حکمت
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو را
هرصبح
لابلای انبوه ِ واژه ها ،،،
تو را
در پیچ و تاب ِ سیاه و سپید ِ
این چندشنبه ها
می جویم ،،،
تو را برای خودت
تو را برای خودم
تو را برای نفس کشیدن ،
تو را برای آن نیمه ی خالی ِ ایمانم
می خواهم ....
چشمهایت تمام شریعت منست
پنجشنبه ام را شوقِ دیدار بده
مرا به بهشت آغوشت خیرات کن !
#مریم_رضایی_حامی
@takbitnab
🌹🌹🌹
صبحی که
از وجودت سرمست شد جهانم
این خود نه یک طلوع است اعجاز قرن باشد
#هماکشتگر
@takbitnab
🌹🌹🌹
من نمیدانم که در چشم
خمارینت چه بود
کز همه ترکان آهو چشم،
رم دادی مرا
#فروغی_بسطامی
@takbitnab
🌹🌹🌹
رفتی که مرغ عشق بیاوری
تا زیر آسمان آزاد کنیم
و سبدی تشنه سیب
تا شاخه ها را عریان کنیم
و اناری تا در دامنت دانه کنیم
و تکه ابری
تا حلقوم خشک باغ را تَر کنیم
نه سبدی آوردی
نه مرغ عشقی
نه اناری نه تکه ابری..
یکنفر بی خبر از سفر با تبر
برگشت
و آن یکنفر تو بودی
و یکنفر بی خبر از کمر تبر خورد
و آن یکنفر....بگذریم
#علی_قهرمانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
مرحبا اي پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
زلف او دام است و خالش دانه ان دام و من
بر امید دانهاي افتادهام در دام دوست
سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر
هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
بس نگویم شمهاي از شرح شوق خود از آنک
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست
گر دهد دستم کشم در دیده هم چون توتیا
خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
حافظ اندر درد او میسوز و بیدرمان بساز
زان که درمانی ندارد درد بیآرام دوست
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
عاقبت خاك شود حسن جمال من و تو،
خوب و بد مي گذرد واي به حال من و تو،
قرعه امروز به نام من و فردا دگري،
مي خورد تير اجل بر پر و بال من و تو،
مال دنيا نشود سد ره مرگ كسي،
گيرم كه كل جهان باشد از آن من و تو....،
هر مرد شتربان اویس قرنی نیست،
هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست،
هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد،
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست،
بر مرده دلان پند مده خویش میازار،
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست،
جایی که برادر به برادر نکند رحم،
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست...!
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای مرا آزرده از خود ! گر پشیمانی بیا
نغمههای ناموافق گر نمیخوانی بیا
تا که سر پیچیدی از راه وفا ، گفتم برو
جز وفا اکنون اگر راهی نمیدانی بیا
یک نفس با من نبودی مهربان ای سنگدل !
زآن همه نامهربانی گر پشیمانی بیا
تاب رنجوری ندارم ؛ در پی رنجم مباش
گر نمیخواهی که جانم را برنجانی بیا
خود تو دانی دردها بر جان من بگذاشتی
تا نفس دارم اگر در فکر درمانی بیا
دشمن جانم تو بودی ، درد پنهانم ز توست
با همه این شکوهها گر راحتِ جانی بیا
#مهدی_سهیلی
@takbitnab
🌹🌹🌹
آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوری که به دریاست به مرداب نباشد
هرگز مژه برهم ننهد عاشق صادق
آنرا که به دل عشق بود خواب نباشد
در پیش قدت کیست که از پا ننشیند
یا زلف تو را بیند و بیتاب نباشد
چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست
نرگس شود افسرده چو در آب نباشد
گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت
آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد
#مهدی_سهیلی
@takbitnab
🌹🌹🌹
آسمان دلت كه گرفت،
باران ميشوم برايت،
روى گونه هايت جا خوش ميكنم،
اشكهايت را قطره قطره همراه ميشوم
تا كنارِ انحناى لبهايت...
بوسه، باران،
بوسه بارانت ميكنم
#علي_قاضي_نظام
@takbitnab
🌹🌹🌹
ديدارِ تو را نشئهى خاصيست كه در بزم
من باده ننوشيدم و پيش از همه مستم
#طالب_آملى
@takbitnab
🌹🌹🌹
محبوب من !
پاییز مصرع سوم رباعی دوری از شماست.
محبوب من !
پاییز میراث فرهنگی عاشق است.
شما نباشی،
همه ی بغضهای جهان در گلوی من است.
کوچهها را یکی یکی ورق میزنم.
از پاییز راهی به شما پیدا میکنم.
باران های درونم آغاز میشود...
محبوب من؛
بی تو پاییز دوران سختیست...
#محمد_صالح_علاء
@takbitnab
🌹🌹🌹
کافیست تورا به نام بخوانم
تا ببینی لکنت، عاشقانهترینِ لهجههاست
و چگونه لرزش لبهای
من دنیا را به حاشیه میبَرد
دوستت دارم
با تمام واژههاییکه در گلویم گیرکردهاند
و تمام هجاهای غمگینی
که بهخاطر تو شعر میشوند...
#لیلا_کردبچه
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو خودت هالهی نوری، تو خود مهتابی
این همه منّت و شرمندگی از ماه نکش!
#فرهاد_شریفی
@takbitnab
🌹🌹🌹
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
به بویِ نافهای کآخر صبا زان طُرّه بگشاید
ز تابِ جَعدِ مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم
جَرَس فریاد میدارد که بَربندید مَحمِلها
به مِی سجّاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بیخبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزلها
شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کزو سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹
در کوی خرابات بسی کوشیدیم
تا جمله شراب میکده نوشیدیم
تا رهبر رندان جهانی باشیم
رندانه قبای عاشقی پوشیدیم
#شاه_نعمت_الله_ولی
- رباعیات
- رباعی شمارهٔ ۱۹۴
@takbitnab
🌹🌹🌹
یا رب چو بر آرندهٔ حاجات تویی
هم قاضی کافهٔ مهمات تویی
من سّر دل خویش چه گویم با تو
چون عالم سر و الخفیات تویی
#باباافضل_كاشانى
- رباعیات
- رباعی شمارهٔ ۱۹۱
@takbitnab
🌹🌹🌹
یک نظر دیدیم دیدارت وز آن عمری گذشت
دیدهها برهم نمیآید زِ حیرانی هنوز
#هلالی_جغتایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
خوش برآمد آن گل صَدبرگ من
سبزتر شد سبزه زارم اندکی
صُبحدم آن صبح من زد یک نفس
زان نفس من برقرارم اندکی...
#مولانا
@takbitnab
🌹🌹🌹
از ....
گوشه چشمانت
که ابتدای جهان من است،
تا گندم موهایت که آخر دنیا،
هزار بوسه بدهکارم..!
کنارم بمان...
که فصل خرمالو از لبهات اغاز
و پاییز با اشارہ انگشتت
به زمین میریزد،
و من از هیچ پرتگاهی
سقوط نمیکنم
تا بر شانهات پرندہام
و آغوشت خانهام...
#مریم_گمار
@takbitnab
🌹🌹🌹
از
چشمهای تو
آغاز میشود
این صبح دلپذیر
- وقتی نگاه میکنی ام همچو آفتاب
بیرون بیا
تو از پس شب
مست و خوش خرام
- چون آفتاب ناب به جانم کمی بتاب
#سعید_خاکسار
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو خودت هالهی نوری، تو خود مهتابی
این همه منّت و شرمندگی از ماه نکش!
#فرهاد_شریفی
@takbitnab
🌹🌹🌹
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
به بویِ نافهای کآخر صبا زان طُرّه بگشاید
ز تابِ جَعدِ مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم
جَرَس فریاد میدارد که بَربندید مَحمِلها
به مِی سجّاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بیخبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزلها
شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کزو سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها
#حافظ
@takbitnab
🌹🌹🌹