🔳 #شهادت_امام_جواد علیه السلام
لبتشنه ز عمق جگرش میگفت آه
یک لحظه نشد شرار آهش کوتاه
شد ورد لبش لحظهی آخر ناگاه
لا یَوم کیومکَ ابا عبدالله
#محمد_مبشری
@takbitnab
🌹🌹🌹
🔳 #شهادت_امام_جواد علیه السلام
ما در غم و محنت تو گفتیم: حسین
با گریه به غربت تو گفتیم: حسین
وقتی که شنیدیم تو هم...لب تشنه...
در اوج مصیبت تو گفتیم: حسین
#سیدمجتبی_شجاع
@takbitnab
🌹🌹🌹
میفرماید خدا که ای هرجائی
از عام ببر که خاص آن مائی
با ما خو کن که عاقبت آن دلدار
پیشت آید شبانگه تنهائی
#مولانا
- دیوان شمس
- رباعیات
- رباعی شمارهٔ ۱۹۷۰
@takbitnab
🌹🌹🌹
در عشق اگر جان بدهی، جان آنست
ای بی سر و سامان، سر و سامان آنست
گر در ره او دل تو دارد دردی
آن درد نگهدار که درمان آنست
#رضی_الدین_آرتیمانی
- رباعیات
- رباعی شماره ۱۹
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای که می پرسی نشان عشق چیست ؟
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست.
عشق یعنی مشکلی اسان کنی
دردی از در مانده ای درمان کنی.
در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باش
عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر
واگذاری اب را ، بر تشنه تر
عشق یعنی دشت گل کاری شده
در کویری چشمه ای جاری شده
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
هر کجا عشق اید و ساکن شود
هر چه نا ممکن بود ، ممکن شو
#جعلی
❌منتشر شده به نام مولانا
✅شاعر اصلی: #مجتبی_کاشانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
مرا چو آرزوی روی آن نگار آید
چو بلبلم هوس نالههای زار آید
میان انجمن از لعل او چو آرم یاد
مرا سرشک چو یاقوت در کنار آید
ز رنگ لاله مرا روی دلبر آید یاد
ز شکل سبزه مرا یاد خط یار آید
گلی به دست من آید چو روی تو هیهات
هزار سال دگر گر چنین بهار آید
خسان خورند بر از باغ وصل او و مرا
ز گلستان جمالش نصیب خار آید
طمع مدار وصالی که بی فراق بود
هرآینه پس هر مستیی خمار آید
مرا زمانه ز یاران به منزلی انداخت
که راضیم به نسیمی کز آن دیار آید
فراق یار به یک بار بیخ صبر بکند
بهار وصل ندانم که کی به بار آید
دلا اگر چه که تلخست بیخ صبر ولی
چو بر امید وصالست خوشگوار آید
پس از تحمل سختی امید وصل مراست
که صبح از شب و تریاک هم ز مار آید
ز چرخ عربده جو بس خدنگ تیر جفا
بجست و در دل مردان هوشیار آید
چو عمر خوش نفسی گر گذر کنی بر من
مرا همان نفس از عمر در شمار آید
بجز غلامی دلدار خویش سعدی را
ز کار و بار جهان گر شهیست عار آید
#سعدی
- غزل شمارهٔ ۲۸۲
@takbitnab
🌹🌹🌹
شرابِ بیغَش و ساقیِّ خوش دو دامِ رهند
که زیرکانِ جهان از کمندشان نَرَهَند
من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه
هزار شُکر که یارانِ شهر بیگنهند
جفا نه پیشهٔ درویشیَست و راهرُوی
بیار باده که این سالکان نَه مردِ رهند
مَبین حقیر، گدایانِ عشق را کاین قوم
شَهانِ بی کمر و خسروانِ بی کُلَهند
به هوش باش که هنگامِ بادِ اِستغنا
هزار خرمنِ طاعت به نیمْ جو ننهند
مَکُن که کوکبهٔ دلبری شکسته شود
چو بندگان بِگُریزند و چاکران بِجَهَند
غلامِ همَّتِ دُردی کشانِ یک رنگم
نه آن گروه که اَزْرَق لباس و دل سیَهَند
قدم مَنِه به خرابات جز به شرطِ ادب
که سالکانِ درش محرمانِ پادشهند
جنابِ عشق بلند است همّتی حافظ
که عاشقان، رهِ بیهمتان به خود ندهند
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۲۰۱
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی
تو که آتشکده عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی
به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را
که خود از رقت آن بیخود و بیهوش شدی
تو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش
چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی
خلق را گر چه وفا نیست و لیکن گل من
نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی
تا ابد خاطر ما خونی و رنگین از تست
تو هم آمیخته با خون سیاوش شدی
ناز می کرد به پیراهن نازک تن تو
نازنینا چه خبر شد که کفن پوش شدی
چنگی معبد گردون شوی ای رشک ملک
که به ناهید فلک همسر و همدوش شدی
شمع شبهای سیه بودی و لبخندزنان
با نسیم دم اسحار همآغوش شدی
شب مگر حور بهشتیت به بالین آمد
که تواش شیفته زلف و بناگوش شدی
باز در خواب شب دوش ترا می دیدم
وای بر من که توام خواب شب دوش شدی
ای مزاری که صبا خفته به زیر سنگت
به چه گنجینه اسرار که سرپوش شدی
ای سرشگ اینهمه لبریز شدن آن تو نیست
آتشی بود در این سینه که در جوش شدی
شهریارا به جگر نیش زند تشنگیم
که چرا دور از آن چشمه پرنوش شدی
#شهریار
- گزیدهٔ غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۳۳ - با روح صبا
@takbitnab
🌹🌹🌹
طعمه مور شوی گر چه سلیمان شده ای
زال می گردی اگر رستم دستان شده ای
ای که چون موج به بازوی شنا می نازی
عنقریب است که بازیچه طوفان شده ای
عالم خاک به جز صورت دیواری نیست
چه درین صورت دیوار تو حیران شده ای؟
دست در دامن دریای کرم زن، ورنه
تشنه می میری اگر چشمه حیوان شده ای
می کند هستی فانی ترا باقی، مرگ
تو چه از دولت جاوید گریزان شده ای؟
چرخ نه جامه فانوس مهیا کرده است
بهر شمع تو، تو از بهر چه گریان شده ای؟
مصر عزت به تمنای تو نیلی پوش است
چه بدآموز به این گوشه زندان شده ای؟
چرخ و انجم به دو صد چشم ترا می جوید
در زوایای زمین بهر چه پنهان شده ای؟
آسیای فلک از بهر تو سرگردان است
تو ز اندیشه روزی چه پریشان شده ای؟
شکوه از درد نمودن گل بی دردیهاست
شکر کن شکر که شایسته درمان شده ای
بود سی پاره اجزای تو هر یک جایی
این چنین جمع به سعی که چو قرآن شده ای؟
کمر و تاج به هر بی سروپایی ندهند
به چه خدمت تو سزاوار دل و جان شده ای؟
دامن دولت خورشید چو شبنم به کف آر
چه مقید به تماشای گلستان شده ای؟
چون به میزان قیامت همه را می سنجند
بهر سنجیدن مردم تو چه میزان شده ای؟
بیخودی جامه فتح است درین خارستان
تو درین خانه زنبور چه عریان شده ای؟
پیش عفو و کرم و رحمت یزدان صائب
کم گناهی است که از جرم پشیمان شده ای؟
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۶۷۹۹
@takbitnab
🌹🌹🌹
نفسِ بادِ صبا مُشک فشان خواهد شد
عالَمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جامِ عقیقی به سمن خواهد داد
چشمِ نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تَطاول که کشید از غمِ هجران بلبل
تا سراپردهٔ گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرتِ امروز به فردا فکنی
مایهٔ نقدِ بقا را که ضِمان خواهد شد؟
ماه شعبان مَنِه از دست قدح، کاین خورشید
از نظر تا شبِ عیدِ رمضان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شِمُریدَش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلسِ انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد؟
حافظ از بهر تو آمد سویِ اقلیمِ وجود
قدمی نِه به وداعش که روان خواهد شد
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۱۶۴
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر صید خدا شوی ز غم رسته شوی
ور در صفت خویش روی بسته شوی
میدان که وجود تو حجاب ره تست
با خود منشین که هر زمان خسته شوی
#مولانا
- دیوان شمس
- رباعیات
- رباعی شمارهٔ ۱۹۲۰
@takbitnab
🌹🌹🌹
می خور که به زیرِ گِل بسی خواهی خفت،
بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت؛
زنهار به کس مگو تو این رازِ نهفت:
هر لاله که پَژْمُرد، نخواهد بِشْکفت.
#خیام
- رباعی ۴۷
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای جان جهان جز تو کسی کیست بگو
بیجان و جهان هیچ کسی زیست بگو
من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست بگو
#مولانا
- دیوان شمس
- رباعیات
- رباعی شمارهٔ ۱۵۴۳
@takbitnab
🌹🌹🌹
برگرد از سمت بادها
و روی شانههایم فرود بیا؛
قدمها تو را دور،
خیلی دور بردهاند...
#سمیه_جلالی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ز خاک کوی تو هر خار سوسنیست مرا
به زیر زلف تو هر موی مسکنیست مرا
برای آنکه ز غیر تو چشم بردوزم
به جای هر مژه، بر چشم سوزنیست مرا
ز بس که بر سر کوی تو اشک ریختهام
ز لعل در برِ هر سنگ دامنیست مرا
فلک موافقت من، کبود درپوشید
چو دید کز تو به هر لحظه شیونیست مرا
در این زمان که ز تو، لاف دوستی زدهام
به هر کجا که رفیقیست، دشمنیست مرا!
هر آنکه آب من از دیده زیر کاه تو دید
یقین شناخت که بر باد خرمنیست مرا
به دام عشق تو درماندهام چو «خاقانی»
اگر نه بامِ فلک خوشنشیمنیست مرا...
#خاقانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
صخرهای آکنده از غمهای دنیا نیستم
بعد از این سیلیخور امواج دریا نیستم
از تبار آفتابم، با تمام بیکسی
تا تو هستی در مدار عشق تنها نیستم
علم یا ثروت؟ بدون عشق چیزی مبهم است
در دل خود راضی از موضوع انشا نیستم!
چوبهی داری برای خود مهیّا کردهام
با أناالحق گفتنم در شهر پیدا نیستم
بیتو ای آرامش امروزی دنیای من
خوب میدانی حریف این غزلها نیستم...
#سعید_بابایی
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو تکیه دادهای به آسمان و آفتاب
و ابر ابر گریه میکنند چشمهای من
زمین ترانههام را
نگاه داشت تا بهار
و من هزار سال
در انتظار رویش بهار
در این کویر زیستم
و تو
تویی که تکیه دادهای به آسمان و آفتاب
مگو که شعرهای زخمی مرا شنیدهای
و سالها گذشت و من بدون تو
برای عمق خیس لحظهها گریستم...
#سید_جبار_عزیزی
@takbitnab
🌹🌹🌹
گر بنگری در آینه روی چو ماهِ خویش
آتش به خرمنم زنی از برقِ آهِ خویش
هردَم که بیتواَم، نفسی کاهدم ز عمر
دردا که مردم از نفسِ عمرکاه خویش
دارم تب فراق و ندارم مجال آه
گِریم هزاربار به حال تباه خویش
راه من است عاشقی و رسم بیخودی
ناصح! تو و صلاح و من و رسم و راه خویش
قصد سیاهرویی ما تا کِی ای سپهر؟!
ما خود رسیدهایم به روز سیاه خویش
ای در پناه لطف تو چون سایه عالمی
آوردهام به سایهی لطفت پناه خویش
هست این دلِ شکسته گیاهی ز باغ تو
دامن به ناز بَرمَشِکن از گیاه خویش
ای پادشاه حُسن، «فغانی» گدای توست
دارد امید مرحمت از پادشاه خویش...
#بابافغانی_شیرازی
@takbitnab
🌹🌹🌹
زلف بر باد مَدِه تا ندهی بر بادم
ناز بُنیاد مَکُن تا نَکَنی بنیادم
مِی مَخور با همه کس تا نخورم خونِ جگر
سر مَکَش تا نَکَشَد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مَکُن تا نَکُنی در بندم
طُرِّه را تاب مده تا ندهی بر بادم
یارِ بیگانه مشو تا نَبَری از خویشم
غمِ اغیار مخور تا نَکُنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کُنی از برگِ گُلم
قد برافراز که از سرو کُنی آزادم
شمعِ هر جمع مَشو ور نه بسوزی ما را
یادِ هر قوم مَکُن تا نَرَوی از یادم
شهرهٔ شهر مشو تا نَنَهم سر در کوه
شورِ شیرین مَنما تا نَکُنی فرهادم
رحم کن بر منِ مِسکین و به فریادم رَس
تا به خاکِ درِ آصف نَرِسَد فریادم
حافظ از جورِ تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربندِ توام آزادم
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۳۱۶
@takbitnab
🌹🌹🌹
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم
چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را
ز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدم
نه نهانم نه پدیدم چه کنم کون و مکان را
ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم
چو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را
چو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویم
چه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان را
چو نهادم سر هستی چه کشم بار کهی را
چو مرا گرگ شبان شد چه کشم ناز شبان را
چه خوشی عشق چه مستی چو قدح بر کف دستی
خنک آن جا که نشستی خنک آن دیده جان را
ز تو هر ذره جهانی ز تو هر قطره چو جانی
چو ز تو یافت نشانی چه کند نام و نشان را
جهت گوهر فایق به تک بحر حقایق
چو به سر باید رفتن چه کنم پای دوان را
به سلاح احد تو ره ما را بزدی تو
همه رختم ستدی تو چه دهم باج ستان را
ز شعاع مه تابان ز خم طره پیچان
دل من شد سبک ای جان بده آن رطل گران را
منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را
منگر جور و جفا را بنگر صد نگران را
غم را لطف لقب کن ز غم و درد طرب کن
هم از این خوب طلب کن فرج و امن و امان را
بطلب امن و امان را بگزین گوشه گران را
بشنو راه دهان را مگشا راه دهان را
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۶۲
@takbitnab
🌹🌹🌹
دلیل اصلی دلتنگی قناریها
مرا رها کن از این چشمانتظاریها
مرا سعادت آغوش مهرگستر تو
نجات میدهد از دست بدبیاریها
چه بود عشق تو که بعد از آنهمه افسوس
مرا رساند به نشر امیدواریها
به بارگاه امیدت، به چشم معصومت
پناه میبرم از شرّ بیقراریها
زمان خلق تو معلوم نیست... وقت خدا
چقدر صرف شده روی ریزهکاریها
شباهتت به خدای احد در این حد است
که دستخطّ تو را خواندهاند قاریها
به معجزات تو ایمان میآورم ای عشق
بَریست مذهب تو از فریبکاریها
تو رد شدیّ و دلم رفت و زخم شد، آری
زیاد دارم از این دست یادگاریها...
#محمدمهدی_نورقربانی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ای گل! نه همین معرکهی من به تو گرم است
هنگامهی صد سوختهخرمن به تو گرم است
گرم است به هم پشتِ رقیبان پی قتلم
ای آهِ جگرسوز! دل من به تو گرم است
ترکِ تو نگیرم اگرم بهرِ تو سوزند
چون شمع، سرم تا دَمِ مردن به تو گرم است
سرحلقهی ماتمزدگانی تو «فصیحی!»
بخْروش که هنگامهی شیون به تو گرم است...
#فصیحی_تبریزی
@takbitnab
🌹🌹🌹
ماییم و در این آینه حیران تو بودن
یکعمر تماشاچی چشمان تو بودن...
#قربان_ولیئی
@takbitnab
🌹🌹🌹
قامتی دیدهام امروز که بیمنّتِ فکر
هرچه آید به زبانم، همه موزون گردد!
#فصیحی_هروی
@takbitnab
🌹🌹🌹
به یک اشاره مرا بیقرار خواهی کرد
اشاره کن که ببینی چه کار خواهی کرد
تو ای عصارهی طبعم، شبیه آن غزلی
که بیتبیت مرا شرمسار خواهی کرد
تو را به عشق قسم -ای تب غزل- بنشین
که رازهای مرا آشکار خواهی کرد
که گفتهاست به یک گل، بهار ممکن نیست؟
تو آن گلی که خزان را بهار خواهی کرد
بههم زدی تو همه احتمالهای مرا
شکار خواهی شد یا شکار خواهی کرد...؟
#امین_اسدپور
@takbitnab
🌹🌹🌹